روزنامه شهروند
1397/02/04
شورش علیه زمان
ترجمه فاطمه رضایی| پروژه «کتابخانه آینده» در سال 2014 به همت هنرمند اسکاتلندی، کتی پترسون، طراحی شد. ایده اصلی با کاشت هزار درخت در اسلو، پایتخت نروژ شروع شد؛ درختانی که تا صدسال آینده کسی حق ندارد از آنها بهرهبرداری کند. این درختها برای تهیه کاغذ کاشته میشوند و تا آن زمان، هر سال از یک نویسنده دعوت میشود تا در این پروژه شرکت کند. نویسندگان قرار نیست در ساخت پروژه دستی داشته باشند؛ آنها فقط کتابی مینویسند و آن را مهروموم میکنند که تا صدسال آینده کسی حق خواندنش را نداشته باشد. بعد از صدسال، کتابها از جعبههای مهرومومشده بیرون خواهند آمد تا نسل بعدی بدانند نسل قبل از خود چه ایدههایی درباره آینده بشریت داشتند. البته یکی از انگیزههای اصلی راهاندازی این پروژه، توجه مردم زمین به تغییرات زیستمحیطی و شرایط جوی کرهزمین است؛ چیزی که بسیاری از دانشمندان و فعالان محیطزیست در سالهای اخیر بارها درباره آن ابراز نگرانی کردهاند. یکی از کسانی که به این پروژه پیوست، مارگارت اتوود، نویسنده کانادایی بود که گفتوگو با او را در ادامه میخوانید.شما اثر خودتان را به «کتابخانه آینده» تحویل دادید؛ اثری که تا سال 2114 هیچکس اجازه ندارد آن را بخواند.
پروژه «کتابخانه آینده» بنا به ایده کیتی پترسون و سفارش کتابخانه اسلو در نروژ ساخته شد. براساس این طرح، جنگلی در نروژ پرورش خواهد یافت که تا صدسال آینده رشدونمو خواهد داشت. در این صدسال، سالی یک نویسنده دعوت خواهد شد تا اثرش را داخل جعبهای مهرومومشده به کتابخانه آینده هدیه کند. این اثر میتواند تنها یک کلمه باشد، یک شعر باشد یا داستان کوتاه یا داستانی بلند. حتی میتواند اثری غیرداستانی باشد. فقط دو شرط دارد؛ یکی اینکه تصویر یا نقاشی نباشد و دوم اینکه هیچکس نباید از محتویات اثر داخل جعبه اطلاع داشته باشد. این جعبهها در اتاقی مخصوص به نام «اتاق کتابخانه آینده» قرار میگیرند و مردم میتوانند داخل اتاق بروند و عناوین کتابها و نام نویسندگانش را ببینند و حدس بزنند که داخل هرکدام از جعبهها چیست. در این مدت، درختان جنگل رشد خواهند کرد تا در پایان صدسال، همه آنها باز شوند. بعد به اندازهای که لازم است، از درختان جنگل بریده خواهد شد تا برای انتشار کتابهای کتابخانه آینده، کاغذ تهیه شود. آن زمان دیگر از عمر کسی که کتابش را داخل اولین جعبه گذاشته، صدسال گذشته. عمر کتاب آخرین کسی هم که جعبهاش را داخل اتاق میگذارد، یکسال است. به این ترتیب مجموعهای فراهم میشود از همه آنچه در طول صدسال، نویسندگان مناسب دیدهاند تا به خوانندگان آیندهشان عرضه کنند. هیأت انتخابی هم وجود دارد که اگر لازم باشد، ایده را ادامه خواهد داد. طبیعتا کسانی که در این هیأت خواهند بود، هنوز نه خودشان به دنیا آمدهاند و نه پدر و مادرشان! آخرین نویسندگان هم همینطور؛ هنوز متولد نشدهاند. این است که ماجرا درهالهای از ابهام باقی میماند. در واقع پروژه طوری است که شما یا ناچارید همان اول بدون معطلی بگویید «بله» (چون تخیل آدم را ترغیب میکند)، یا اینکه بگویید «نه»، چون نمیتوانید درک کنید چرا باید چیزی بنویسید که در طول زندگیتان منتشر نشود! من البته از کسانی هستم که فکر میکنم و فوری میگویم «بله». چون عادت دارم به چیزهایی فکر کنم که در آینده ساخته میشوند. دلیل دیگرش هم این است که من از آنهایی بودم که در بچگی در حیاط پشتی خانه، چیزهایی را داخل شیشه میگذاشتم و خاک میکردم. این ایده هم در واقع چیزی شبیه به همین پروژه است. شما امید دارید که کسی در آینده جعبه را باز کند و محتویاتش را ببیند. در واقع یکجور نامه برای آیندگان است. البته شبیه به هر کتابی است که همین امروز نویسنده مینویسد با این تفاوت که زمان خواندنش فرق دارد.
