قصه‌هاي آزاردهنده و افشاگر

اسدالله امرايي
كتاب قصه‌هاي كوليما اثر وارلام شالاموف، ترجمه نازلي اصغرزاده در انتشارات مرواريد منتشر شده. فقط كافي است تصور كنيد كه بيست سال از بهترين دوران زندگي‌تان را در اردوگاه كار اجباري سپري مي‌كنيد تا از وحشت مو به تن‌تان راست شود. وارلام شالاموف در كتاب قصه‌هاي كوليما، خاطرات جانفرساي خود را از زندگي در اردوگاه كار اجباري به رشته تحرير درآورده است. اين اثر آيينه‌اي تمام‌نما از نظام قضايي شوروي است. قرن بيستم ميلادي، برهه‌اي تاريخي براي رخ دادن بزرگ‌ترين اتفاقات زندگي بشر بود: جنگ‌هاي اول و دوم جهاني، دوقطبي شدن قدرت در جهان، جنگ سرد، فروپاشي شوروي، پديد آمدن كشورهاي جهان سوم، رشد سرمايه‌داري در غرب، پيشرفت‌ چشمگير تكنولوژي و صنعت و بسياري وقايع ديگر، اين قرن را به نقطه پرآشوب و هياهوي تاريخ بدل كردند. اتحاد شوروي در قرن بيستم نقش مهمي در تحولات تاريخي داشت اما درون آن چه وضعي حاكم بود؟ با روي كار آمدن استالين، روياهاي انقلابيون به سرعت نقش بر آب شد. ظهور استالين به همه نشان داد كه شوروي قرار نيست به آن آرمانشهري برسد كه در ذهن آنها بود، بلكه سركوب روشنفكران و مردم معمولي، به بند كشيدن دگرانديشان، تصفيه‌هاي نزديكان انقلاب و كساني چون تروتسكي كه نقش زيادي در پيروزي انقلاب اكتبر داشتند و ايجاد ترس و خفقان، چهره پليد استالين و خط فكري او را بيش از هر زماني آشكار كرد. از ناگوارترين رخدادهايي كه در اين زمان به وقوع پيوست، پديد آمدن اردوگاه‌هاي كار اجباري در شوروي بود. كار سخت و طاقت‌فرسا، بيماري، رنج و گرسنگي و انواع و اقسام فلاكت، مشخصه‌ اين اردوگاه‌ها بود. آيا كسي مي‌توانست از اين مكان‌ دهشتناك جان به در ببرد؟ شايد با رخ دادن معجزه! اما در صورت آزادي هم كسي نمي‌توانست به زندگي پيشين خود برگردد. وارلام شالاموف نويسنده‌ كتاب قصه‌هاي كوليما خود يكي از اسراي اردوگاه‌ كار اجباري بود كه حدود بيست سال از عمر خود را در آنجا سپري كرد و پس از آزادي نيز چنان رنجور و بيمار بود كه نتوانست آن‌طور كه بايد و شايد به زندگي پيشين خود برگردد. كتاب قصه‌هاي كوليما سال‌ها پس از نگارش و حتي مرگ شالاموف، يعني در زمان گورباچف به انتشار رسيد. اتهام او طرفداري از لئون تروتسكي و شاعر ضد شوروي، يعني ايوان بونين بود. «براي بيماران قلبي هواي فصل تابستان اين خطه به‌ راستي مهلك و هواي زمستان غيرقابل ‌تحمل مي‌شد. در برودت بالا نفس‌ كشيدن به ‌سختي و بريده‌بريده ممكن مي‌شد و اينجا كسي قادر نبود بدود، مگر فقط يك جوان نيرومند، آن هم نه به معني واقعي كه بيشتر به ‌شكل جهيدن. موجي از مگسان بر صورت انسان مي‌چسبيد و بدون استفاده از تور مخصوص صورت، برداشتن حتي يك قدم ممكن نمي‌شد و حين اشتغال به كار نيز اين تور باعث خفگي و مانع از تنفس عادي مي‌شد و برداشتن آن مشكلات بدتري را در پي داشت.» روزانه بايد شانزده ساعت كار مي‌كردند. برنامه كاري براي شانزده ساعت محاسبه شده بود و اگر ساعاتي كه صرف بيدارباش، خوردن صبحانه، پيمودن راه دست‌كم يك‌ساعت و نيمه تا رسيدن به محل كار و وقت ناهار و شام و آماده‌ كردن مقدمات خواب را نيز به آن بيفزاييم كه خود نيز حدود يك ساعت و نيم وقت مي‌برد، بعد از يك كار سنگين و شاق فيزيكي در هواي آزاد زمستاني، فقط چهار ساعت براي خواب شبانه باقي مي‌ماند و اين باعث مي‌شد كه انسان دقيقا در لحظاتي كه از حركت بازمي‌ماند و حتي گاه به حال ايستاده و حين راه‌ رفتن به خواب رود. كمبود خواب بيش از گرسنگي قوه‌ آدمي را تحليل مي‌برد.