یاورشهری‌ها پناهی جز تخت‌های فلزی و لباس‌های آبی ندارند

وارد سوله چند صدمتری که می‌شویم هیاهو و فریاد‌ها بلند می‌شود، انگار به دنبال گوشی برای فریاد زدن می‌گشتند. پسر جوانی به سمت‌مان می‌آید. ترسی درونم از خطری که شاید داشته‌باشد، بیدار می‌شود. انواع و اقسام بیماری‌ها و مشکلات روحی که از قبل در میان «یاور‌شهری‌های۳» گزارش شده مرور می‌شود، اما سعی می‌کنم خونسرد رفتار کنم و از میان هیاهو‌ها و گاهی ناسزا‌ها خوب ببینم و خوب بشنوم. حیرتم از این همه دردی که در این سوله جمع‌شده زیر ماسک‌هایی که تا زیر چشم کشیده ام پنهان است. پسر جوان می‌گوید: منو ببرین بیرون! پیرمردی که انگار نجات بخشی را پیدا کرده‌است با یک پایش به سختی سمت‌مان می‌آید و فریاد می‌زند: خانم دکتر، خانم دکتر...!
محمدمهدی اسماعیلی، مدیر این یاورشهر که در این بازدید همراهی مان می‌کند، می‌گوید: یاورشهری‌ها تا کسی را می‌بینند، شلوغ کاری می‌کنند و به هم می‌ریزند، نترسید! این‌ها ترجیح می‌دهند بیرون از اینجا مواد مصرف کنند تا اینکه اینجا درمان شوند.
نشسته‌اند اجل سراغ‌شان بیاید
چشمم میان ۱۲۶ تخت و افراد خوابیده با لباس‌های آبی آسمانی می‌چرخد. پیرمرد نیمه برهنه‌ای روی تخت افتاده، بدن نحیفش را تکانی می‌دهد تا ببیند دور و اطرافش چه خبر است. به این‌ها می‌گویند ته‌خطی، آن‌هایی که دیگر امیدی به آینده ندارند، خانواده پذیرای‌شان نیستند و عمدتاً اعتیاد تمام وجودشان را سیاه کرده‌است و نشسته‌اند اجل سراغ شان بیاید.


از لابه‌لای تخت‌ها و چهره‌های بی رمق با دلهره عبور می‌کنم. مددکار‌ها همراه‌مان هستند. پیرمردی سعی می‌کند با من ارتباط بگیرد. سلام و احوالپرسی می‌کنم، اما حتی یک کلمه از حرف‌هایش را متوجه نمی‌شوم. کلمات گنگ و بی ربطی را پشت هم می‌چیند. هیاهو حتی اجازه نمی‌دهد چیزی از کلمات گنگش دست‌گیرم شود. مددکار جوان همراه‌مان می‌گوید: آلزایمری است! در خیابان سرگردان پیدایش کرده اند، داریم سعی می‌کنیم خانواده‌اش را پیدا کنیم.
مرد مسن سنگین‌وزنی با روی خوش سلام می‌کند. نمی‌دانم وسط این همه انسان ته‌خطی از دیدنش خوشحال باشم یا ناراحت!
برای مدیر مرکز از آخرین وضعیتش توضیح می‌دهد. پایش آنقدر ورم دارد که قادر به حرکت دادنش نیست. خودش را محبی معرفی می‌کند و می‌گوید که از مهرماه سال گذشته اینجاست. می‌گوید در پاساژی در تهران تسهیل‌کار بوده است. مادرش در مرکز سالمندان کرج بستری است و همسرش هم در حقش همسری نکرده که کارش به اینجا کشیده‌است.
با وجود این همه حال بد اطرافیانش، معتقد است در این یاورشهر جز احترام چیزی از کارکنان و مددکاران ندیده‌است. می‌پرسم اعتیاد داری، پاسخ می‌دهد: نه کارتن‌خوابم، نه معتاد، اما نمی‌خواهم زیر دین کسی باشم. انگار که گوشی برای درد دل پیدا کرده‌است. به سرعت ادامه می‌دهد و از نامردی‌های روزگار و قرص‌ها و کپسول‌های زرد و سفیدی که در بیمارستان برایش تجویز شده حرف می‌زند.