خوشحالم که از کلمه «امید» استفاده کردید. شما هنوز به آینده امیدوارید؟
پروژه «کتابخانه آینده» مایه امیدواری است، چون شما فرض را بر این میگذارید که صدسال بعد بالاخره انسانهایی وجود خواهند داشت؛ همین خودش امید بزرگی است. دوم اینکه فرض میکنید حداقل جنگلها رشد خواهند کرد. فرض میکنید که کتابخانه همچنان به حیات خود ادامه میدهد. فرض میکنید مردم هنوز میتوانند بخوانند و اینکه آنها هنوز به مطالعه علاقهمند هستند. همه اینها خیلی امیدبخش است و تأکیدی است بر تفکر اعتماد به آینده. اصلا من فکر میکنم که «امید» خودش یکی از آن چیزهایی است که داخل جعبه ابزار انسان قرار دارد. در واقع «امید» امری فطری است، مگر اینکه کسی دچار افسردگی باشد. حتی درآن صورت هم وضع را جوری تعریف میکنیم که انگار امید فرد صدمه دیده. از این نگاه، همه ما امیدواریم. اسکار وایلد درباره ازدواج دوم چه میگفت؟ پیروزی امید بر تجربه. شوخ و شیطان بود.
بخشی از مسأله تغییرات آب و هوایی هم برمیگردد به موضوع ناباروری زنان. این موضوع از آیندهای احتمالی خبر نمیدهد؟
در استفاده از کلمه «آینده» باید محتاط بود، چون از همین حالا تا آیندهای که از آن حرف میزنیم، ممکن است هر اتفاقی بیفتد. مثلا اسکروچ در داستان «سرود کریسمس» چارلز دیکنز به آینده خودش نگاه میکند؛ آیندهای که وحشتناک است. بعد خطاب به روح کریسمس میگوید که آیا این آینده محتوم است؟ آیا میتوانم آن را تغییر بدهم؟ و روح در پاسخ به او میگوید که نه. اما موضوعی که وجود دارد این است که اسكروچ میفهمد میتوان این آینده را عوض کرد. در واقع جواب این بود که «بله، میتوانی» اما نه تا وقتی که خودت این آینده را میبینی. یعنی باید آیندهای دیگر برای خودت تصور کنی تا تغییر کند. برای همین نباید فقط موضوع را به آب و هوا و تغییرات آب و هوایی محدود کرد. باید به مردم گفت که تغییرات در همه وجوه امکان دارد اتفاق بیفتد، چون آنها گمان میکنند وقتی از این تغییرات حرف میزنیم، فقط بحث این است که ممکن است باران بیشتری ببارد یا چیزی شبیه به این. درحالی که این تغییرات بسیار گستردهتر خواهد بود، چون الگوها درحال تغییر است؛ اینکه کجا ببارد، چقدر ببارد و کجا نبارد. در واقع همه چیز تحتتأثیر تغییرات قرار میگیرد. بر تمام زیست ما تاثیرگذار است. تمام گونههای گیاهی را تحتتأثیر قرار میدهد. مسأله مهم دیگر، از بینرفتن اقیانوسهاست. ما باید نگران باشیم، چون با این وضعیت، شبیه کسی که نفسش به شماره افتاده، درحال حرکت به سوی مرگ هستیم.
