صفحه ویژه جوانه برای نوجوانان در آخر سال

یادتونه اون اوایل رو که تازه با هم آشنا شده‌بودیم؟ ما یه‌کم نگران بودیم که مبادا با وجود فضای مجازی با اون‌همه رنگ‌ولعاب خفن، اصلا می‌تونیم جایی تو دل شما پیدا کنیم یا نه؟ شما هم چپ‌چپ نگاهمون می‌کردین که «ای بابا، کی حوصله‌ روزنامه خوندن داره؟» بعد یواش‌یواش یخ بین‌مون آب شد. هرچی می‌گذشت، بهتر همدیگه رو شناختیم. از آشنای دور، شدیم رفیق صمیمی و بعد هم شما رسما شدین همکار و همراه ما. پیام‌هاتون به ما می‌گفت کجای راهو اشتباه رفتیم و کجا دقیقا زدیم تو خال. گزارش‌ها، آثار و پیشنهاد کتاب‌هاتون هم شد پای ثابت جوانه. حالا تو آخرین جوانه امسال، می‌خوایم بهتون بگیم رفیق شما بودن خیلی کیف داره. برای همین امروز قراره بیشتر شما حرف بزنین و ما بشنویم. شما بهمون گفتین چطوری با جوانه آشنا شدین؛ تجربه رفاقت با این صفحه، چه خوبی‌ها و بدی‌هایی داشته. خاطرات‌تون با جوانه رو تعریف کردین و گفتین اگه مسئولیت این صفحه با شما بود، چی کار می‌کردین که برای رفقاتون جالب‌تر باشه.  
 
 
این‌جا دیده و شنیده می‌شوی!
فاطمه فیروزی | چند تا نوجوان بودیم توی کانون پرورش فکری. می‌نوشتیم و نوشته‌های همدیگر را نقد می‌کردیم. یک روز یک‌نفرمان آمد با روزنامه‌ای توی دستش و داستان چاپ‌شده‌اش را بهمان نشان داد. برای ما که دنبال تجربه و پیشرفت بودیم، خیلی ذوق داشت که جایی برای دیده شدن پیدا کرده‌بودیم. تابستان ۹۹ بود که اولین داستانم چاپ شد. اسمش «کاغذ مچاله» بود ولی حالم را خیلی از مچالگی درآورد. خوب یادم است داداش بزرگم آن‌قدر ذوق داشت که هرکدام از اقوام به خانه‌مان می‌آمد، می‌گفت: «بدو روزنامه رو بیار ببینن.» حس خیلی خوبی بود که ببینم خانواده به من افتخار می‌کنند. به من امید و انگیزه می‌داد که آینده می‌تواند چقدر قشنگ باشد. رویای پیشرفت کردن و دیده شدن داشت محقق می‌شد. حالا می‌خواهم بگویم زندگی‌سلام، سلامِ زندگی به نوجوان‌های بااستعداد ایرانِ اصیل است.

 
حسی فراتر  از نوشتن برای یک روزنامه
اشکان محمودی |اولین‌بار که در صفحه اول «زندگی‌سلام» خبر انتشار یک صفحه با محتوای اختصاصی نوجوانان چاپ شد، حس عجیبی داشتم. انگار قرار بود از این به بعد «ما» به رسمیت شناخته‌شویم. من همکاری‌ام با جوانه را از ستون «پیشنهاد» شروع کردم. معرفی چند رمان، پادکست و اپلیکیشن در 13سالگی، اولین تجربه رسمی نوشتن برای من بود. بالطبع فرایند تولید یک متن رسمی در دفعات اول بسیار زمان‌بر و پر از علامت سوال بود. پس از مدتی، نوشتن را در «میزگرد» دنبال کردم. معتقد بودم «میزگرد»، از دل جامعه نوجوان بیرون می‌آید و با انتخاب موضوعات مرتبط با گِره‌های مرسوم زندگی نوجوانانه، در گفت‌وگوهای چندنفره نظر نوجوانان را جویا می‌شدم. نگرش‌های مختلف بچه‌ها به بررسی همه‌جانبه‌تر موضوعات کمک می‌کرد. در این مدت چند مصاحبه مجازی هم با نوجوانان مدال‌آور آسیایی  و  نوجوانان صاحب کسب‌وکار داشتم. همکاری با جوانه، حسی فراتر از نوشتن برای یک صفحه در یک روزنامه کثیرالانتشار دارد. با نوشتن در جوانه شما در مقام زبان گویای جامعه آماری وسیعی از نوجوانان هستید و این مسئله بار مسئولیتی همراه با هیجان دارد. البته به‌دلیل فضای رسمی صفحه، نمی‌توان همه معضلات نوجوانان را مطرح کرد که این موضوع کمی آزاردهنده است. امروز بیشتر از هر زمان دیگری نیاز به وجود نشریه‌ای با محتوای مشابه «جوانه» و در قالبی با ستون‌های بیشتر احساس می‌شود. رویکرد «جوانه» با نوجوانان دوستانه است؛ موعظه و نصیحت نمی‌کند، پاسخگوی سلایق مختلف است و خود را درپاسخ به مشکلات روحی یا مشاوره به نوجوانان مسئول می‌داند. ستون «مسیر»، تمام آن‌چیزی است که یک نوجوان باید برای انتخاب آینده شغلی بداند. اگر بنا بر اصلاح بعضی از بخش‌ها باشد، معتقدم ستون «اطلاعات عمومی» دیگر جذابیت لازم برای نوجوانان را ندارد و می‌توان آن را مانند «سینماتوگراف» به دانستنی‌هایی با محوریت یک موضوع مثلا فلسفه یا علم اختصاص داد. همچنین باید به تولد یک «جوانه آنلاین» هم فکر کرد!
 