آقای اسماعیلی رو به من می‌گوید: انسان شریفی است، ولی به دلیل مشکلش (به پایش اشاره می‌کند) پذیرایش هستیم. باید برایش از درمانگاه بیمارستان وقت بگیرم.
متکدیان خارجی در یاورشهر
پیرمرد دیگری با پای آسیب دیده به سختی به میان جمع می‌آید و رو به آقای مدیر می‌گوید: می‌توانم از اینجا بروم، مرخصم کنید. با واکر چند قدمی بر می‌دارد. پایش نحیف است. می‌گوید پایم شکسته است، خودم می‌توانم با عصا بروم. مدیر مرکز رو به ما می‌گوید متکدی است!
اینجا حتی متکدی خارجی هم هست! یک مرد بلند قامت با چهره تیره و پایی که لنگ می‌زند. آنطور که مددکاران می‌گویند یک مرد پاکستانی است که فلج اطفال داشته و به عنوان متکدی از سطح شهر پیدایش کرده‌اند.
پسرجوانی فریادزنان رو به ما می‌گوید: من باید از اینجا بروم. نگاهی به چهره خونسرد مددکاران در این هیاهو و جنگ اعصاب می‌اندازم. پیش خودم تحسین شان می‌کنم. پیرمرد با پای آسیب دیده همچنان در حال اثبات این است که با عصا راه می‌رود و باید بگذارند از اینجا برود. چند‌بار تأکید می‌کند که نه بیماری خاصی دارد، نه حتی سابقه بستری در مراکز معتادان را داشته است. مدیر مرکز دل به دلش می‌دهد و می‌گوید: لگنت مشکل دارد، حالا حالا‌ها هم خوب بشو نیست. اگر می‌خواهی مرخص شوی کسی (اعضای خانواده که پذیرایش باشند) را با کمک مددکاری پیدا کن تا بروی. پیرمرد انگار کسی به ذهنش نمی‌رسد و آرام آرام از ما دور می‌شود.
واگذاری مراکز بهزیستی به بخش خصوصی
آمار پذیرش یاور شهر ۳ نشان می‌دهد ۳۴ نفر از مددجویان حاضر در این مجموعه در حال حاضر به دلیل معلولیت و مشکلات اعصاب و روان حکم تحویل به بهزیستی دارند، اما این افراد منتقل نمی‌شوند.
اسماعیلی مدیر این یاور شهر می‌گوید: دو سال است یک نفر هم از مجموعه ما خارج نشده‌است! چون بهزیستی، مراکزش را به بخش خصوصی واگذار کرده‌است و آن‌ها ترجیح می‌دهند فردی را پذیرش کنند که بتوانند از او پول دریافت کنند.
او ادامه می‌دهد: اگر این افراد به بهزیستی منتقل شوند، در مراکز تخصصی متناسب با مشکل شان بستری می‌شوند. به این صورت اعصاب و روان‌ها خدمات تخصصی دریافت می‌کنند و افراد معلول در مرکزی جداگانه رسیدگی می‌شوند، اما اینجا فرد معلول، بیمار اعصاب و روان و معتاد متجاهر با مشکلات جسمی و روحی متعدد در یک محیط نگهداری می‌شوند.
سؤالی در ذهنم مرور می‌شود و به زبان می‌آورم؛ چرا این افراد از هم جدا نشده‌اند؟ اسماعیلی اینطور پاسخ می‌دهد که وظیفه این مرکز شناسایی و جذب بوده و قرار بوده بعد از آن، این افراد از سوی دستگاه‌های مسئول، ساماندهی شوند، اما بهزیستی همکاری نمی‌کند.
شهرداری به جای بهزیستی
او در ادامه توضیح می‌دهد: قبلاً نماینده مستقر بهزیستی برای جانمایی و شناسایی افراد در مراکز شهرداری حضور داشت و روال بر این اساس بود که افراد جمع آوری شده در سطح شهر بعد از طی دوره‌ای مشخص و با تشخیص پزشک و انجام آزمایش‌های پزشکی از چرخه مسئولیت شهرداری خارج می‌شدند، اما الان این روند متوقف‌شده و بار نگهداری این افراد در شرایطی که شاید مطلوب هم نباشد، به دوش شهرداری افتاده‌است.
