انگلیسی‌ها از رضاخان چه می‌خواستند؟

جواد نوائیان رودسری –   پرداختن به وقایع تاریخی، در قالب تاریخ نقلی، هرچند اهمیت دارد، اما رویکردی ناقص در مطالعات تاریخی است. این‌که ما به نقل یک گزارش، از منابع گوناگون، بسنده کنیم و در پی تحلیل رویداد از زوایای گوناگون و کشف روابط احتمالی میان آن، با جریان‌ها و وقایع مختلف نباشیم، به نتیجه‌ای که بتواند جنبه کاربردی داشته‌باشد، منتج نمی‌شود. آن‌چه علم تاریخ را از حصار داستان‌گویی و نقّالی بیرون می‌آورد، اهتمام به کشف روابط منطقی، میان حوادثی است که شواهد آن از طریق منابع مختلف به دست ما می‌رسد. کودتای سوم اسفند 1299 یکی از رویدادهای بسیار مهم تاریخ معاصر ایران محسوب می‌شود، رویدادی که باید آن را سرآغاز وقایعی سلسله‌وار بدانیم که موجب بروز چالش‌های بنیادین فرهنگی، سیاسی، اقتصادی و اجتماعی در ایران شد. ادعای طرفداران این کودتا که امروزه در زمره سلطنت‌طلبان و جریان‌های معاند جمهوری اسلامی قرار دارند، این است که این رویداد، ایران را از یک سقوط حتمی نجات داد و باعث حفظ یکپارچگی کشور شد؛ اما از آن سو، منتقدان این کودتا که دست برقضا، در میان طیف گسترده‌ای از جریان‌های فکری و تاریخ‌نگاری قرار دارند، معتقدند که کودتای سوم اسفند، مقدمه‌ای برای بر باد رفتن دستاوردهای انقلاب مشروطیت و افتادن شعله در خرمن آزادی خواهی بود؛ اتفاقی که پایه‌های قدرت استعمار را در ایران محکم‌تر کرد و باعث کاهش هزینه انگلیس برای حفظ منافعش در ایران شد. امروز و در سالگرد این کودتا که برخی از آن با عنوان «کودتای سیاه» نام برده‌اند، تصمیم گرفتیم بدون ورود به جزئیات اتفاق که طبعاً در فضای مجازی و در دسترس مخاطبان عزیز قرار دارد، تحلیل دو کارشناس تاریخ را در این‌باره بشنویم؛ دکتر مظفر شاهدی، نویسنده، محقق و پژوهشگر ارشد مرکز مطالعات تاریخ معاصر و دکتر مصطفی تقوی، پژوهشگر برجسته تاریخ معاصر و مدرس دانشگاه. آن‌چه مطالعه خواهید کرد، پاسخ این دو کارشناس به این پرسش ماست: «اصلی‌ترین پیامد کودتای سوم اسفند چه بود و انگلیسی‌ها بر مبنای چه راهبردی این کودتا را طراحی و اجرا کردند؟»
 
دکتر مظفر شاهدی: باید عرض کنم کودتای سوم اسفند 1299 در یک موقعیت بسیار دشوار و سرنوشت‌ساز داخلی،‌ منطقه‌ای و بلکه جهانی، در ایران رخ داد. در آستانه کودتا،‌ به‌دلایل گوناگون داخلی و خارجی، اقتدار دولت مرکزیِ ایران به‌شدت آسیب دیده و به‌تبع آن، تمامیت ارضی و سرزمینی ما، با تهدیداتِ می‌شود گفت جدی‌ای مواجه شده بود. در آن برهه دشوار، هر آن، خطرات بالقوه و بلکه بالفعلِ شورش و جداطلبیِ متجاسرانِی که در مناطق مختلف کشور، به‌انحاء گوناگون، در برابر دولت مرکزی، قد علم کرده و به‌طور مستقیم و غیرمستقیم ساز مخالف‌خوانی سر داده بودند، وحدت ملی و سرزمینی ایران را تهدید می‌کرد؛ بالاخص این‌که، دلایل بسیاری وجود داشت که نشان می‌داد، دو قدرت بزرگِ همسایه ایران در شمال و جنوب (روسیه شوروی در شمال و انگلیس در جنوب)، با انگیزه‌های