با این حساب شما چه فکری میکنید؟ امکان تغییر وجود دارد؟
هیچ دلیلی وجود ندارد که بگوییم «ما محکوم به سرنوشت هستیم». من در کتاب «بازپرداخت، وام و سمت تاریک ثروت» درباره واکنشهای مختلف نسبت به طاعون صحبت کردهام. اولین واکنش این است که خیلی فوری و بدوی انسان را میکشد، اما طاعون فقط همین یک واکنش را نداشت. انسان را اسیر خود میکرد. یک عده در قلعهها پناه میگرفتند، یک عده سعی میکردند به بیماران کمک کنند و خودشان هم بیمار میشدند و میمردند. یک عده هم این وسط شروع به تعرض و غارت میکردند و جشن میگرفتند. عدهای هم بودند که این اتفاقات را مینوشتند تا به ما برسد. ما مدیون آنها هستیم، چون نوشتند و کاری کردند که ما انسانهای امروز بتوانیم چشماندازی وسیعتر درباره این بیماری پیدا کنیم. مقصودم این است که اگر بگویی محکوم به سرنوشت هستی، آدمهایی که برای کمککردن آمدهاند، فرار میکنند یا اینکه بستر را مهیا میکنی برای غارت و تجاوز یک عده دیگر. امید مفهومی است که باعث میشود صبح از خواب بلند شویم و تلاش کنیم، بنابراین من طرفدار امید هستم.
موضوع دیگری که واقعا باید نگرانش باشیم، از بین بردن اقیانوسهاست، چون اگر از بین بروند، منبع عظیم اکسیژن ما هم از بین خواهد رفت؛ به این ترتیب ما با آخرین نفس به سمت مرگ میرویم.
نوشتن داستانی که هیچ چیزی جز تغییرات آبوهوایی در آن نباشد، کاری بیهوده است؛ چون رمان همیشه درباره آدمهاست؛ حتی وقتی به نظر میرسد که درباره خرگوشها یا رباتها هم نوشته شده، باز درباره آدمهاست؛ چرا که ما آدم هستیم و چیزی که مینویسیم، قصه آدمهاست. بنابراین باید انسانها را در نقطه عطف این تغییر نشان بدهید. باید مردم را در حال درگیری با این تغییر نشان بدهید؛ در غیر این صورت تغییر باید در پسزمینه داستان باشد. من در سهگانه «آدم دیوانه» بهندرت نامی از «تغییرات آبوهوایی» بردهام، اما همه چیز از پیش تغییر کرده است. برای نمونه، در کتاب اول «جهان جیمی» که دنباله آن را در رمان «کریک و گراس» میخوانیم، پیش از بزرگشدن جیمی است که طوفانهای سواحل شرقی ایالات متحده رخ دادهاند؛ البته بالای سواحل شرقی، چون من دوست دارم که همه چیز در بوستون یا اطراف آن اتفاق بیفتد. بوستون زیبا و هموار است و وقتی دریا بالا میآید، بخشی از آن زیر آب میرود. اینهمه در پسزمینه میآید و شبیه سخنرانیای نیست که انگار چشم در چشم برای مخاطب خوانده شود.
خیلی کنجکاوم بدانم موقع نوشتن چطور «علم» را در داستانهایتان به کار میگیرید؟
«علم» جدا از انسانها وجود ندارد. «علم» همان چیزی است که ما ساختهایم و در طول زمان همیشه با علم و تکنولوژی همراه بودهایم و به آن پرداختهایم. فرض کنید گیاهان دارویی سنتی بالاخره روزی روزگاری کسی آنها را امتحان کرده و فهمیده برای خوردن این یا آن گیاه، باید آن را بپزد؛ چراکه در غیراین صورت، سمی خواهد بود. یک نفر دیگر آمده گیاهی سمی را امتحان کرده و با خود فکر کرده چه میشود اگر کمی از آن را پنهانی در چایی دشمن بریزد؟ یا چه اتفاقی میافتد اگر نوک تیرش را به آن سم آغشته کند؟ اینها همه علم هستند؛ منظورم از علم همان تجربه است. اصلا علم چیست؟ مشاهده نتایج. علم تلاش برای انجام کار به شیوهای متفاوت است و از همان زمان که انسان شروع به ساخت نوک تیر و نیزه کرد، تکنولوژی با ما بوده است. بزرگترین تکنولوژی ابداعی ما از آغاز تا امروز، زبان فصیح و صرف و نحوی است که خودمان ساختهایم. اختراع هم به ما این امکان را میدهد که چیزی را در دوردست، آینده یا در گذشته تصور کنیم. درواقع میخواهم بگویم «علم» چیزی آن بالا بالاها نیست. علم یکی از چیزهایی است که انسان وقتی در تقابل و تعامل با جهان قرار میگیرد، بهتدریج آن را میسازد. ساختن «علم» سخت نیست. سخت نیست کارهایی را که انجام میدهیم، داخل کتابها ببریم. در آینده، من یا شما، در هر حال، از چیزهایی استفاده میکنیم که پیش از این با آنها کار و قبلا به نوعی آنها را تجربه کردهایم. آنها به واقعیتهای آینده تبدیل خواهند شد؛ در حالی که در حال حاضر فقط در آزمایشگاه وجود دارند؛ اما همه چیز بهسرعت در حال تغییر است، وقتی من «کریس و کریک» را بین سالهای 2001 تا 2003 مینوشتم، از موضوعاتی استفاده کردم که در آن زمان فقط تئوری بودند اما همانها حالا به واقعیت تبدیل شدهاند. ضمن اینکه بعضی چیزهایی که در کتاب از آنها اسم بردم، هنوز اختراع نشده بودند و به بازار نیامده بودند. در کتاب اول چیزی شبیه به تلفن همراه وجود دارد. در کتاب دوم و سوم مردم با انواع جاسوسی سایبری آشنا هستند. اینها همه شبیه به همان چیزی است که گفتم؛ باعث میشود مغز شما را به کار بگیرد و به این ترتیب پژوهش پیش میرود. اگر دنبال چیز خاصی باشید، آنقدرها هم سخت نیست. این روش فکرکردن برای من که بین دانشمندان بزرگ شدهام و نه بین رماننویسها، روش غریبی نیست.