انباشت مددجویان رسوبی که بیش از یک سال است در مرکز حضور دارند، بار هزینه‌های مضاعف و مسائل حقوقی و قضایی را بر گردن شهرداری انداخته‌است.
به سمت دیگر تخت‌ها حرکت می‌کنم. مردی که اعتیاد دیگر امکان تشخیص سنش را هم سخت کرده‌است، فریاد می‌زند من دو سال و نیم است، اینجایم.
پایش سیاه است، انگار چند انگشت هم ندارد، می‌گوید: هر شب یک انگشتم سیاه می‌شود و پایم پر از کرم شده‌است. پایش بوی بسیاری بدی می‌دهد، چیزی مثل بوی عفونت زیاد. مدیر مرکز در مقابل شکوائیه‌اش می‌گوید راهی نداری جز اینکه پایت را قطع کنی، با فریاد رضایت می‌دهد.
خواهرش هم او را نمی‌پذیرد
مرد جوان با پای برهنه در میان تخت‌ها حرکت می‌کند. چهره گنگی دارد، انگار خواب‌زده است. به سمت هر کسی می‌رود با نگاه پر التماسش می‌گوید منو از اینجا بیرون ببرید، یه بلیت بگیرید من برم. حالا کجا؟ خدا می‌داند! مدیر مرکز می‌گوید: شیشه مصرف می‌کند و شماره خواهرش را به مددکاری داده‌است، اما انگار پذیرایش نیستند.
پیرمردی که دو پایش قطع شده دائماً فریاد می‌زند و فحاشی می‌کند. نگاهی به چهره خونسرد و آرام مددکار همراهمان می‌اندازم و دلم قرص می‌شود که خطری ندارد. اینطور که متوجه می‌شوم یک متکدی معروف در محلات شمالی تهران است که چند وقت یک بار گذرش به اینجا می‌افتد.
از همه مددجو‌هایی که دیده ایم، بدترین مورد را در لحظات آخر حضور، متوجه شرایطش می‌شوم. کولوستومی دارد و بخشی از روده‌اش از بدن خارج شده‌است. خروج فضولات بدن نمای بسیار بد و ناراحت‌کننده‌ای دارد. باید روزی چند بار لباسش را عوض کنند و نیاز است که دائماً کیسه مخصوص کولوستومی از مراکز درمان بگیرند. مددکار می‌گوید: حتی برای گرفتن این کیسه هم گاهی به مشکل می‌خوریم!
هر ماه ۲۵۰ میلیون صورت وضعیت بیمارستان
آن طور که اسماعیلی توضیح می‌دهد: به‌رغم اینکه دانشگاه‌های علوم پزشکی پای کار آمده‌اند، شهرداری برای درمان این افراد هزینه می‌کند. علاوه بر هزینه‌های روزمره این افراد، ماهانه ۲۰۰ تا ۲۵۰ میلیون تومان صورت وضعیت به بیمارستان می‌دهیم، البته همه بیمارستان‌ها هم همکاری نمی‌کنند، حتی اورژانس هم رغبتی ندارد که برای اعزام این مددجو‌ها به بیمارستان همکاری کند. اعزامی‌ها تنها با تشخیص کاهش سطح هوشیاری به یاورشهر می‌آیند، در حالی که عمده این افراد مشکل عفونی و ارتوپدی دارند.
شهرداری تهران در تأمین هزینه‌ها و اداره یاورشهر‌ها تقریباً یکه و تنهاست. قرار بود ۱۴ دستگاه مرتبط همچون حلقه‌های یک زنجیر، این افراد را ساماندهی و توانمند کنند، حتی وقتی اسم شهرداری می‌آید، خیرین هم فکر می‌کنند دیگر نیازی به کمک نیست. یاورشهر ۳ که پذیرای مستضعف‌ترین افراد است از نگاه دستگاه‌ها و خیرین دورمانده‌است؛ افرادی که حتی از سمت خانواده‌هایشان طرد شده‌اند و پناهی جز تخت‌های فلزی و لباس‌های آبی آسمانی این مرکز ندارند. یاورشهری‌ها سالانه ۸۰ نفرشان برای همیشه در مظلومانه‌ترین شرایط از دنیا می‌روند؛ کسانی که حتی هویت مشخص و قابل اعتمادی برای معرفی به سازمان بهشت زهرا ندارند.