نگوییم سلبریتی، بگوییم چی؟!

الهه توانا- این‎روزها یک واژه جدید به دامنه لغات ما اضافه شده‌است؛ «سلبریتی». بزرگ ترها آن اوایل موقع شنیدنش کمی گوش شان تیز و چشم شان گرد می‎شد و توی دلشان یا به صدای بلند می‎گفتند: «سروکله این یکی از کجا پیدا شد؟»، حساس‎ترها گشتند توی اینترنت و ذخیره ذهنی‎شان دنبال واژه‎ای فارسی که همین‎قدر کوتاه و البته گویا باشد، دقیق‎ترها به وب‎سایت فرهنگستان زبان و ادب فارسی سر زدند که ببینند تا واژه توی دهان مردم جانیفتاده است، فرهنگستان معادلی برایش درنظر گرفته یا نه، ما هم همه این کارها را کردیم اما به نتیجه‎‌ای نرسیدیم جز پذیرفتن این واژه. رد پای سلبریتی‎ها همه‎جا دیده‎ می‎شد و مخاطب مان توقع داشت توی روزنامه درباره سلبریتی‎ها چیزی بخواند، نمی‎توانستیم به تعجب کردن ادامه بدهیم. دنبال معادل گشتن هم راه به جایی نبرد. فرهنگستان نجنبیده و از موج عقب مانده‎بود. واژه‎های موجود هم به کار نمی‎آمد؛ سلبریتی کسی است که به‎واسطه رسانه‎ای (رسمی یا غیررسمی) مشهور شده و سبک زندگی‎‎اش برای عده زیادی از مردم جالب و کنجکاوکننده است. او می‎تواند ورزشکار، موسیقی‌دان، هنرپیشه و مجری تلویزیون باشد یا هیچ‎کدام این‎ها نباشد! سلبریتی‎شدن خیلی وقت ها ربط چندانی به هنر و تخصص ندارد، خیلی‎ها با باز کردن صفحه‎ای در فضای مجازی مشهور، محبوب و سلبریتی می‎شوند. هر آدم «مشهوری» اما سلبریتی نیست. «لوریس چکناواریان»، آهنگ ساز بزرگی است با شهرت جهانی اما در دایره سلبریتی‎ها قرار نمی‎گیرد. حتی بازیگر شاخصی مثل «فاطمه معتمدآریا» هم برای خیلی از نوجوانان و جوانان مصداق یک سلبریتی نیست. خیلی از نوجوانان امروزی آن قدری که روی زندگی خصوصی یک خواننده زیرزمینی کنجکاو هستند امثال چکناواریان و معتمدآریا برای شان جذاب نیست. پس «مشاهیر» معادل جامع و گویایی برای واژه سلبریتی نیست. سلبریتی‎ها، لزوما «ستاره» هم نیستند. از ستاره‎ها توقع درخشش داریم، درواقع توقع داریم کار شایانی بکنند که به واسطه آن بدرخشند. اگر بخواهیم از واژه «ستاره» به‎جای سلبریتی استفاده کنیم باید روی اسم خیلی از سلبریتی‎ها به خصوص درحوزه سینما و موسیقی خط قرمز بکشیم. «چهره» هم واژه‎ای نیست که منظورمان را برساند؛ «پروفسور کَردوانی»، پدر جغرافیای ایران، چهره‎ای محیط‎زیستی است و «جواد ظریف»، چهره‎ای سیاسی اما به کدامشان می‎توانیم سلبریتی بگوییم؟ خلاصه آن‌که این واژه وارد زبان ما شده و ما –فعلا- معادل فارسی خوبی برایش نداریم. نمی‎توانیم وقتی قرار است درباره سلبریتی‎ها حرف بزنیم یا بنویسیم، «اسم اش را نبر» صدای شان کنیم. زبان، زنده و پویاست؛ تأثیر می‎گذارد، تأثیر می‎پذیرد و راه خودش را می‎رود، به نسخه‎نویسی و تجویز هم اعتنایی ندارد. ما الان نه‎تنها از «تلویزیون»، «شارژر»، «تلفن»، «کولر»، «شوفاژ» و «ماشین» نمی‎ترسیم که بدون آن‎ها کارمان هم بدجوری لنگ می‎زند. با این‎همه طبیعی است اگر مخاطب ما نگران به‎کارگیری واژه‎های غیرفارسی در روزنامه باشد، روزنامه خراسان به پاکیزه‎نویسی و درست‎نویسی شهره است. شاهد مثالش هم جایزه‎ها و تقدیرهای فراوانی است که در مراسم و جشنواره‎های مختلف به‎دلیل رعایت اصول نوشتاری از آن خود کرده. یادکردن از این حسن سابقه البته برای تفاخر و احیانا منت‎گذاشتن بر سر مخاطب نیست، چون روزنامه باید درست و پاکیزه بنویسد اما معادل‎سازی برای واژگان غیرفارسی جزو وظایف اش نیست. فارسی را پاس داشتن قطعا برای ما مهم است و پیداست اگر همزمان با ورود فناوری یا مفهومی به کشور، واژه فارسی مناسبی برای آن وضع شود، استفاده از آن برای مان اولویت دارد اما برای ما امکان ندارد به جای فرهنگستان زبان و ادب فارسی واژه کاربردی بسازیم و جا بیندازیم. بماند که فرهنگستان برای خیلی از واژه های وارداتی معادل هایی هم ساخت و به رغم حمایت رسانه ها، باز هم چون غیرکاربردی بودند، مورد استفاده مردم قرار نگرفتند. با این‎وجود اما لازم به تکرار است که تعصب داشتن به هر شکلی در زبان بی‏فایده است. زبان را نمی‎شود پشت در بسته نگه داشت تا چشم غریبه به آن نیفتد. زبان‎های زنده دنیا به هم واژه قرض می‎دهند، واژه‎های به‎دردبخور دیگری را طوری تغییر می‎دهند که انگار مال خودشان است و به‎دردنخورهایش را هم دور می‎ریزند. زبان انگلیسی که از پرتکلم‎ترین زبان‎های دنیاست، در ارتباط با زبان‎های دیگر بسیار پذیرنده، خوش‎رو و البته زیرک است. تعداد واژه‎های لاتین، فرانسوی، آلمانی و یونانی در انگلیسی بسیارقابل توجه است اما این زبان نه در معرض تهدید است، نه رو به فراموشی.