برای تحقیقاتتان بیشتر از کتابهای این حوزه استفاده میکنید یا مجلات و اینترنت و مشاوره با متخصصان؟
چطور میفهمم؟ یکسری مجله «علم به زبان ساده» هست که واقعا ساده مینویسند. منظورم از اینها مجلاتی هستند که عکسهایی زیبا دارند و برای فهمشان لازم نیست از ریاضیات استفاده کنیم؛ مثلا «Scientific American»، «Discover» یا «New Scientist». اگر احساس کنم لازم است چیزی کامل برایم جا بیفتد از متخصصی در همان زمینه میپرسم. بعضی وقتها هم از توییتر میپرسم؛ مثلا یکبار از توییتر پرسیدم: «اگر همه مردم جهان بمیرند، اثر متان حاصل از پوسیدگی اجساد بر جو چقدر است؟» پاسخی که از متخصصان گرفتم این بود: «ناچیز».
نویسندگان دیگر و شیوه نگرش و تفکرشان چقدر برای شما الهامبخش است؟
پاسخ به این سوال همیشه سخت است؛ چون نویسندگان بسیاری در اینباره مینویسند. بگذارید اینطور بگوییم که توده درهم و برهمی از نویسندگان هستند که درباره آینده میگویند؛ بعضی از آنها هم به کلی از دور خارجاند، به خاطر پایانهای عجیب و غریبشان. من فکر میکنم بعضی از آنها، احتمالا بهکل در اشتباه هستند؛ آنها که میگویند نخواهد شد، چون در محاسباتشان، طبیعت بشری را از قلم انداختهاند. به اندازه لازم و کافی شکسپیر نخواندهاند. مردم گاهی به ممکنها از روی خیالبافی محض نگاه میکنند. برای مثال فکر میکنم «منجمد کردن» (منجمدکردن انسان برای حیات دوباره در آیندهای که بشر بتواند خودش را زنده کند) یکی از آن طرحهایی است که بعید است در طول زمان نتیجه درستی از آن بیرون بیاید؛ بهخصوص اگر وارث زندهای که اموال شما را به ارث میبرد، دوشاخه دستگاه انجمادتان را از پریز بیرون بکشد. انگیزه برای چنین کاری میتواند بسیار قوی باشد. محرک دیگر میتواند این باشد که شما در یکی از این دستگاههای انجماد باشید و پذیرهنویسی ته بکشد؛ اگر مشتری به اندازه کافی نباشد، انگیزه اعلام ورشکستگی و بیرون ریختن همه از در پشتی میتواند خیلی بالا باشد! واقعیت این است که چنین امری اجتنابناپذیر است.
