دلم قرص شد با دیدن گنبد حرم

اینکه فردی مسلح با این حجم از فشنگ جنگی دست به انتحار بزند و وحشیانه تصمیم بگیرد تا با آخرین تیر‌های اسلحه‌اش مردم را به خاک و خون بکشاند، فقط یک روح بلند و یک اراده الهی می‌خواهد که در آن لحظه خون و جنون، به او یورش ببرد و با دست خالی تروریست را به خاک اندازد. قهرمان این ماجرا اگرچه با دست خالی به مصاف یک ابلیس مسلح رفت، اما بدون تردید دست خدا با او بود. به راستی فداکاری و به دل حادثه رفتن این جوان غیور با کدام متر و معیار مدعیان قابل اندازه‌گیری است؟ همان‌ها که در تقبیح اقدام تروریستی قلمشان لرزید، زبانشان بند آمد و چاره را در سکوت یا زیر سؤال بردن مأموران امنیتی دیدند که کجا بودند و چرا چنین شد؟
فرزاد بادپا همانی است که توانست با یک اقدام فداکارانه تروریستی را که به حرم شاهچراغ (ع) حمله کرده و آمده بود حمام خون به راه بیندازد، متوقف کند. فرزاد در یک حرکت برق‌آسا وکمتر از ۱۰ ثانیه، چنان به پای تروریست رسید که فرصت هر اقدامی را از او سلب کرد. او از نیرو‌های خدماتی حرم شاهچراغ (ع) است که حدود یک سال و دو ماه است که در حرم مطهر مشغول به کار است. این نیروی خدوم حرم مطهر شاهچراغ (ع) لحظه ورود فرد تروریست را به حرم این گونه تشریح می‌کند: «آن شب حرم زائران زیادی داشت، در زمان تیراندازی ابتدا فکر کردم صدای ترقه است، بیرون آمدم، دیدم زائری زمین افتاده است و خواهر زائری دیگر هم که تیر خورده بود و از پایش خون می‌آمد بر روی زمین افتاده بود. فرد تروریست با سلاح کلاشی که در دست داشت به سمت مردم حمله می‌کرد، پشت سرش دویدم به او حمله کردم و او را روی زمین انداختم تا زمانی که نیرو‌های عملیاتی رسیدند.» بادپا در پاسخ به این سؤال که در لحظه‌ای که فرد تروریست را دنبال می‌کردید و به سمت شما برگشت، آیا نترسیدید که مورد حمله قرار بگیرید، گفت: «در آن لحظه نگاه به گنبد حرم کردم و دلم قرص شد، احساس کردم فردی از پشت سر مرا به جلو هل داد و گفت حرکت کن؛ مطمئن بودم دست حضرت پشت سرم است.»
این نیروی خدماتی فداکار ادامه داد: وقتی به فرد تروریست رسیدم با زانو ضربه‌ای به او زدم و به زمین افتاد. پس از آن دست‌هایش را به پشت آوردم، کلامی حرف نزد. او را در نزدیکی سقاخانه به زمین زدم، در آن قسمت عصر‌ها فرش پهن می‌کنیم تا زائران استراحت کنند. حدود پنجاه تا شصت زائر آنجا بودند، فرد تروریست قصد حمله به آن‌ها را داشت من را که دید اسلحه را سمت من گرفت، خواست خدا و حضرت بود که به سمت من تیری شلیک نکرد البته من سریع‌تر به او رسیدم و او را روی زمین خوابانده و اسلحه‌اش را به سمت دیگری پرت کردم و بعد دوستان حوزه امنیتی وارد شدند و فرد مهاجم را در اختیار گرفتند.