فرصتی برای نوشتن و یاد گرفتن
طناز عادل‌فهمیده| من طنازم و دو سال است که با جوانه همکاری می‌کنم. من روزنامه خراسان را با صفحه سرگرمی و ستون «چی شده» شناختم. بعد جوانه را پیدا کردم و دیدم که آثار هم‌سن‌وسال‌هایم در این صفحه چاپ می‌شود. همکاری‌ام با جوانه را با نوشتن داستان‌های کوتاه شروع کردم. وقتی اولین مطلبم درباره تعطیلات مدرسه به‌خاطر کرونا چاپ شد، باور نمی‌کردم که اسمم توی روزنامه چاپ شده‌باشد. بعد با ستون «دورهمی» آشنا شدم و به ستون موردعلاقه‌ام تبدیل شد. هروقت که فرصت پیش می‌آمد، برای این ستون با نوجوان‌ها مصاحبه می‌کردم؛ تجربه خوبی بود، با هم بیشتر آشنا می‌شدیم و کنار هم وقت می‌گذراندیم. بهترین خاطره من از جوانه وقتی بود که توی مسابقه داستانک شرکت کردم و چندتا کتاب خیلی‌خوب جایزه گرفتم. اگر من مسئول این صفحه بودم، سعی می‌کردم مثل قبل سه روز در هفته چاپ بشود چون توی این صفحه چیزهای زیادی برای یادگرفتن وجود دارد؛ می‌توانیم مصاحبه با آدم‌های موفق را بخوانیم، زبان یاد بگیریم و از خواندن تجربیات و داستان‌های دوستان‌مان لذت ببریم.
 
جوانه به نوجوان ها اعتماد دارد
عارفه کیهانی| پدرم هر روز از محل کارش روزنامه خراسان را برایم می‌آورد و خواندن جوانه از سرگرمی‌های محبوبم بود. در یکی از شماره‌ها چشمم به مطلبی افتاد که یک نوجوان هم‌سن‌وسال خودم نوشته‌بود. «چرا من نتونم؟» شد آغاز همکاری من با جوانه. به شماره درج‌شده بالای صفحه پیام دادم. آن زمان 14ساله بودم و تازه نوشتن را شروع کرده‌بودم. کیفیت پایین مطالبم در ابتدا باعث شد چندین‌بار از چاپ اثرم فاصله بگیرم اما تلاشم را بیشتر کردم تا زمانی‌که سرانجام توانستم به‌خوبی یک خبرنگار جوانه بدرخشم. بعد از چاپ اولین مطلبم، اعتماد‌به‌نفسی را که هر نوجوانی به آن احتیاج دارد، به‌دست آوردم. چون در فضایی که مختص هم‌سن‌و‌سال‌هایم بود، مورداعتماد قرار گرفتم. بعد از آن بارها و بارها نوشتم و موضوعات مختلفی را با دوستانم در سراسر خراسان به‌اشتراک گذاشتم. جوانه جایی بود که به انتقادها و پیشنهادهایم پاسخ می‌داد و با اعتمادش، شوق دیده شدن را در من تقویت می‌کرد. مسئولیت کنار آمدن با نوجوان‌ها ساده نیست اما اگر روزی در جایگاه مسئول این صفحه باشم، به بچه‌های بااستعداد در سنین کم، بال‌وپر پرواز می‌دهم چون می‌دانم سپردن مسئولیت به یک نوجوان و اهمیت دادن به او و استعدادش، چقدر شیرین است. جوانه برای من جایی است که بیشتر از ممنون بودن، به آن مدیونم، بابت شوق نوشتن که بعد از سال ها همچنان مرا همراهی می‌کند.
 