اگر امکان این بود که تنها به پاسخ یک پرسش درباره آینده برسید، آن پرسش چه بود؟
آیا انسانها صد سال دیگر وجود دارند؟
میشود گفت شما بهنوعی از این امکان در ارتباط با «کتابخانه آینده» استفاده کردید؟
درست است. همانطور که گفتم امید امری فطری است؛ من به این حرف باور دارم. معرفی مارگارت اتوود با روی کار آمدن ترامپ در آمریکا و سخنرانیهای نژادپرستانهاش، رمان ضدآرمانشهری «سرگذشت ندیمه»، دوباره به فهرست پرفروشترینها برگشت. جالب اینجاست نویسنده این کتاب، مارگارت اتوود خود اعتقاد دارد ترس از ترامپ، علت اصلی پرفروششدن دوباره کتابش شده است. از این نویسنده شهیر کانادایی تاکنون بیش از سی جلد کتاب منتشر شده که بعضی از آنها در ایران نیز ترجمه و چاپ شده است. اتوود که برنده جایزه «من بوکر» و یازده جایزه ادبی دیگر است، با رمان «سرگذشت ندیمه» در سال ۱۹۹۸ به مرحله نهایی جایزه گاورنر جنرال راه یافت. از معروفترین آثار اتوود میتوان به رمانهای «سرگذشت ندیمه» (برنده جایزه گاورنر جنرال در سال 1985)، «آدمکش کور» (برنده جایزه ادبی بوکر در سال 2000)، «چهره پنهان» (گریس و دیگری)، «عروس فریبکار» و... اشاره کرد. سریال «سرگذشت ندیمه» هم با اقتباس از رمان اتوود تهیه و تولید شد که فصل اول آن سال گذشته در 10 قسمت از شبکه هولو پخش شد. ماجرا درباره روزگاری در آیندهای نامعلوم است که زنان حق هیچگونه مالکیتی ندارند. نوعی مردسالاری بر جهان حکمفرما شده است و زنان به دلایل مختلف ازجمله رواج سموم شیمیایی، مشکلات آبوهوایی، بیماریهای مختلف و... به ناباروری دچار شدهاند. حکومت جدید نیز تصمیم گرفته است بعضی از آنان را تحت عنوان «ندیمه» به بردگی بگیرد. آنها به اسم «ندیمه» در اختیار مقامات قرار میگیرند تا برای پدر خانواده فرزندانی به دنیا بیاورند. در این فضا، فرمانده یا به تعبیری پدرسالار، تنها انسان خانه محسوب میشود؛ چون زندگی مابقی در وجود او تعریف میشود. «ندیمه»ها در وضعیتی بشدت غیرانسانی به سر میبرند؛ عواطف آنها سرکوب میشود و نوعی رقابت بینشان ایجاد میکنند تا صمیمیتی در میان آنها به وجود نیاید. «ندیمه»هایی که فرزندی به دنیا نمیآورند، قاعدتا در این جامعه جایی ندارند و به آنها به چشم افرادی زاید نگاه میشود. حسادت و رقابت بین آنها نیز تا حدی است که حتی امکان سر به نیست کردن هر کدام توسط دیگری وجود دارد. در این جامعه «ندیمه»هایی که از قانون مقامات سرپیچی کنند یا نابارور باشند به جایی به نام «مستعمرات» فرستاده میشوند که شرایط زندگی در آن بسیار سخت و دشوار است؛ طوری که چند سال بیشتر نمیتوان در آن دوام آورد. هر ندیمه 6 سال در خانه فرمانده زندگی میکند و اگر در این مدت فرزندی نیاورد، او را به «مستعمرات» میبرند تا بمیرد. جدای از موضوع «سرگذشت ندیمه»، اتوود در ژانری موسوم به «تغییرات آبوهوا» نیز چهرهای شاخص است. پدید آمدن این ژانر قطعا ریشه در تغییرات آبوهوایی چند دهه اخیر کره زمین دارد و به فضایی آخرالزمانی اشاره میکند که انسانها به جهت این تغییرات زیستمحیطی دیگر توان زندگی ندارند.
سایر اخبار این روزنامه
شب دلهره آور برای 3 کوهنورد
تکرار میکنم؛ با تاج به بهشت هم نمیروم!
مومیایی سر در گم ری
شورش علیه زمان
بازگشت صدا به دنیای خاموش 374 ناشنوا
پشتپرده دو پست جنجالی ستارههای آبی و قرمز
صفحه شهرونگ
درسی از یک بحران
سه پاسخ ایران به خروج آمریکا از برجام
آواز یک پرنده آزاد
انعقاد تفاهمنامه همکاری مشترک بین هلال و فرماندهی منطقه غرب ارتش
همه نگاهها به جنگ مازنیها
برای «زمین»
بازداشت رئیس شورای شهر مشهد
خودرو باز هم گران شد
اوضاع یمن وخیم است!