بابای مهربان 600 کودک

ترسول/ «وقتی چشم هایم را باز کردم اولین فکری که به ذهنم آمد این بود که امروز قرار است بابا لنگ دراز را ببینم! صبحانه را در آشپزخانه زیر نور شمع خوردم و 5 مایل با گاری تا ایستگاه رفتم.آفتاب بین راه طلوع کرد. هوا صاف و پر از امید بود. در تمام طول راه صدای ریل های قطار زمزمه می کردند: امروز قرار است بابا لنگ دراز را ببینی...!» این چند خط از آخرین نامه جودی ابوت بهترین توصیف از حال و هوای ماست. آماده می شویم که برویم به مجتمع خشکبار مصلای مشهد و بابا را ببینیم. بابای 600 کودک یتیم خراسان رضوی. بابا ماهانه مبلغی برای حمایت از بچه ها هزینه می کند و جدا از آن لوازم مورد نیازشان مانند جهیزیه، لپ تاپ یا حتی کارگاه خیاطی و لوازم اشتغال شان را تامین می کند. یعنی بابا چه شکلی است؟ به نظرتان به پدر 600 کودک یتیم چطور باید روز پدر را تبریک گفت؟ بابا در میان آب نبات ها روزهای قبل تلفنی قرار را گذاشتیم. صدایش پشت تلفن جوان و پرانرژی بود. گفته بود از ساعت 7:30 صبح در غرفه هستم. شما هر ساعتی دوست داشتید، بیایید. ساعت 8:30 دم در غرفه آب نبات ها در مجتمع خشکبار مصلی حاضر شدیم. بسته بندی های شفاف 3 کیلویی و بیشتر آب نبات های رنگارنگ تا سقف غرفه روی هم چیده شده و عطر نبات و شیرینی روز آدم را شیرین می کرد. کارگر جوان راهنمایی مان می کند به دفتر کار محمد سرابایگی. کاش می دانستم این کارگر هویت واقعی آقای سرابایگی را می داند یا نه. وارد دفتر کار می شویم. آقای سرابایگی به استقبال مان می آید و بالاخره تصویر بابای 49 ساله شکل می گیرد. راضی نشد عکسی از او در این صفحه منتشر کنیم، اما اگر سوالاتی مانند جودی دارید باید بگویم بابا یک موجود افسانه ای نبود! شبیه ما بود. او مثل پویانمایی بابالنگ دراز رو به خورشید قدم نزد تا محو شود، در دفتر کار ساده اش پشت میز قدیمی اش نشست تا ماجرا را برایمان تعریف کند. بابا، کارگر سر گذر بود «به امروز نگاه نکنید. من از کارگری سر گذر شروع کردم. بعد از نماز صبح می رفتم و بعد از اذان مغرب هنوز به خانه نرسیده بودم. روزی مان به سختی در می آمد، اما همیشه مقید به صدقه دادن بودم.» البته صدقه دادن خیلی متفاوت است با حامی 600 کودک بودن. شما اگر فقط حامی یک کودک یتیم هم باشید از نکات اولیه کار، رعایت نظم در پرداخت و رها نکردن کار از نیمه است، کاری که سرابایگی به بهترین شکل آن را انجام داده است. می گوید: «از سال 86 به طور منظم هر هفته 200 تومان صدقه می دادم و این مبلغ با گسترش کسب و کارم بیشتر و بیشتر شد تا این که به پیشنهاد یکی از دوستانم، تصمیم گرفتم حامی یک کودک یتیم بشوم. خیلی زود تعداد بچه ها به 15 نفر رسید و دیدم دیگر نمی توانم با این عزیزانم دیدار داشته باشم و ممکن است نظم و حساب و کتاب کارها از دستم خارج شود و شرمنده این کودکان بشوم. این شد که دیدارها را پایان دادم و روی برنامه ریزی تمرکز بیشتری کردم.» بین کودکانی که آقای سرابایگی حامی آن هاست از کودک یک ساله تا نوجوان 18 ساله که دیگر باید مستقل بشود، وجود دارد. بابا می گوید: «همیشه دوست دارم بتوانم کارهای بیشتری برای بچه ها انجام بدهم. امیدوارم خدا دستم را بگیرد و به من توفیق بدهد.» نظم! نظم از همه چیز بیشتر در زندگی آقای سرابایگی دیده می شود. او برای هر دقیقه از روز برنامه دارد. برای هر ریال