در جوانه یک قدم به رویای نویسندگی نزدیک‌تری!
هلیا فرزادمهر  | من هلیا هستم، رفیق شفیق جوانه! داستان آشنایی من با جوانه از همان روزهایی شروع شد که متن‌هایم را برای مامانم می‌خواندم و آن‌قدر تشویق و پافشاری کرد که سرانجام یک‌روز دست‌به‌کار شدم و از ۱۱۸ و اینترنت، شماره روزنامه‌های مختلف را گیر آوردم. حتی روحم هم خبر نداشت صفحه‌ای وجود دارد که متن نوجوان‌ها را چاپ می‌کند، اما گاهی خامی و بی‌پروایی نوجوانی پُلی می‌شود برای تلاش‌های پی‌درپی! گفتن ندارد که چندین روزنامه ناامیدم کردند و حتی بعضی‌های‌شان مبلغی برای چاپ متن درخواست کردند. این هم که در آخرین ساعات اداری و آخرین زور امید، دوباره دست‌به‌تلفن شدم گفتنی نیست اما همیشه نور از تاریکی می‌تابد و تابش نور زندگی برای من از لحظه‌ای شروع شد که گفتنی‌ترین و شنیدنی‌ترین لحظه زندگی من است. بعد از آخرین تلفن، قرار شد متن‌هایم را برای جوانه خراسانی بفرستم. تازه آن‌جا بود که فهمیدم چارچوب و قانون نوشتن یعنی چی، ایرادهای ویرایشی یعنی چی و حس جواب مثبت شنیدن برای چاپ متن یعنی چی! این حس با پیامی که نوشته‌بود: «هلیا عکس و سن ات رو برام بفرست تا کنار متن ات چاپ بشه.» به اوج خودش رسید. راستش بهترین جمله‌ای بود که آن سال شنیدم. اصلا بهترین‌ها از همان‌جا شروع شد. ذوق نشان دادن متن چاپ‌شده‌ام به فامیل، قند توی دلم آب می‌کرد و دیدن اسمم توی گوگل، خیال کارهای بزرگ به سرم می‌انداخت. یکی از خاطره‌هایی که از جوانه دارم، مسابقه‌ای است که در آن برنده شدم. بهترین قسمتش هم جایزه‌ای بود که برایم پست کردند و بهترینِ بهترینش برگه‌ای که رویش نوشته‌بود «برای دوست نویسنده‌ام، هلیا». همین چیزهای کوچک دوست‌داشتنی عجیب حال آدم را می‌سازد و ما تمام این حس‌های خوب را مدیون جوانه و آدم‌های پشت‌صحنه‌اش هستیم، مدیون کسی که برای اولین‌بار دغدغه میدان دادن به نویسنده‌های نوجوان به ذهنش افتاد و خانه جوانه را بنا کرد. در آخر باید بگویم، جوانه عزیزم! تو برای همه ما جوانه‌ای‌ها عضوی جدانشدنی از خانواده‌مان هستی. جوانه‌های قلب‌مان از اولین‌باری که آشنا شدیم، به‌هم گره خورد. حالا هرچه بزرگ‌تر می‌شوم، ترس این‌که دیگر نوجوان نیستم و نمی‌توانم برای تو بنویسم، قلبم را به‌درد می‌آورد. جوانه‌جانم، یک‌بار برای همیشه قول بده بمانی برای‌مان!

 
ما با جوانه رشد کردیم
فهیمه فرهادی| من اولین‌بار در کلاس ادبی ازطریق دوستانم با جوانه آشنا شدم و اولین اثری که از من چاپ شد، داستانی بود به‌نام «رویای خروسی»؛ قصه دختری که توی یک شهر بزرگ زندگی می‌کند و دوست دارد یک خروس داشته‌باشد. بعد از آن بارها آثارم چاپ ‌شد و من از این‌که فکرها و رویاهایم به گوش هم‌سن‌وسال‌هایم در شهرهای مختلف می‌رسید، احساس سرسبزی و پویایی می‌کردم. من در جوانه، بخش «بگونگو» و «مسیر» را از همه بیشتر دوست دارم. طنز بسیار خلاقانه بگونگو و توجه مسیر به آینده نوجوان‌ها من را شگفت‌زده می‌کند. تجربه همکاری‌ام با جوانه، تجربه‌ای بود از جنس بزرگ و پخته شدن به‌کمک نوشتن. ما با جوانه رشد کردیم.
 
