مزاج دهر تبه شد در اين بلا حافظ!

در تقويم ايراني روز بيستم مهر ماه را، روز بزرگداشت يكي از استوانه‌هاي شعر و شاعري سرزمين باستاني ايران نام نهاده‌اند. روز بزرگداشت شاعري كه به قول شادروان زرياب خويي، از زمان جامي شاعر قرن نهم او را «لسان الغيب» و «ترجمان الاسرار» خوانده‌اند. يعني شاعري كه با غيب (جهان نامرئي و فراحسي) در پيوند و ارتباط است. اين روز، روز گراميداشت شاعري است كه سخن سنجان ايراني و غير ايراني به مدح و ستايش او و شعرش پرداخته‌اند و در برابر اشعارش برپا مي‌خيزند و سر تعظيم و ارادت فرود مي‌آورند و متحيرانه انگشت تعجب و شگفتي به دندان مي‌گزند.
اين روز، روز شاعري است كه سخن‌شناسي چون استاد شفيعي كدكني درباره‌اش مي‌گويد: «با اطمينان مي‌توان گفت كه هيچ ملتي، شاعري از نوع حافظ ندارد. فردوسي بيش و كم نظايري در جهان دارد و سعدي نيز. حتي جلال‌الدين مولوي هم. ولي حافظ ما در فرهنگ بشري بي‌مانند است؛ شاعري كه شعر فارسي او را زاهدان و عارفان در قنوت نماز به جاي ادعيه و آيات عربي بخوانند و در عين حال زنديقان هر دوره‌اي، شعر او را آينه انديشه‌هاي خود بدانند و از نظر «پير خطاپوش» حافظ كه بر قلم صنع چنان اعتراض خطرناكي كرده است شادمان باشند و در زندگي روزانه مردم ما، ديوانش را در كنار قرآن مجيد سر سفره عقد و هفت سين سال نو قرار دهند و با آن فال بگيرند و استخاره كنند، چنين شاعري در جغرافياي كره زمين و در تاريخ بشريت منحصربه فرد است و مانندي ندارد. يا گوته شاعر و اديب آلماني او و شعرش را شيفته‌وار مي‌ستايد و مي‌گويد: «اي حافظ! آرزوي من آن است كه فقط مريدي از مريدان تو باشم.» و غزل‌هاي ناب او را با عظمت و جبروت تمام، فاتح روزگاران مي‌داند! 
نگارنده در اين مقاله بر آن است به يكي از ويژگي‌هاي انديشه و شعر حافظ بپردازد. ويژگي‌اي كه او را يك شاعر منتقد نشان مي‌دهد، شاعري كه در قامت و كسوت يك مصلح اجتماعي ظاهر مي‌شود. برخي بر اين باورند كه «حافظ از آن روي مصلح اجتماعي است كه با آفت‌هاي اجتماعي كار دارد، يعني دردها و فساد‌ها و آسيب‌ها را تا اعماق مي‌شناسد و جراح‌وار به نيشتر انتقاد مي‌شكافد و آنگاه به مهرباني مرهم مي‌نهد.» به عبارت ديگر، وي با سلاح انتقاد اعماق جامعه بيمار و آفت‌زده را مي‌كاود و يك تنه با ريا و محتسب و شيخ و صوفي و غم زمانه و حتي نرسيدن «وظيفه» به مبارزه برمي‌خيزد. 
حافظ با نگاهي انتقادي و زباني طنزآميز و سمبليك، به مسائل و آسيب‌هاي اجتماعي مي‌پردازد و براي اصلاح امور جامعه و حاكمان آن و همدردي با قشر فرودست جامعه، گام‌هايي برمي‌دارد. وي با نگاهي دقيق و تيزبينانه به نقد سيماي عصر خود مي‌پردازد و رفتار حاكمان بيدادگر را به چالش مي‌كشد و چونان جامعه‌شناسي ماهر و رئوف گوش را بر كف و در و ديوار جامعه مي‌خواباند و فرياد كاستي‌ها و بي‌عدالتي‌هاي اجتماعي را با گوش جان مي‌شنود و آيينه‌وار، با ايماژ‌هاي شورانگيز، تصويري از اوضاع سياسي-اجتماعي روزگار خود را روايت مي‌كند. عصري كه به قول استاد معين در آن، «حوادث عجيب و غريب، درهم و برهم، فقر و غارت و خونريزي رواج كامل داشت و سيل غم از هر طرف بر مردم روي مي‌آورد.» براي نمونه خواجه حافظ در غزلي معروف به واقعه يورش لشكريان خونخوار تيمور لنگ به فارس و شيراز اشاره‌اي دارد و با زباني سمبليك به اين حمله كه بيم و دهشتي به جان اهالي آن منطقه انداخته بود، مي‌پردازد:  دو يار زيرك و از باده كهن دو مني  /  فراغتي و كتابي و گوشه چمني 


..... 