پول برنامه دارد. می گوید: «هر سال یا تلاش می کنم تعداد بچه ها را افزایش بدهم یا مبلغ کمک را. برای سال 1402 هم در حال برنامه ریزی هستم که مبلغ کمک هر ماه را افزایش دهم و شکر خدا هیچ وقت برنامه ریزی ها برای کمک به بچه ها ناموفق نبوده است. از طرفی هر چقدر بیشتر به بچه ها کمک می کنم و تعداد بچه ها بیشتر می شوند، برکت کسب و کار و شیرینی آب نبات ها هم بیشتر می شود.» چطور ممکن است؟! شاید به نظر خیلی از ما غیرممکن باشد که یک آدم هم کارخانه دار باشد و 100 کارگر را مدیریت کند، هم غرفه ای در مصلی را اداره کند، هم خودش زن و بچه داشته باشد، بیش از 20 سال پس از درگذشت پدر، از مادر بیمارش سرکشی و نگهداری کند و در کنار همه این ها حامی 600 کودک یتیم هم باشد! آقای سرابایگی غیر از نظم و برنامه ریزی، شاه کلیدهای دیگری هم در مسیرش داشته است، او می گوید:«باور کنید گاهی نمی دانم اوضاع چطور جفت و جور می شود. صدقه و صله رحم و البته دعای خیر مادرم راهگشاترین چیزها در این مسیر بودند که با باور قلبی به آن ها متوسل می شدم. در کنار همه این ها من 3 برادر دارم که آن ها هم وارد فرایند حمایت از ایتام شده اند و در تمام برنامه ریزی ها و تلاش ها، کنار من هستند. برخلاف تصور عمومی که شراکت خانوادگی در کار را مخرب می داند، به لطف خدا شراکت 25 ساله ما از نقاط قوت کار بود و به نتیجه ای که امروز می بینید، ختم شد.» صحبت هایش را ادامه می دهد و می گوید: «از زمانی که دبیرستانی بودم آرزو داشتم در زندگی، کار بزرگی انجام بدهم، اما وقتی درسم تمام شد، مجبور شدم برای مدت ها کارگری کنم. من ناامید نشدم. خودم را نباختم. آرزویم را فراموش نکردم. تلاشم را ادامه دادم. الان هم دوست دارم از بچه های خودم گرفته تا همه جوان ها و اصلا همه همسن و سال های خودم بخواهم که همگی تا می توانیم تلاش کنیم. فکر نکنیم باید همه چیز برایمان فراهم بشود تا موفقیت را به دست بیاوریم. شرایط برای همه سخت است، اما ما نباید کار را رها کنیم. نباید تنبل بشویم. شما نمی دانید تا به حال چقدر سعی کرده ام برای برخی افراد نیازمند در کارخانه کار فراهم کنم ولی تمایل نداشتند! نمی دانید چند بار به همان گذری که در آن کارگری می کردم رفتم و به بعضی کارگرها گفتم برایتان پیشنهاد کار دارم و جواب دادند ما همین جا می مانیم چون تا ظهر مردم یک کیلو مرغ بهمان می دهند! این واقعا ناراحت کننده است. اصلا همین مسائل باعث شد برای کمک کردن، کودکان یتیم را انتخاب کنم.» فقط همین نیست. بابای عزیز خیلی وقت ها باید به درخواست های مالی غیرمنطقی افراد پاسخ منفی بدهد. برای بابا مهم است که اگر می تواند کمک کند، وقت و درآمدش را در جای درست و برای آدم درست هزینه کند. البته بحث قرض الحسنه ها جداست و آن جا هم بابا سخاوتی مثال زدنی دارد. صحبت ما با آقای سرابایگی، همین جا تمام شد، اما خداحافظی با بابا برایمان سخت است. کاش می شد از طرف تک تک 600 کودک یتیم ساکن فیروزه، تربت حیدریه، نیشابور، گلبهار، باخرز، تربت جام، کاشمر، زاوه، مشهد و...  سراپایش را گلباران کنیم و روز پدر را به این مرد تبریک بگوییم، اما هیچ کدام این ها با کارهایی که او کرده برابری نمی کند. برای همین می گویم: «دعا کنید ما هم بتوانیم مثل شما باشیم» و خداحافظی می کنم. به نظر هیچ قدردانی بهتر از ادامه دادن راه بابا به قدر وسع نیست.