طرخان و طلخك

يك- رگ خواب ابدي قدرت تملق است
در كتاب «خرنامه» از زبان الاغ داستان خطاب به اصحاب قدرت مي‌خوانيم: «و اگر من به‌جاي بزرگان عصر بودم، هميشه يك دوست صديق راستگويي با خود نگاه مي‌داشتم و او را از دروغ و تملق منع مي‌كردم و ملزم مي‌داشتم كه حقيقت احوال و صدق واقع را به من باز نمايد. چنان‌كه بزرگان قديم هميشه در دربار خود طرخان و طلخك داشتند و كارشان همين بود كه بي‌تملق و چابلوسي، قصور و معايبي كه ناشي مي‌شد، به صراحت بيان مي‌كردند. حالا كه طرخان و طلخك نيست، روزنامه‌ها اين صنعت را پيشنهاد خود ساخته‌اند و همه كس را از معايب خود ملتفت مي‌كنند، اما چه فايده.» (خرنامه، ص 106) آيا اصحاب سياست و قدرت امروز ما، بيش از هميشه نيازمند طرخان‌ها و طلخك‌هايي نيستند كه بي‌تملق و چابلوسي، قصور و تقصير آنان را بر پرده آفتاب بيفكنند و آنان را از فسون و فريب متملقين برهانند؟ الاغ هوشيارانه به‌ما مي‌گويد: «همين‌كه شخصي را تقدير و بخت به رتبه عالي رساند، از هر سمت تمجيد بر او مي‌بارد، متملقين صفاتي را كه دارنده نيست، به او نسبت مي‌دهند، شعرا قصايد در مدح او انشاد مي‌كنند، آنها كه دست‌شان به دامن اين نودولت نمي‌رسد، مكتوبا در تمجيد او شرح و بسط‌ها مي‌نويسند و آن بيچاره را در چهارموج ناداني و جهالت تخته‌بند مي‌كنند و هر از جانبي به نيكبختي او حسد مي‌ورزند. آن احمق نيز ملتفت نيست كه تا ديروز محل هيچ اعتنايي نبود، چگونه شد كه امروز داراي اين همه صفات و محاسن است؟ پس، به اين دليل، فردا كه اين جاه و جلال از او سلب شود، اين صفات حسنه را هم كه به او نسبت مي‌دهند، از او سلب خواهد شد. معلوم شد تمجيدات نه به شخص، بل به مرتبه و مقام اوست.» (خرنامه، صص 105-6) البته، و بي‌ترديد، اين تملق/تمجيد/تكريم/تعظيم‌خواهي، طلب اصحاب قدرت سست‌عنصر و بي‌لياقت و بي‌شخصيت نيز هست كه  روز و روزگارِ در قدرت‌شان بدون تملق به‌سر نمي‌شود.
به بيان ديگر، تملق هم نياز تابع قدرت و هم نياز صاحب قدرت است. الاغ داستان هم به اين مهم نيك واقف است و مي‌گويد: «در زمان سلطنت لویي پانزدهم و صدارت دوك دُ بوربُن شخصي از صدر‌اعظم پرسيد: «چرا مردمان قابل را در امور دولت دخالت نمي‌دهي و اشخاص بي‌سر و پا و مجهول‌الحال را مدير ادارات دولتي مي‌کنی؟» دوك دُ بوربُن آهي كشيد، گفت: «من تو را عاقل مي‌دانستم و حسن‌ظني به مشاعر تو داشتم، حالا فهميدم كه به خطا رفته بودم. مرد عزيز! من صدارت را به جهت شخص خود مي‌كنم، نه براي دولت. خودخواهم نه دولت‌خواه. چون در خود آن لياقت و استعداد را نمي‌بينم كه از روي استحقاق به مقام منيع صدارت نايل گردم، صدارت را تنزل‌داده، با وضع پست خود برابر مي‌نمايم. اشخاص بزرگ و عاقل را اگر شريك خود سازم و دخالت بدهم، كم‌خردي و ناداني خود من ظاهر مي‌شود. پس، اشخاص پست ناقابل را بر سر كارها مي‌گذارم تا خود بر آنها تفوق داشته باشم.» (خرنامه، ص 161) 
دو- سياست و قدرت در ايران امروز نيز، همچون گذشته، ناخوش است، و از نارسيسم توأم با مازوخيسم و سادمازوخيسم رنج مي‌برد. حال جامعه و مردمان نيزچندان مساعد نيست و كماكان بسياري اسير عقده حقارت و خودكم‌بيني (يا سندرم ايمپاستر) و تخرخر (خود را به ناداني و خريت زدن و تظاهر احمقانه‌ كردن، مضحكه‌كردن خود در جمع‌هاي خصوصي، لودگي، مسخرگي و جوك‌گويي، و يا حتي، تخم‌مرغ به مقعدكردن براي تخم‌كردن در حضور شاه قاجار) هستند. در ميان اين دو گروه، گروه سومي را مي‌توان برجسته كرد كه با فسوني كه جادوگر ذات‌شان به‌آنها آموخته، از تملق و تخرخر، هم به‌مثابه تاكتيك (و تكنيك) و هم به‌مثابه استراتژي بهره مي‌برند تا همواره ابژه ميل و لذت و اراده قدرتِ حاكم باقي بمانند. شاردن، سياح معروف فرانسوي در مورد اين گروه مي‌نويسد: شاه‌عباس در مجلس ضيافتي كه درباريان و بزرگان حضور داشتند، به خدمتكاران خود دستور داد سرقليان‌ها را به‌جاي تنباكو از سرگين خشك اسب پر ساخته و به دست هر كدام قلياني بدهند. پس از آنكه درباريان مشغول پك‌زدن به قليان‌ها شدند، شاه‌عباس به آنها گفت: اين تنباكو را حاكم همدان براي من فرستاده است و گفته كه از بهترين تنباكوهاست و خوب‌تر از آن در هيچ‌جا پيدا نمي‌شود. همگي با لحني چاپلوسانه جواب دادند: شاهنشاها! اين تنباكو فوق‌العاده خوب است و درجهان بهتر از آن پيدا نمي‌شود (شاردن، سفرنامه شاردن، ترجمه اقبال يغمايي، تهران، توس: 1372، ج2، صص709-710) . به بيان ديگر، حكايت اينان همچون حكايت پولونيوسِ داستان هملت است كه چون پادشاه از او مي‌پرسد: آيا مي‌تواني در آن سوي، ابري را ببيني كه به شكل يك شتر است؟ پاسخ مي‌دهد: بله؛ به ‌راستي كه به شكل يك شتر است. پادشاه مي‌گويد: چنين مي‌پندارم كه بيشتر شبيه يك راسو است. پولونيوس‌: آري؛ شبيه راسو است. يا شبيه يك نهنگ؟ بسيار به يك نهنگ مي‌ماند. در واقع، اين دلشدگان ره قدرت و منفعت، اين ره نه به خود مي‌پويند، در پس آینه قدرت متملق‌صفتش داشته‌اند، آن‌چه خواستِ قدرت خواست مي‌كنند و مي‌گويند  اگرچه همواره، به قول آن شاعر، در اين انديشه هستند كه به دلداري و چاپلوسي و فن، قدرت را سوي خانه خويشتن بكشند. يك مثل يوناني مي‌گويد: «بين حيوانات اهلي و رام‌شده از همه خطرناك‌تر مرد چاپلوس است.» 
سه- اما همان عامل قدرت‌آفرين، قدرت‌برانداز هم هست. تملق همان سم شيرين يا شكر تلخ است. تملق همان كنيز مهوش و فريباي رذائل است. تملق، اگرچه همواره در نظام‌هاي مطلقه هم‌چون نهادي مهم و موثر در سامان و ساختار قدرت عمل مي‌كند، اما تاريخ به‌ما مي‌گويد كه تملق ناقوس مرگ قدرت‌هاي تملق‌پسند/طلب را نيز به صدا درمي‌آورد. به بيان ديگر، تملق چون به اوج رسد، فصل شورش‌ها و جنبش‌ها و انقلاب‌ها فرامي‌رسد. چنان‌كه تاريخ‌نويسان در مورد تاريخ دربار در فرانسه مي‌نويسند، اوج فراگيري تملق در سده‌اي بوده است كه به انقلاب منجر شد، و اوج فراگيري تملق در دربار شاهان ايران، در دوراني بود كه به قتل سياسي ناصرالدين‌شاه ختم گرديد. به‌گفته بزرگي، القاب دروغ مردم را طاغي كند و هوس خام در دماغ آنان پزد تا بر ديگران جور و ستم روا دارند، و همين هوس خام است كه آنان را سوي دام مرگ مي‌كشاند. سعدي، در باب هشتم گلستان (ص۱۷۵) آدميان را از خطر گرفتارشدن در دام چاپلوساني كه به انگيزه طمع و نفع‌طلبي، زبان به مدح ديگران مي‌گشايند، بر حذر مي‌دارد و افراد ناداني را كه فريفته چرب‌زباني متملقان مي‌شوند، به لاشه گوسفند ذبح‌شده‌اي تشبيه مي‌كند كه بر اثر دميدن باد در آن، فربه به‌نظر مي‌رسد، غافل از اينكه اين فربه‌سازي به منظور آن صورت مي‌گيرد كه پوست حيوان آسان‌تر كنده شود: «فريب دشمن مخور و غرورِ (= فريب) مداح مخر كه اين دام زرق (= رياكاري، ظاهرسازي) نهاده است و آن دامن طمع گشاده. احمق را ستايش خوش آيد، چو لاشه كه در كعبش (=استخوان پا) دمي، فربه نمايد!» شايد زمان آن فرارسيده كه اربابان قدرت از اين گفته سعدي كه «ستايش‌سرايان نه يار تواند / نكوهش‌كنان دوستدار تواند« پند گيرند نه ملال، و بيش از اين غرّه به گفتار مادح طماع كه دام مكر نهاده از براي صيد نصيب، مباشند. شايد زمان آن فرارسيده كه متوجه شوند هر كس آنان را تملق مي‌گويد، در نهايت بدانان خيانت مي‌كند (وگر روزي مرادش بر نياري / دو صد چندان ز عيبت برشمارد. عطار)، يا به بيان افلاطون، كسي‌كه در ايام موافقت و خوشي آنان را ثنا گويد به آن‌چه در آنان نيست، در روز ناسازي و افتراق هم از دروغ و بهتان در حق آنان دريغ نخواهد داشت. اما چون مي‌دانم كه اين «طلب» بيشتر «آرزو» را رنگ واقعيت بخشيدن است و كماكان در عرصه سياست و قدرت ما «زبان سرخ سر سبز مي‌دهد بر باد»، شايد بتوان با جايگزيني طرخان‌ها و طلخك‌ها - كه از اين استعداد برخوردارند تا با شوخ‌چشمي و شوخ‌زباني خويش پلشتي‌ها و زشتي‌ها و درشتي‌هاي صاحبان قدرت را از پرده برون اندازند، به‌گونه‌اي كه چندان به تريج قباي اربابان قدرت برنخورد - به‌جاي تملق‌گويان درباري، مرهم و دارويي تسكين‌بخش (و نه شفابخش) بر ناخوشي دیرینه سياست و قدرت در ايران گذارد.