اندر احوالات گورستان غربت زده ابن بابویه

ابن بابويه مقبره اي در شهر ري است که شيخ صدوق را چون نگيني در خود جاي داده و بسياري از مشاهير حوزه ادب و هنر را نيز در گوشه و کنار آن مي توان ديد که روي در نقاب خاک کشيده‌اند و با وجود همه تبليغات محيطي اي که در معرفي اهل قبور اين گورستان خاموش، در آستانه در ورودي به چشم مي خورد و در مي يابي بزرگاني نظير استاد دهخدا، شاعر جوان و ناکام ميرزاده عشقي، سيد اشرف الدين گيلاني(سعيد نفيسي يکي از خواندني ترين سوگيادها را درباره اين مرد دارد.ر.ک:به روايت سعيد نفيسي،خاطرات ادبي و سياسي و جواني سعيد نفيسي)، مرحومان دکتر مهدي درخشان و دکتر سيد حسن سادات ناصري(داستان دکترا گرفتن سادات ناصري که بيست سال طول کشيد بسيار خواندني است.ر.ک: گلزار مشاهير، انجمن آثار و مفاخر فرهنگي، ص 156)، حسين کوهي کرماني(شاعر و اديب بزرگي که «ترانه‌هاي ملي- فهلويات» وي را مستشرقين بزرگي نظير پروفسور آرتور کريستين سن به آلماني و پرفسور هانري ماسه به فرانسه ترجمه کردند)، شهداي سي تير 1331 که در اعتراض به نخست وزيري قوام( که آمده بود براي سياست، کشتي بان جديدي باشد و اين سودا 48 ساعت بيشتر نپاييده بود) جان در سر آرمان هايي دادند که 13 ماه بعد تمام تومار آن را کودتاي آمريکايي 28 مرداد يک جا در نورديده بود و بسياري ديگربا فاصله اي دور و نزديک از هم (به لحاظ زماني)، گاه نزديک و گاه دور از هم(به لحاظ مکاني)، به خواب ابدي فرو رفته و به تعبير خيام «با هفت هزار سالگان سر به سر» شده اند، اما سخت موفق مي شوي صاف بروي سر مزاري که مد نظر قرار داده اي. خوش شانس‌ترين و قدر ديده‌ترين خفته اين خاک، هنوز هم مرحوم غلامرضا تختي است که به مدد بناي مرتب تري که بر سر مزار او ساخته اند، بعد از خود ابن بابويه (که مزارش، زيارتگاه شيعياني است که معتقدند مرد خفته در اين خاک، با دعاي امام زمان(عج) به پدر و مادرش که بچه دار نمي شدند بخشيده شد)بالاترين شهرت و مراجعه کننده را دارد.  گورستان خاموش ابن بابويه که تاريخ دوري ندارد و قدمتش به دوران قاجار ( و احتمالا دوران سلطنت ناصرالدين شاه قاجار) مي رسد اما در اين نوشتار قرار نيست مورد ارزيابي پژوهشگرانه قرار بگيرد.گورستان خاموش شهر ري بسياري غربت زده است. جغرافيايي که اين همه تاريخ را در خود جا داده، نيازمند اين است که اگر نوازش مهربانانه اي را بر سر خود نمي بيند دست کم از سيلي روزگار در امانش بدارند.
غروب پنج شنبه اي که بهاري، غربت خاموش اين گورستان را که بيشتر امتداد مي داد وقتي وارد ابن بابويه شدم تا ببينم فاجعه تخريب دارد چگونه پيش مي رود. چيزي تغيير نکرده بود. مجموعه سنگ قبرهاي زيباي بهار مست ها که مردانشان روزگاري از صاحب منصبان نظامي اين شهر و ديار بودند، کماکان در معرض باد و باران بودند تا اتفاقا در حد امکان بيشتر بيابند گزند. آرامگاه خانوادگي دهخدا مثل هميشه زير تلي از غبار خفته بود و بر روي سنگ مزار ميرزاده عشقي، شماره موبايلي خود نمايي مي کرد. کورسو و به تعبير زنده ياد مهدي اخوان ثالث بزرگ خُردک شرري که به آباداني اين خاکجاي عزيز چشم داشتم، به خاکستر داشت مي نشست. در بدو ورودم به اين بابويه فاتحه براي اهل قبور فرستاده بودم اما با ديدن همه آن چيزها، يک فاتحه بلند بالا خواندم و دلتنگ‌تر خارج شدم.