 
تجربه شیرین نوشتن برای مخاطب
نسرین محرابی| من 17ساله‌ام، از 12سالگی شروع کردم به نوشتن و دو سال است که به‌صورت جدی‌تر می‌نویسم؛ یعنی از وقتی که به‌واسطه یکی از دوستان با جوانه آشنا شدم و خیلی هم خوشحالم از این آشنایی. اولین مطلبی که از من چاپ شد در دوران سخت کرونایی بود، درباره دردسرهای آموزش مجازی. حسی که بعد از چاپ مطلبم داشتم، ‌اصلا قابل‌بیان نیست. فکر کن این‌همه سال بنویسی و مخاطبی غیر از چندتا دوست و هم‌کلاسی نداشته‌باشی. در جوانه، آدم‌های زیادی مطالبت را می‌خوانند و همکاری با این صفحه از بهترین تجربه‌های من بوده‌است. خب هرکاری خوبی‌ها و بدی‌هایی دارد ولی اگر از من بپرسید، می‌گویم خوبی‌های جوانه خیلی بیشتر است. این‌جا کسانی هستند که با صبر و حوصله تمام مطالبت را می‌خوانند، درباره نقاط ضعف و قوتش نظر می‌دهند و مهربانی بیش‌ازحدی با نوجوان‌ها دارند. بهترین خاطره من از جوانه، روزهایی بود که با هیجان از خواب بیدار می‌شدم که ببینم این هفته مطالبم چاپ شده یا نه. راستش مسئول‌های جوانه آن‌قدر خوب و زحمت‌کش هستند که من نمی‌توانم خودم را به‌جای آن‌ها بگذارم ولی اگر مسئولیت این صفحه با من بود، بیشتر تبلیغش می‌کردم تا نوجوان‌های بیشتری با جوانه آشنا شوند چون خیلی‌ها هستند که دوست دارند دیده بشوند ولی هنوز راهش را بلد نیستند.

ذوق دیدن اسمت توی روزنامه
سارا ذبیحی| ماجرای آشنایی من با جوانه از خانه مادربزرگم شروع شد. پدربزرگ و مادربزرگم اشتراک روزنامه‌ خراسان را داشتند و همیشه صفحات زندگی‌سلام را به‌خاطر جوانه‌اش برای من نگه می‌داشتند. وقتی فهمیدم می‌شود برای این صفحه مطلب فرستاد، تصمیم گرفتم تجربه چاپ شدن یک اثر به اسم خودم را امتحان کنم. اولین اثری که از من چاپ شد، شعری درباره‌ مادر بود. ذوق زیادی داشتم و به خیلی‌ها نشانش دادم. حس نویسنده شدن داشتم. این حس، بعدتر با انجام چند مصاحبه جالب‌تر و پررنگ‌تر شد. همکاری با جوانه برای من تجربه‌ متفاوت و دلنشینی بود. علاوه‌بر این وقتی که برای بخش مصاحبه با چند نفر از هم‌سن‌وسال‌هایم حرف می‌زدم، آن‌ها هم از این فعالیت خوب روزنامه و چاپ شدن اسم و عکس‌شان خیلی خوشحال بودند. یادم می‌آید سال پیش سر کلاس مجازی، معلم‌مان وسط تدریس گفت: «من کار سارا رو تو روزنامه دیدم. یک مصاحبه انجام داده و خیلی خوبه که علاوه‌بر درس خوندن، این کار رو هم انجام می‌ده...» از حرف‌های معلمم واقعا شگفت‌زده شدم. من از جوانه، بخش سفرنامه و آشنایی با کشورهای مختلف و فرهنگ‌های‌شان را خیلی دوست دارم. بخش مسیر هم به‌خاطر آشنا شدن با تجربیات دیگران واقعا مفید است. اگر من مسئول روزنامه بودم، سعی می‌کردم با تبلیغات گسترده و مطالب جذاب، نوجوانان را به خواندن روزنامه ترغیب کنم چون الان خیلی‌ها تعجب می‌کنند که با وجود موبایل کسی سراغ روزنامه برود. همچنین مسابقه‌هایی مثل داستان، عکاسی و... برگزار و صفحه جوانه را حداقل سه روز در هفته چاپ می‌کردم. در پایان هم آرزو می‌کنم که جوانه 120سالگی‌اش را جشن بگیرد و همین‌طور به فعالیتش ادامه بدهد.
 