سیاسی، ایدئولوژیکی، اقتصادی و امنیتیِ متفاوت، می‌توانند و بلکه علاقمند هستند، با اتکای به‌متجاسران و حکمرانانِ نیمه مستقلِ جاخوش کرده در شمال و جنوب ایران، ولو، به‌قیمت تجزیه و تکه تکه کردن ایران، منافع و خواسته‌های سیاسی، ایدئولوژیکی و اقتصادی خود را در آیندهِ ایران تأمین کنند. در آن میان، به‌ویژه انگلیسی‌ها، که منافعِ اقتصادی- مالی و استراتژیکِ فراوانی در ایران داشتند (و سرپل‌های عظیم نفتی در جنوب و جنوب غربی ایران مهمترین همه آنها بود)، مطلقاً، قصد نداشتند که به‌حضور و نفوذ سنگین خود در ایران، پایان دهند. در این راستا، تا جایی که به‌ما مربوط می‌شد، بدترین گزینهِ انگلیسی‌ها، برای تداوم حضورِ در ایران، می‌توانست جدا کردن استان‌ها و مناطق نفت‌خیز جنوب و جنوب غربیِ کشور ما (به‌فرض، در چارچوب حمایت از فردی مانند شیخ خزعل) باشد، که معنایش، به‌طور بالقوه، می‌توانست، تکه تکه شدن سایر مناطق کشور توسط جداسران و متجاسرانِ محلی در گوشه و کنار کشور را به‌همراه آورد! یا این‌که، طرحی جامع‌تر برای تحکیم موقعیت خود در سراسر ایران را به‌مورد اجرا بگذارد و هم‌چنان‌که می‌دانیم، انگلیسی‌ها، نهایتاً، این پلن دوم را برگزیدند! به‌ویژه، در آن برهه، انگلیسی‌ها، به‌شدت نگرانِ نفوذ و سلطه سیاسی و ایدئولوژیک روسیه شوروی در ایران بودند که به‌تبعِ نفوذ و حضورِ عناصرِ تعیین‌کننده‌تر کمونیست در جنبش جنگل و عدم توانایی دولت مرکزی ایران در مهار و بلکه از میان برداشتن آن‌ها، می‌توانست، برای منافعِ انگلیسی‌ها در ایرانِ آینده، خطرناک باشد. شاید اغراق نباشد که بگویم خطر گسترش نهضتِ کمابیش کمونیست‌شده جنگل در سراسر کشور، از مهمترین انگیزه‌هایی محسوب می‌شد که انگلیسی‌ها را به‌ضرورت حمایت از کودتای سوم اسفند 1299 رهنمون ساخت. حاصل این‌که، انگلیسی‌ها، در آن برهه دشوار و حساس، سخت نگرانِ تداوم حضور و نفوذ سیاسی، اقتصادی و امنیتی خود در ایرانِ پیشِ رو بودند و برای حفظ و تحکیم موقعیت خود در ایران، هر اقدامی را که لازم می‌دانستند انجام می‌دادند؛ که در آن میان، حمایت از کودتای سوم اسفند، به‌دلایل گوناگون، بر دیگر سناریوها و طرح‌های احتمالی، ارجحیت پیدا کرد! اما تا جایی که به‌ما مربوط می‌شود، اگرچه کودتای سوم اسفند در کوتاه مدت، عوامل و عناصر پیداوپنهانی را که تمامیت ارضی و سرزمینی ما را تهدید می‌کردند،‌ تا حد زیادی، از میان برداشت و با پایان دادن به‌جداسری‌ها و گردن‌کشی‌های حکام و عناصر مختلف محلی، سلطه دولت مرکزی بر سراسر کشور را تقویت کرد؛ اما، در بلندمدت، با نادیده گرفته شدن قانون اساسی مشروطه و عبور از شیوه دموکراتیک و مردم‌سالارانه سیاست‌ورزی و تسلطِ روش‌ استبدادگرایانه، مردم‌ستیزانه و سرکوبگرانهِ حکمرانی بر مردم ایران،‌ جامعه ایرانی، آسیب‌ها و خساراتِ سیاسی،‌ اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی و امنیتیِ جبران‌ناپذیرِ دیرپاتری را متحمل گردید و از فرایند طبیعی توسعه و تعالیِ فکری، سیاسی و اجتماعی، در یک فضایِ آزاد و دموکراتیک (که قانون اساسی مشروطه و متمم آن به‌ملت ایران ارزانی داشته بود) باز ماند.     