سرو سبز امام موسي صدر

اين روزها سالگرد ربايش امام صدر است كه به دعوت «قذافي» به ليبي سفر كرد و هرگز بازنگشت. اين يادداشت به ياد او و راه و رسم او چندي پيش رقم زده شد و اكنون به خواست دوستاني براي آشنايي نسل نو با سيماي او بازنشر مي‌يابد. 
چه ساز بود كه در پرده مي‌زد آن مطرب 
كه رفت عمر و هنوزم دماغ پر ز هواست
                                                                                                           (حافظ) 


از پس سال‌هاي دير و دور، قامت بلند او را مي‌بينم كه بسان سروي ستبر ايستاده... دستان به سخاوت گشوده، ديدگان جنگلي سبزش، مهربان و بخشنده به انسان و لبنان و ايران و جهان مي‌نگرد. «  امام موسي صدر» نامي است كه بر لبان لبنان مي‌گردد و مي‌چرخد تا باز‌ آيد و بنگرد آنان را كه او دانايي و آزادگي آموخت. بچه‌هاي كوچه‌هاي صور و صيدا، زنان و مردان بيروت و بعلبك نام بلند او را در نيمه شبان ورد زبان مي‌سازند و حكايت مهر او را به گوش فرزندان زمزمه مي‌كنند و با خود مي‌خوانند: 
كي رفته‌اي زدل كه تمنا كنم تو را
كي گشته‌‌اي نهفته كه پيدا كنم تو را
غايب نگشته‌اي كه شوم طالب حضور
پنهان نبوده‌اي كه هويدا كنم تو را
نخستين‌بار او را در مشهد ديدم، در كانون نشر حقايق اسلامي كه به پايداري استاد ما زنده‌ياد محمدتقي شريعتي پي افكنده‌ شده بود... شبي آمد و از لبنان و از آنچه كرده بود و از آنچه مي‌خواست   بكند براي مجلسيان سخن باز گفت: به ياد دارم كه گفت شيعيان در آن ديار به كارهايي خرد سرگرمند؛ به كميت افزون اما به كيفيت اندك. او اميد و اعتمادشان را به آنان بازگردانده بود و آينده را از آن آنان مي‌دانست. هنرستاني صنعتي گشوده بود... از «ناجي العلي» هنرمند نامي فلسطيني خواسته بود كه نوجوانان لبناني را نقاشي بياموزد. به توصيه زنده‌ياد مهندس بازرگان، شهيد چمران، بركلي امريكا را رها كرد و در كنار او در كار ساختن مرداني بود كه لبنان را بسازند و شيعيان را عزت بخشند. «امام صدر» فلك را سقف شكافته و طرحي نو درانداخته بود. سعه صدر «صدر» همه را در بر گرفته بود؛ همه را پناه داده بود. «امل» اميد و آرزويي بود براي همه محرومان؛ درياي گسترده‌اي بود براي همه دلدادگان داد و نام صدر، سينه‌اي گشوده بود براي همه آنان كه به انسان و لبنان عشق مي‌ورزيدند. خيمه بلندي كه او برافراشت در سايه‌اش بسيار كسان جاي داشتند؛ نه تنها شيعيان كه سنيان، دروزيان، مسيحيان، فلسطينيان، همه لبنانيان، همه آزادگان و كساني كه انسان و توانايي انسان را باور دارند.
او نخستين روحاني بود كه دانشكده حقوق تهران را به اتمام رسانده بود. پايي در قم داشت؛ گامي در تهران. در حوزه قم، درس دين مي‌آموخت و در دانشگاه تهران، هم درس دنيا «اقتصاد» مي‌خواند و هم نهضت مقاومت ملي را ياري مي‌رساند. مي‌دانست كه براي بهروزي، بايد با ناداني درآويخت؛ بايد گرسنگي را از ميان برداشت و ايمان داشت كه شكم گرسنه ايمان ندارد. «اسلام» را مكتبي مي‌دانست براي آزادي، دوستي، صلح، ستيز با ستم؛ در پي پالايش اسلام بي‌آلايش و آرايش بود. مي‌دانست كه: 
دين ترا در پي آرايشند 
در پي آرايش و پيرايشند 
بس كه فزودند بر او بار و بر
گر تو ببيني نشناسي دگر
سيد ما به لبنان كه رفت، براي شيعيان كرامت آنان را باز گفت و عزت آنان را راه نمود. لبنان را يكپارچه مي‌خواست، لبنانيان بر هر مذهب و انديشه‌اي او را دوست داشتند، چراكه او انسان را دوست داشت و براي نيكبختي انسان به جد و جان مي‌كوشيد. او رايتي افراشت كه شيعيان گرد آمدند؛ بذري افشاند كه درختان سايه گستردند؛ صدر سبز ما، بسان سدر سبز لبنان ايستادگي و سايه‌گستري مرام او بود. قم او را با گذشته پيوند مي‌داد و تهران برايش حال و آينده بود. جلال آل‌احمد مي‌گفت در تهران بارها امام موسي مهمان آنان بود و سيمين دانشور عزيز ما از ديدارش با او حكايت‌ها داشت. او هميشه جويا و جست‌وجوگر ادب معاصر ايران و جهان بود. نيما در خانه جلال به ديدارش رفت و شرح ديدار را باز گفت. نيما در يادداشت‌هايش آورد: «اخيرا در منزل آل‌احمد، سيد موسي صدر را ديدم. در شبي كه پريشان بودم و او متاثر شد. در عالم خواب ديدم سيد به من حرفي زد كه من از پريشاني خلاص شدم. به من گفت در عالم خواب: من همين جا را براي شما قم خواهم كرد.»
