اورجينال‌ها

آندره ژيد در دخمه‌هاي واتيكان مي‌نويسد: حتي اگر جامعه‌اي وجود نداشته باشد كه ما را مجبور به كاري كند، همين وجود خويشاوندان و دوستاني كه نمي‌خواهيم از ما بدشان بيايد، براي اين اجبار كافي خواهد بود. اجباري كه آندره ژيد از آن سخن مي‌گويد قطعا در روزگار ما بيشتر از اين حرف‌هاست و خود بودن به يكي از سخت‌ترين كارهاي دنيا تبديل شده. اغلب ما خواسته يا ناخواسته در واكنش به محيط اطراف زندگي مي‌كنيم. فصل‌ها به دنبال هم مي‌روند و مي‌آيند، آفتاب طلوع و غروب مي‌كند و ما در واكنش به تغييرات طبيعت، مي‌خوابيم، بيدار مي‌شويم، لباس گرم مي‌پوشيم يا لباس‌هاي‌مان را از تن بيرون مي‌كنيم. جامعه دچار تغيير مي‌شود و ما، در قبال تغييرات آن يا همراه مي‌شويم يا به مقابله مي‌پردازيم. كار ما واكنش نشان دادن به تغييرات است. يا همرنگ جماعت شدن يا خلاف جهت آب شنا كردن كه هر دو در واقع واكنشي است به محيط. اما «خود‌بودن» چيز ديگري است. قرار گرفتن انسان در ابتداي مسير قرار و منشأ بودن. يك جور به درون خود نگاه كردن و همه دريافت‌هاي بيروني را دروني كردن و بعد بر اساس آن فكر و عمل كردن. به دنبال ساختن چهره‌اي مورد پسند ديگران نبودن، افكار و احساسات خودشان را حلاجي كردن، مقلد صرف نبودن و به اصطلاح «اورجينال» بودن، نياز دارد به اينكه فرد، نه در واكنش به محيط، بلكه در نسبت كنشي با آن قرار داشته باشد. اورجينال‌ها روي موج افكار عمومي سوار نمي‌شوند، به دنبال موضع‌گيري‌هاي فله‌اي راه نمي‌افتند و اكت‌شان به‌خاطر عقب نيفتادن از بقيه نيست. گاهي وقت‌ها ما در خيال روشنگري، شفاف‌سازي، افشاگري يا كنشگري به سر مي‌بريم و در حقيقت «خود» نبودن و بي‌اصالتي را عينيت مي‌بخشيم. البته تعداد آدم‌هايي كه همرنگ همند بيشتر است و صداي‌شان هم بلندتر. آدم‌هاي شبيه به هم، خيلي زود يك‌ جا جمع مي‌شوند. اما دنيا روي كاكل آدم‌هاي اورجينال مي‌چرخد. اورجينال‌ها چه مادربزرگ بي‌سواد ما باشند و چه يك كاسب قديمي در يك محله، چه عامي باشند و چه عالم، چه صاحب مقام باشند و چه شهروند عادي، از آن جهت كه مظهر «خود‌بودن»اند، تاثيرگذار و منشأ اثرند. آنها انگار به چشمه‌هايي در درون متصلند و طعمي منحصر به فرد به شما پيشنهاد مي‌دهند. طعم و عطري كه هيچ جا نبوده و تازه تازه است. اگر جست‌وجو كنيم نمونه اين افراد را در اطراف خود مي‌بينيم. باقي آدم‌ها حتي اگر محبوب و مشهور و عاليرتبه باشند، درباره نقش خودشان به خوش‌خيالي دچارند. آنها چيزي نيستند مگر نوعي واكنش و واكنش آنها آنقدر محتوم و ناخواسته بوده كه حتي نمي‌شود درباره‌اش فخرفروشي كرد. «جزر» خود به خود پس از «مد» اتفاق مي‌افتد و اگر كمي صبر كنيم خيلي‌ها فروكش مي‌كنند. به قول معروف آن‌كه غربال به دست دارد از عقب كاروان مي‌آيد.