«مجنون» نام هیچ جزیره‌ای نیست!

حسین قدیانی: الا یا ایها الساقی! در «مجنون» گردانی را می‌شناسم که همه قمقمه‌هایش خالی بود اما بچه‌هایش، لبریز از عشق به تو بودند که علمدار خورشید بودی! که یل ام‌البنین بودی! که ماه منیر بنی‌هاشم بودی! که رفته بودی به دل دشمن، بلکه به علقمه برسی! که شکافتی خطوط بهم پیوسته دشمن را! که به آب رسیدی! اما هیچ از آن آب، جرعه‌ای ننوشیدی! چرا که بچه‌ها تشنه بودند!
الا یا ایها الساقی! در «مجنون جنوبی» فرمانده‌ای را می‌شناسم به اسم «میرزامحمد سلگی» که هر وقت، لب تشنه بچه‌هایش را می‌دید، فریاد می‌زد: «این تشنگی، فدای عطش بچه‌های کربلا»!
قسم به قمر، قسم به شمس، قسم به آسمان و زمین، همه فرماندهان ما مجنون تو بودند عباس! و «قایق عاشورا» دوست داشت به علقمه برسد! بی‌خود نیست به ما می‌گویند «راهیان نور»! مقصد و مقصود ما رسیدن به معرفت حضرت نافذالبصیره است! و خداوند اینگونه خواسته که گره‌های ما را با دستان تو باز کند، یا باب‌الحوائج! در «مجنون شمالی» و در «شرق ابوالخصیب» و در «هورالعظیم» و در «اروند» همیشه ذکر وفاداری تو بود! و اینکه فریب هیچ امان‌نامه‌ای را نخوردی! و فکر نکردی با بریدن از «حسین» دنیا به دست می‌آید! اگر همه دنیای تو «اباعبدالله» بود، همه دنیای فرماندهان ما، تو بودی! اگر «خرازی» با وجود تنها یک دست، همیشه می‌خندید؛ اگر «سردار خیبر»، مظهر تام و تمام «همت» بود؛ اگر «محمود کاوه» در هیچ بیمارستانی بند نمی‌شد و با همان تن مجروح، دوباره می‌رفت جبهه؛ اگر «بلباسی» توانست بر مهر و محبت فرزند هنوز به دنیا نیامده‌اش غلبه کند؛ اگر «حاج‌قاسم» هنوز دارد می‌جنگد و کوه‌ها و دشت‌ها و صحراها و بیابان‌ها را می‌گردد بلکه دوباره «احمد کاظمی» را ببیند؛ نیک که بنگری، همه و همه از دستگیری‌های تو برای بچه‌های انقلاب اسلامی است! و خدا هر دو دست تو را گرفت، برای همین روزها! برای آنکه هر وقت، سپاه حق تنها شد یا کارش سخت شد، دستانی مانده باشد برای دستگیری! شگفتا! برای انقلابی مساله‌سازی می‌کنند که خود مساله لاینحل نظام سلطه است! ابلهان کوته‌نظر فکر می‌کنند جمهوری اسلامی هم رژیم طاغوت است که با انباشت مسائل، فروبپاشد! فقط در «مجنون» ما ده‌ها مساله داشتیم اما لشکری که «همت» داشته باشد، شاید سر را هم ببازد لکن قافیه را هرگز! بعضی‌ها از ما می‌پرسند: «چه بود دستاورد انقلاب اسلامی؟!» و ما جواب می‌دهیم: «تربیت جوانمردانی که آیین فتوت را در «مکتب اباالفضل» آموخته‌اند!» که به شهادت همین کاروان راهی نور، هنوز «همت» زنده است! از جنگ، ۳۰ سال می‌گذرد لکن هنوز هم اسم و رسم «همت» و «باکری» را زنده نگه داشته‌اند نسل محسن حججی‌ها! امروز نام شهدای ما حتی از روزگار جنگ هم بالاتر و بلندتر است، چرا که امروز، نام «عباس» از همیشه روزگار، حتی از روزگار ۶۱ هجری قمری، بلندتر و بالاتر