ز تندباد حوادث نمي‌توان ديدن/ در اين چمن كه گلي بوده است يا سمني 
از اين سموم كه بر طرف بوستان بگذشت عجب كه بوي گلي هست و رنگ نسترني 
بصبر كوش تو ايدل كه حق رها نكند/ چنين عزيز نگيني به دست اهرمني/ مزاج دهر تبه شد در اين بلا حافظ! / كجاست فكر حكيمي و راي برهمني
حافظ در اين غزل، وقتي وطن عزيزش شيراز را در دست خسان ديد و نسيم روضه شيراز و طرف بوستان آن را آميخته به تندباد حوادث و در معرض سموم كشنده يافت با زباني سمبليك به حوادث سياسي اين واقعه پرداخته و «از اين سموم» لشكريان و ايلغار‌هاي تيمور لنگ را و «بر طرف چمن» شيراز و فارس را و «چنين عزيز نگيني» باز هم شيراز و فارس را و «دست اهرمني» تيمور لنگ را اراده كرده است و روزگار اين حادثه را به انساني تشبيه كرده كه مزاجش بيمار شده و تباهي و نابودي سراغش آمده است.  تباهي‌ها و ناروايي‌هاي عصر حافظ فقط به جنگ و خونريزي ختم نمي‌شود، بلكه عصر حافظ، عصر فروپاشي ارزش‌ها و معيار‌ها نيز هست، به گونه‌اي كه گاهي حاكمان مردم فريب و زاهدان دين فروش را مورد انتقاد جدي قرار مي‌دهد و مي‌گويد: «هر زمان خرمهره را با دُر برابر مي‌كنند» و زماني ديگر وقتي حاكمان پا را از اين فراتر مي‌نهند و بي‌هنران را بر هنرمندان ترجيح مي‌دهند و آنان را بر مناصب دولتي مي‌گمارند، آنجاست كه حافظ با شجاعتي مهارشدني و با زباني نمادين تاسف مي‌خورد و مي‌گويد چه غبن و شكستي از اين بالاتر كه سفال (خزف) بي‌ارزش، رونق بازار لعل را مي‌شكند:  جاي آن است كه خون موج زند در دل لعل/ زين تغابن كه خزف مي‌شكند بازارش
و در جايي ديگر به انتقاد كم خردان و نادانان مي‌پردازد كه به مرادشان رسيده‌اند و اهل فضل و دانش «دست‌شان كوتاه است و خرما بر نخيل»
فلك به مردم نادان دهد زمام مراد /  تو اهل فضلي و دانش، همين گناهت بس
به همين دليل منتقدي در اين باره مي‌گويد: «در چنين روزگاري كه شايستگان و كاردانان، لجام زده و دهن دوخته‌اند و جاهلان و بي‌مايگان، مسندنشين و كرامت يافته .... اصالت‌ها و لياقت‌ها عزلت و فريادهاي حلقوم حقيقت‌خواهان، همچون سرود دل‌آويز بلبلي محجوب، در جنجال‌هاي بر فريب زاغ و زغن‌ها محو مي‌گردد:  نواي بلبلت ‌اي گل كجا پسند افتد  / كه گوش هوش به مرغان هرزه گو داري
افزون بر موارد فوق حافظ در غزلي ديگر چونان عدالتخواهي، خواستار حاكميت عدالت در جامعه است و تلويحا بر حاكمان ستمگر نهيب مي‌زند و آنان را از شورش مردم محروم جامعه كه از نعمت و رفاه بي‌بهره‌اند، مي‌ترساند:  ساقي به جام عدل بده باده تا گدا /  غيرت نياورد كه جهان پربلا شود
شايد مقصود اصلي حافظ از جام عدل همان مساله اجتماعي عدل و تقسيم عادلانه ثروت در جامعه بوده باشد، به همين دليل شاعر به ساقي مي‌گويد و از او مي‌خواهد با پيمانه مساوي (به توانگر و تهيدست) باده داده وگرنه فرياد اعتراض و شورش تهيدستان به دليل رعايت نشدن عدالت اجتماعي در سراسر گيتي بلند خواهد شد.