ترس و لرز

سعيد واعظي
وقتي خبر مرگ مهرجويي را شنيدم، توي شرايط خيلي ويژه‌اي بودم، ولي شوك شنيدن خبر نبودنش به همان اندازه مرگ عزيزانم بود. براي از سر گذراندن رفتن عزيزان آلبوم خاطرات و فيلم‌هاي خانوادگي بهترين انتخاب است، ولي هنرمندان چيزي به‌جا مي‌گذارند كه به جز عكس‌ها و فيلم‌هاي خانوادگي‌شان كه بعضا توي اينترنت پيدا مي‌شود، آنها را دوباره و چند باره زنده مي‌كند. ديگر قرار نيست به زور آلبوم عكس و... فراموش‌شان كنيم. يك روز بعد از مرگ مهرجويي، براي صدمين بار - هامون- را ديدم و عجبا كه علاوه بر مهرجويي، خسرو شكيبايي، عزت‌الله انتظامي، حسين سرشار، جلال مقدم، امراله صابري، توران مهرزاد، آنيك شفرازيان، فتحعلي اويسي، ناصر چشم‌آذر، صديقه كيانفر، فاطمه طاهري، رشيد اصلاني و حتا ايرج گل‌افشان، دوباره زنده شدند.
توي اين دورهمي سينمايي مهمان هم داشتيم. جمشيد مشايخي و جعفر والي و مهين شهابي از فيلم -گاو- جميله شيخي و امير پايور از فيلم -ليلا- فردوس كاوياني از فيلم - بانو- اسماعيل محمدي و سعيد كنگراني و فروزان و افسانه آتش‌خير از -دايره مينا- امين تارخ از -سارا- و... توي اتاق بيست متري‌ام كه فقط ده متر جاي خالي دارد، جمع شده بوديم و لذتش را مي‌برديم. توي صحبت‌هاي‌شان ياد عباس كيارستمي را كرده بودند و او هم زنده شد و كنارم نشست. تصميم گرفتيم يك روز همين جمع بنشينيم و - طعم گيلاس- را ببينيم.
ديگر دلتنگ هيچ كدام‌شان نبودم، چراكه همه‌شان، سرحال و قبراق بودند. گويي همه‌شان مركز عاطفي وجود را مهار كرده بودند و به ريش ما آويخته‌ها مي‌خنديدند. به مهرجويي گفتم، چاقوي توي آشپزخانه حميد هامون را براي مرگ خودت آگرانديسمان كردي چون توي فيلمت كه استفاده نشد. كيارستمي گفت نشانه‌هاي سينمايي كه فقط براي استفاده توي فيلم نيست، به درد واقعيت هم مي‌خورد. اينكه اساسا كوچك‌ترين ذرات هنوز معلوم نيست چيه. موجه، ذره ست، روحه، جسمه. بعد كتابي را برداشت و گفت، حالا ببينيم دريابندري چي ميگه ... يهو ديدم جناب مستطاب آشپز نجف دريابندري توي آشپزخانه كوچيكم شام جمع رو تدارك مي‌بينه و همزمان داره -پيرمرد و دريا- رو دوباره ترجمه مي‌كنه. دود سيگارهاي خسرو شكيبايي، ديگه نمي‌گذاشت چيزي رو ببينم. فقط صداي امراله صابري را مي‌شنيدم كه مي‌گفت، دست از اين بدويت تاريخي كپك‌زدت بردار بدبخت. ببين كره كجا داره مي‌ره. اندونزي كجا مي‌ره و... اين‌بار كيارستمي مي‌گفت، كجا داره مي‌ره. آخه به چي رسيده. عين يه مشت سوسك و مورچه دارن تو مرداب تكنيك دست و پا مي‌زنند ديگه. همش هم به خاطر اين شكم صاب مردست، صداي يكي بلند شد كه نجف، شام حاضر نشده. كيارستمي رو به من برگشت و گفت شايد چاقو نشانه سينمايي زندگي تو هم باشه. گفتم آقا جون، كيارستمي جون، من كه فعلا سالمم، نمي‌خوامم بميرم. مگه اينكه بخواين، دستي دستي منو به كشتن بدين. اين‌بار ديگه صداي فتحعلي اويسي بود. مگه مرگ تو چه اهميتي داره و.... من نه - هامون- داشتم و نه - طعم گيلاس- كه بعد از مرگ دوباره زنده شوم.
يه لحظه لاي اون دودا صورت خندان حسين سرشار را ديدم. به ياد مرگ غريبانه‌اش گريم گرفت. اومد كنارم نشست. پرسيدم، شما خوبي؟ 
گفت، very interesting، چقدر جالبه كه آقاي فلاني و فلاني هم، همين چيزها رو مي‌پرسيدند. تا بيام بپرسم كدوم آقايان فلاني كه شكيبايي گفت، منم آري منم كه از اينگونه تلخ مي‌گريم / كه اينك زايش من از پس دردي چهل ساله...‌ اي كاش كه دست تو پذيرش نبود. دوباره حالم گرفته شد. آنيك شفرازيان رو به من كرد و گفت. اوي اوي اوي، قلبت شكسته، آخ، آخ، آخ، تنها موندي، غمخواري نداري. دستانش را بوسيدم و گفتم، شما كه هستيد، تنها نيستم و بيرون رفتم. فيلم كه تمام شد. شام دريابندري را خوردند و خداحافظي كردند و رفتند. هنوز صداي شكيبايي مي‌اومد كه خدايا، خدايا يه معجزه، براي منم يه معجزه بفرست. مثل ابراهيم. شايد معجزه من يه حركت كوچيك بيشتر نباشه. يه چرخش، يه جهش، يه اين طرفي، يه اون طرفي. فكر مرگ دلخراش مهرجويي و همسرش كه افتادم، فيلم -ليلا- را گذاشتم كه ببينم. دوباره در باز شد و همه‌شان آمدند. پيش از همه داريوش مهرجويي و عباس كيارستمي.