 
جوانه راه را به تو نشان می‌دهد
حسین بازپور| من یک پسر دهه‌هشتادیِ تلاشگر هستم. اهل نوشتنم، ناامیدی و ناراحتی توی کارم نیست و برای رسیدن به اهدافم در زندگی و ادبیات همه‌ تلاشم را انجام می‌دهم. من شاد و سرزنده هستم، هرروز ورزش می‌کنم و کتاب می‌خوانم. همچنین سال‌هاست روزنامه‌ها و نشریات مختلف را دنبال می‌کنم تا این‌که یک روز رسیدم به جوانه و نور به قلبم تابید. اشعارم را فرستادم، بعد از چندروز جوانه به من پیام داد و گفت که قرار است شعرهایم چاپ بشود. از شادی و خوشحالی زیاد نمی‌توانستم بخوابم! بی‌صبرانه منتظر چاپ آثارم بودم، خیلی حس خوب و دلنشینی بود که بعد از آن بارها تکرار شد. همیشه افسوس می‌خوردم چرا در مشهد زندگی نمی‌کنم! در این مدت پخته شدم، در مسیر درست‌تری قرار گرفتم و از جوانه صبوری آموختم. من خاطرات دلنشینی از جوانه دارم، به ویژه وقت‌هایی که غیر از مطالب خودم، آثار دوستانم را هم برایش می‌فرستادم و جواب می‌گرفتم: «چقدر شما دوست دارین!» از شنیدن این حرف، لبخند روی لبم نقش می‌بست. من از جوانه بخش مصاحبه را خیلی دوست دارم، بخش آثار شما هم عالی است اما از تبلیغاتی که توی این صفحه چاپ می‌شود، بدم می‌آید! ای کاش دیگر آگهی چاپ نکنید. یکی دیگر ‌از ناراحتی‌های همیشگی من، فعالیت کم این صفحه‌ است؛ چرا فقط پنج‌شنبه‌‌ها؟ ای کاش جوانه خودش می‌توانست یک رسانه‌ جدا باشد یا هر روز منتشر ‌شود. بعضی‌ از کارها همیشگی‌اند و تا ابد توی ذهن و قلب آدم حک می‌شوند، فعالیت در جوانه از این‌دست کارهاست. من وقتی به جوانه فکر می‌کنم، چشم‌هایم پر از شوق می‌شود. آرزوی درخشش و ماندگاری برای جوانه‌ عزیز دارم.
 
یک همکاری خوش‌حال‌کننده
نادیا غفوری|  من 16ساله‌ام و خیلی خوشحالم که عضو کوچکی از خانواده زندگی‌سلام هستم. عاشق نوشتن و کتاب خواندنم به  ویژه نوشته‌ها و کتاب‌هایی که یک لبخند کوچک روی صورت جدی آدم‌ها می‌آورند. اولین‌بار ازطریق دخترخاله‌ام با صفحه جوانه آشنا شدم که دست ماهرانه‌ای در نوشتن دارد. یادم می‌آید اولین مطلبی که از من چاپ شد، معرفی یک کتاب بود البته خیلی کار هیجان‌انگیزی نبود و بیشتر دنبال یک کار متفاوت بودم؛ یک‌جور چالش! چون در نوشتن متن‌های تخیلی، ماهرتر هستم و طنز نوشتن را دوست دارم. خب بعدها چندتا مطلب طنز هم نوشتم. من از همکاری با صفحه جوانه خیلی خوشحال هستم و امیدوارم این همکاری تا زمانی که دست از نوشتن برنداشتم، ادامه‌دار باشد. اگر من مسئول صفحه جوانه بودم، در روزهای خاص سال مطالب مخصوص آن روز را با یک تم زیبا منتشر می‌کردم تا جوانه‌های بیشتری جذب بشوند. خوشحالم از این‌که در آخرین شماره جوانه امسال، خودم را به شما معرفی کردم تا بیشتر با هم آشنا شویم. رفقای جوانه! پیشاپیش سال جدید و ماه مبارک رمضان را به شما تبریک می‌گویم و خیلی خوشحالم از این‌که آخرین روز عید را هم باید با گرسنگی به‌در کنم و روز بعدش بروم مدرسه!