دکتر سید مصطفی تقوی: هنگامی که بحران جنگ جهانی اول در جریان بود، شکل گرفتن روسیه کمونیستی و عملاً تأسیس بلوک شرق در برابر غرب سرمایه‌داری، باعث تغییر نظم جهانی و آرایش سیاسی بین‌المللی شد. در وضع به وجود آمده، با توجه به شرایط دوران جنگ، شوروی از صحنه رقابت سنتی ایران که پیشتر، محل جدال روسیه تزاری و انگلیس‌ بود، بیرون رانده‌شد؛ هرچند که بعدها و با گذشت چند سال از تأسیس حکومت کمونیستی، آن ها دوباره به کسب منافع در ایران برای تقویت قدرت منطقه‌ای روآوردند. در این شرایط، انگلیس یکه‌تاز عرصه تصمیم‌گیری و تکاپوی استعماری در کشور ما شد.  بنابراین، به قدرت رساندن جریانی که بتواند ایران را به عنوان یک متحد وفادار و پایدار غرب حفظ کند، به یکی از اصلی‌ترین سیاست‌های راهبردی انگلیس در کشور ما تبدیل شد. اما یک مشکل اساسی بر سر تأمین و اجرای این سیاست وجود داشت؛ جریانی که انگلیس خواهان به قدرت رسیدن آن بود، نمی‌توانست به طور طبیعی و از مجاری رسمی به این موقعیت دست پیدا کند. به همین دلیل، اجرای کودتا در دستور کار قرار گرفت و با عملی کردن این نقشه در سوم اسفند 1299، اهداف راهبرد مد نظر انگلیس، اجرا و با تأسیس سلسله پهلوی، نهایی و تثبیت شد. اما درباره مهم ترین پیامدهای کودتای سوم اسفند، باید بگویم که این پیامدها را می‌توان در دو حوزه جداگانه مدّ نظر قرار داد؛ نخست حوزه خارجی. به این ترتیب که با روی دادن کودتا، موازنه قدرتی که در دوره قاجار میان روسیه و انگلیس به وجود آمده‌بود، از بین رفت؛ موازنه‌ای که با وجود ضعف شدید دولت مرکزی، مانع از تسلط تمام‌عیار یک قدرت خارجی بر کشور می‌شد. کودتای سوم اسفند، باعث شد که ایران، عملاً تحت تسلط انگلیس قرار گیرد و به عمق استراتژیک غرب سرمایه‌داری سقوط کند. دوم، حوزه داخلی است. همان‌طور که گفتیم، جریانی که انگلیسی‌ها مایل بودند سر کار بیاورند، یعنی همان جریان روشنفکری غرب گرا که الگوی توسعه‌اش، مدرنیزاسیون غربی بود، نمی‌توانست به طور طبیعی، قدرت را به دست آورد. با کودتای سوم اسفند این جریان بر سر کار آمد. باید توجه داشته‌باشیم که رضاخان، آدمی نبود که از درک و دانش لازم برای شناخت مفهوم توسعه و الگوهای آن برخوردار ‌باشد و کودتای او، صرفاً شمشیری بود برای صاف کردن جاده جریانی که می‌خواست الگوی توسعه مدّ نظر غرب را در ایران اجرایی کند. طبعاً به قدرت رسیدن این جریان، باعث ایجاد یک تعارض بنیادین در جامعه مسلمان ایران می‌شد و معلوم بود که جریان غرب گرا، نمی‌تواند به راحتی در سریر قدرت باقی بماند و به میراث هویت ایرانی اسلامی، چوب حراج بزند. این چالش، پیامد تلخ دیگری هم داشت و آن، تقابل با فرهنگ و سنت‌های ایرانی و اسلامی و تلاش برای بقا بر سریر قدرت، از طریق اعمال دیکتاتوری و استبداد بود که آثار ناگوار و طولانی مدتی بر جامعه ایرانی گذاشت و باعث وقوع رویدادهای تلخی در دوره پهلوی شد.