است! طرفه حکایت اینجاست؛ «راهیان نور» در این سبک و سیاق، که بعد از گذشت سالیان طولانی، هنوز هم محل رشادت دلاورمردانی، زیارتگه دلداده‌ترین عشاق باشد، تنها و تنها مختص ۲ واقعه است؛ «واقعه عاشورا» و «واقعه دفاع‌مقدس»! اولی به شهادت «اربعین» و دومی به گواهی «راهیان نور»! از آن روز که «مهدی باکری» تا بلندای آسمان عروج کرد و از آن روز که برادرش «حمید» و از آن روز که «حاج‌حسین خرازی» و از آن روز که ما دیگر «احمد متوسلیان» را ندیدیم، سالیان درازی می‌گذرد اما کدام اسفند آمده که ما فراموش کرده باشیم خنده‌های علمدار شرق ابوالخصیب را؟! و کدام بهمن آمده که نمازشب بچه‌های «والفجر ۸» را؟! و کدام دی آمده که «کربلای ۴» و «کربلای ۵» را؟! و کدام خرداد آمده که فتح خرمشهر را؟! و کدام اردیبهشت آمده که «الی بیت‌المقدس» را؟! و کدام بهار آمده که لاله‌های «فتح‌المبین» را؟! آری! ما با عطر گل شهیدان به استقبال بهار می‌رویم! همچنان که با نور ماه بنی‌هاشم به استقبال سیدالشهدا! امروز، نه تاسوعاست و نه چهارم شعبان و در تقویم هم، هیچ نام خاصی از علمدار کربلا نیست لیکن با وجود مقدس شهدا، برای ما همیشه بهانه فراهم است تا از یل ام‌البنین بنویسیم! این هم نتیجه همه فتنه‌ها و فتنه‌گری‌ها! والله اگر بگویم؛ همه این مساله‌سازی‌ها برای آن است که ما «عباس» را و «شهدای عاشق عباس» را فراموش کنیم، سخن به گزاف نگفته‌ام! اگر در «روزگار جنگ» این «روضه علمدار» بود که دل‌ها را باز می‌کرد و دیده‌ها را بارانی، در «جنگ روزگار» هم قصه همان است! با این همه زخم و این همه تیر، کجا برویم، بهتر از خیمه عباس؟! و با که نجوا کنیم، بهتر از حضرت سقا؟!
الا یا ایها الساقی ادرکاسا و ناولها/ که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل‌ها... ولی با وجود چون تو گره‌گشایی، اگر دیروز «مجنون» آزاد شد، امروز و فردا هم آزاد می‌شود بنی‌آدم از دست طواغیت! که خود مساله‌ها را می‌سازند و بعد، گله می‌کنند از وجود این همه مسائل! که خود مقصرند لیکن انگشت اتهام می‌چرخانند! که توهم زده‌اند انباشت مسائل می‌تواند ما را غافل کند از علمدار امام عاشورا! روزگار سختی است اما نه سخت‌تر از روزگار مجنون! نه! «مجنون» نام هیچ جزیره‌ای نیست، بلکه استعاره از عشق شهدای ما به قمر منیر بنی‌هاشم است! ما با عباس؛ طواغیت با هر که می‌خواهند! «روزگار جنگ» اگر پیروزمان کرد عباس، در این «جنگ روزگار» هم به شرط ایستادگی پای علم علمدار، پیروز خواهیم شد ان‌شاءالله! و این است راز آنکه هنوز دارد می‌خندد اسطوره شرق ابوالخصیب! و من، مجنون خنده‌های خرازی‌ام در اوج جنگ! عباس را که داشته باشی، همین است! شمر، بی‌خود مساله‌سازی می‌کند! عباس، بصیرتر از این حرف‌هاست! دست عباس را شاید بتوان گرفت اما دستگیری عباس را هیهات! گوش کن! با تو داریم نجوا می‌کنیم؛ الا یا ایها الساقی...