راه رفته تجربه كليسا

ريشه بسياري از سياست‌هاي جاري را بايد در برخي رويكردها مشاهده كرد، از جمله سخنان اخير آقاي دكتر حدادعادل كه به يكي از اين ريشه‌ها اشاره مي‌كنند و با توجه به جايگاه ايشان تحليل و نقد اين رويكرد و استدلال ضروري است. ايشان مي‌گويند: «اگر پاپ بگويد سقط جنين حرام است ولي پارلمان ايتاليا بگويد آزاد است، حرف، حرف پارلمان مي‌شود؛ اين بلايي است كه در اروپا بر سر دين آمده است.» دكتر حداد اين را جلوه بارز غلبه سكولاريسم در واتيكان دانسته و معتقد است كه اين بلا به نام سكولاريسم بر سر دين آمده است.  شايد جناب حدادعادل توجه ندارند كه وضعيت توصيف‌شده مطلوب ايشان را واتيكان پيش‌تر در بيش از ۱۰ قرن طي كرد كه پايانش شكست و تباهي بود و موجب وهن مسيحيت شد. در آن مقطع كليسا تاج‌بخش بود و امپراتور مقدس روم را بر تخت مي‌نشاند و موقوفات وسيع را در انحصار داشت، براي علم و دانشمندان علوم طبيعي هم بايد و نبايد تعيين مي‌كرد، ولي همزمان نطفه نهضت ضد دين را در جامعه خود مي‌كاشت و در نهايت كليسا را به اينجا رساند كه عطاي قدرت را به لقاي آن ببخشد و به همين دليل است كه امروز صدها هزار نفر با علاقه پاي سخنان پاپ مي‌نشينند. اين فرآيند تضعيف «زور» كليسا در مقابل تقويت «اقتدار» و نفوذ آن بود. گذشته از اين، اولين پرسش اين است كه چرا ايشان براي رد سكولاريسم بايد به چنين استدلال و دلسوزي براي واتيكان پناه ببرند؟ خب اين همان واتيكاني است كه در زمان اقتدارش ظلمي را نبود كه به نام دين نكرده باشد. داستان گاليله يكي از آنها است. آيا نقض استقلال علم و مخالفت با گاليله چيزي جز حكومت به نام دين و واتيكان بود؟ كليسايي كه تاج شاهي را بر سر شارلماني گذاشت، اكنون به همان محوطه كوچك واتيكان محدود شده است. ولي نتيجه اين وضع كه به قول آقاي حداد سكولاريسم است، چه بود؟ تقويت نفوذ دين به ويژه نزد جوانان كه در چند دهه اخير مشهود است. در واقع دوران قرون وسطي، انحراف واتيكان البته به نام دين و به كام پاپ بود و اتفاقا هنگامي كه بر اثر جبر به جدايي از قدرت تن دادند، كليسا و دين نفس راحتي كشيدند و به جايگاه اصلي خود بازگشتند. الهيات رهايي‌بخش در اين مرحله از حيات واتيكان است كه رشد و نمود مي‌كند. حتي هم‌اكنون نيز آنچه رهبران كليساي سن‌پيتر را شرمنده مي‌كند، همان دوراني است كه آن را مطلوب مي‌شماريد. هنوز زير بار مسووليت سنگين آن سياست‌ها به نام دين هستند. از سوي ديگر فرض كنيم نمايندگان مردم ايتاليا سقط جنين را غيرقانوني ندانند، چه قدرتي مي‌تواند مردم را مجبور كند كه خلاف اين گزاره فكر كرده يا انتخاب نمايند؟ آيا بايد نظارت استصوابي بر انتخابات آنان حاكم شود؟ آيا بايد شوراي نگهبان مصوبات مجلس ايتاليا را با خواست واتيكان و پاپ تطبيق دهد؟ خوب چرا روحانيون مسيحي مستقيما اين عقايد را نزدم مردم نمي‌برند تا مردم بپذيرند؟ اين همان كاري است كه پاپ در حال انجام آن است. پاپ آن اندازه متوجه است كه مردم را نمي‌توان مجبور به پذيرش عقيده‌اي يا انجام رفتاري نمود، مگر آنكه به طيب خاطر و از طريق مدني آن را بپذيرند. فهم اين نكته ساده سرمنشأ تحول در جايگاه مسيحيت در جوامع غربي و حتي جوامع ديگر شده است. حتما شنيده‌ايد كه مردم به آنچه منع مي‌شوند، حريص هستند. پس چرا بايد مردم را منع كرد؟ مردم را قانع كنيد تا خودشان سقط جنين را به عنوان قانون بپذيرند و طبعا اندكي از افراد ناقض اين قانون هم مجازات مي‌شوند. حجاب را هم همين طور. فارغ از اين نكات استدلالي و كلامي، استفاده از نمونه واتيكان براي دفاع از حكومت ديني در ايران يك ايراد مهم‌تري هم دارد. در اسلام چيزي به نام حكم خدا به معنايي كه در مسيحيت كاتوليك هست وجود ندارد. 
در اينجا هر فقيهي برداشت خود را از حكم خدا دارد كه الزاما براي ديگران واجد اعتبار نيست، مگر اينكه مقلد او باشند. در حالي كه در مذهب كاتوليك، نظر پاپ و فقط پاپ، حكم عيسي و خداست، مردم هم نقشي در ماجرا ندارند. بنابراين ميان اين دو نمونه فاصله فراواني است كه قابل مقايسه يا تعميم به يكديگر نيستند. روندي كه مسيحيت در اروپا طي كرد براي ما درس‌آموز است. مسيحيت برخلاف آموزه‌هاي اوليه‌اش تبديل به يك نهاد قدرت و فراتر از مردم شد. در هر موضوعي دخالت مي‌كرد. براي علم هيات و نجوم نيز قواعد گذاشت و بسياري از دانشمندان را مجازات يا وادار به سكوت كرد. در نهايت به دليل تحولات اجتماعي و اقتصادي طبقه متوسط شكل گرفت و عنان قدرت را از دست كليسا و سپس دربار خارج كرد و كليسا را به جايگاه اصلي خود بازگرداند. در واقع رويكرد متصلب كليسا بود كه سكولاريسم را در دامان خود پرورش داد. اگر مثل اسلام واقعي عمل مي‌كردند و بندگان را در فهم دين آزاد مي‌گذاشتند دچار سكولاريسم به شكل موجود نمي‌شدند.