رندي توام با طمانينه و هيبت

مرگ پشت سر هم «فردوس كاوياني» كه يكي از شخصيت‌هاي نوستالژيك سال‌هاي دورم بود و همين‌طور آتيلا پسياني، به‌رغم اينكه آمادگي ذهني براي پذيرش مرگ‌شان داشتم و پيش از اين غصه بيمارشدن‌شان را خورده بودم، اتفاقي بسيار تلخ براي جامعه تئاتري و سينمايي و همين‌طور جامعه هنري و فرهنگي بود و هرچه از اين مرگ‌هاي به مراتب متاثركننده بگوييم كم گفتيم. اما من خاطره‌اي به گمانم گفتني و جالب از زنده‌ياد آتيلا پسياني دارم كه فكر كنم جاي روايت دارد چون برتاباننده روحيه رندي و در عين حال نگاه بزرگ‌منشانه ايشان است. يكي از سال‌هاي اوايل دهه هشتاد بود كه تئاتر شهر رفتن و نمايش ديدن و مصاحبه كردن و نقد نوشتن كار هر روزم بود و تنها نوستالژي و حس خوبي هم كه از اين تهران دارم مربوط به آن سال‌هاي تئاتر شهر است. روزي در كافه سالن اصلي تئاتر شهر مشغول پياده كردن يك مصاحبه بودم و باتري واكمنم داشت تمام مي‌شد. به خاطر عجله‌اي كه در پياده كردن و تنظيم مصاحبه داشتم، فرصت رفتن به خيابان و تهيه باتري تازه را نداشتم. لذا مجبور شدم كه با خودكار نوار كاست را به نقطه شروع مصاحبه برگردانم كه خيلي هم نامعمول نبود. آتيلا پسياني در ميز كناريم نشسته بود و انگار منتظر كسي بود و فكر كنم داشت متني هم مي‌نوشت. بعد از چند لحظه كه مشخص بود از صداي خِرخِر نوار عاصي شده، آمد و با خوردن عصبانيتي كه از نگاه پر هيبت پخته‌شده بازيگرانه‌اش مشهود بود، با لرزشي در صدا اما مودبانه و با طمانينه گفت «ميخاي برم براتون باتري بگيرم؟!» من هم كه متوجه طنز رندانه گفتار و اعتراض تاثيرگذارش بودم، با لبخندي ناشي از شرم و در عين‌حال طنزآميز بودن ماجرا برايم، ضمن ابراز عذرخواهي ماجرا را برايش تعريف كردم و گفتم كه خيلي درگيرم و عجله دارم و در ضمن، فكر نمي‌كردم كه اين صدا آنقدر براي‌تان آزارنده باشد. به هر حال ماجرا فيصله پيدا كرد و هر دو به كار خودمان پرداختيم ولي اين ماجرا و شخص من در ذهن‌شان باقي مانده بود چون چندباري كه به هم برخورديم، لبخندي نثارم مي‌كرد و من نيز با لبخندي آميخته با شرم عرض ارادت مي‌كردم. هميشه آن همه دغدغه تئاتري آتيلا پسياني برايم، هم تحسين‌برانگيز بود و هم برايم سوال بود كه هنرمندي با چنان جايگاه و شهرت در بازيگري سينما و تلويزيون چقدر تئاتر برايش به مراتب جدي‌تر است و انگار كه فعاليتش در سينما و تلويزيون برايش به منزله هموارشدن مسير تئاتريش است. اجراي نمايش گنگ خوابديده‌اش در كارگاه نمايش تئاتر‌شهر در آن سال‌هاي نيمه اول دهه هشتاد و اقتباسش از نمايش باغ آلبالوي چخوف را ديدم كه از اولي به‌رغم فضاي سوررئالش خوشم نيامد اما از دومي با بازي خودش و اليكا عبدالرزاقي بسيار خوشم آمد. ياد هر دو هنرمند بزرگ و تاثيرگذار و ياد آن سال‌هاي خوش و طلايي تئاتر گرامي باد.