جان جوينده او هميشه در پرواز بود. جمال‌زاده برايم روايت كرد كه روزي امام صدر به ژنو آمد و مهمان او بود و از آن ديدار سخن‌ها داشت. امام صدر هنگامي به لبنان رفت كه شيعيان پراكنده بودند، خفتگاني چند كه غم آنان خواب در چشم ترش مي‌شكست. اما او اميد و كرامت و عزت را به آنان بازگرداند. پراكندگان به بركت انديشه بلند او تواني تازه يافتند.  بار دوم امام صدر را در قم ديدم، شبي با دوستان به ديدارش رفتيم. همچنان لبخند به لب داشت. نگاهش به دوردست بود و در انديشه زنان و مرداني بود كه مي‌خواست بهتر بزيند. اكنون او جايي يافته بود شايسته. دوست پاپ بود و رهبران سياسي زمانه. همه دوستش داشتند. چه وزنه وزيني در لبنان پديد آمده بود. خطر جهل را براي‌مان باز گفت؛ از خاموشي متعبدان و تحجّر متحجران گله‌ها داشت. او مي‌گفت: «من همواره بر اين نكته تاكيد داشته‌ام كه دين پيش از آنكه توشه آخرت باشد، والاترين وسيله براي زندگي است.» او در راه بهبود زندگي اجتماعي مردم به جان كوشيد و نوشت: «تا وقتي زندگي اجتماعي مردم در اين سطح است، وضع ديني آنان را نمي‌توان بهبود بخشيد.»
 روحاني بزرگواري كه گفت: «اگر قرار باشد لباس روحانيت مرا از مقاومت و فداكاري در راه دفاع از ميهن باز دارد، بي‌درنگ آن را كنار مي‌گذارم...» امام صدر دين را براي زندگي مي‌خواست، نه زندگي را براي دين. دين را زيبايي و شادي مي‌دانست. مرد تسامح و مظهر رواداري و تعادل بود. آيين براي او آگاهي بود و آزادي، دوستي بود و مهرورزي، دادگري بود و دانايي. شريعت براي رفتن بود، نه ماندن و كتاب براي حركت بود، نه خفتن. به قول مولانا: 
گرچه مقصود از كتاب آن فن بود 
گر تو‌اش بالش كني هم مي‌شود 
سيد ما در دل ديواري نداشت. در برون با ديوارها مي‌جنگيد. در كنيسه و كليسا سخن مي‌گفت. با نخ آسماني مهر، دانه‌هاي تسبيح سبز لبنان را به هم مي‌پيوست. ايمان داشت كه: 
همه كس طالب يار است چه هشيار و چه مست 
همه جا خانه عشق است چه مسجد چه كنشت 
سيد ما روشنگر و روشنفكري بود ايراني كه در لبنان خوش درخشيد. رسن انديشه او رو به بالا بود؛ رو به آينده. در چاه ويل سنت‌هاي پوسيده منحط دست و پاگير گذشته نمانده بود. چشم به بالا داشت. پر پرواز داشت و با تمام افق‌هاي باز نسبت داشت. پروازش به آسمان آبي آگاهي و آزادي بود. دين و قرآن براي او رسني نبود، سودايي بود سربالا، رو به بالا. مي‌دانست كه مولانا قرن‌ها پيش سروده : 
زان كه از قرآن بسي گمره شدند 
زان رسن قومي درون چه شدند 
مر رسن را نيست جرمي‌اي عنود 
چون تو را سوداي سربالا نبود 
انديشه بلند و اجتماعي او، اخلاق و طريقت ژرف مردميش، از او اسوه‌اي ساخته بود يگانه ... او فرزند زمان و زبان و زمانه خويش بود. از حال به آينده گذر مي‌كرد. معاصران و آيندگان را به شعور و شرف مي‌خواند. به هر زمانه‌اي كه راستي و درستي، اكسير احمر و مذهب منسوخ؛ دروغ و دغل، مذهب مختار و واجب موكد؛ غيبت و تهمت، مستحب مسلم باشد؛ پيام او شنيدني است. اگر به روزگاري
منسوخ شد مروت و معدوم شد وفا
وين هر دو مانده نام چو سيمرغ و كيميا 
زندگي او خواندني است. دوستي ديرين روايت مي‌كرد: «سفري به لبنان كرديم با شهيد مفتح براي ياري به محرومان لبنان. امام صدر به مهر پذيراي‌مان شد. در راه به آرامي به او گفتم: از او درگذريد بر او - فارسي كه جلال دين نبود - ببخشاييد كه در كوي و برزن دشنام‌تان مي‌دهد و بهتان‌تان مي‌زند... امام صدر به مهر نگاهم كرد و گفت: هم‌اكنون هم راضي نيستم خاري بر پايش رود و مي‌كوشم بتوانم خاري را از پايش درآورم.  سيد ما هر جا بود - هر جا هست- يادش، نور سبزش جان را روشن مي‌سازد. دريا دل ما، سرپناه ستمديدگان و محرومان، سرآمد سخنوران، سرسلسله عاشقان و آزادگان، خود راه بود، بر راه بود، در راه بود و راه مي‌گشود به افق‌هاي بلند احساس، به آسمان‌هاي باز مهر، به دشت‌هاي گسترده انديشه جان و جهان، به دل‌هاي تپنده عاشق انسان.