برای سالمرگ هانس کریستین آندرسن، شاعر و نویسنده دانمارکی که ادبیات کودک را تحت تاثیر قرار داد

جهان مدیون توست
مهدی فیضی صفت ‪-‬ دخترک کبریت فروش، دخترکِ فقیر در سرمایی منجمدکننده، در شب سال نو سعی دارد کبریت هایش را به مردم؛ مردمِ سرگرم به خرید، بفروشد اما کسی به او توجهی نمی کند. دخترک در پایان شب، یکه و تنها در خیابان مانده، یکی، یکی کبریت های فروش نرفته اش را روشن می کند، رویاهایش را در نورِ کمرنگ شان می بیند و در گوشه ای از خیابان، سرما جانش را می گیرد.
جوجه اردک زشت، در مزرعه ای سر از تخم بیرون می آورد، شبیه دیگر جوجه اردک ها نیست، زشت است، دستش می اندازند و مسخره اش می کنند، می شود سوژه ای هر روزه برای خنده دیگر حیوانات مزرعه، سرخورده می شود و غمگین، کم کم بزرگ می شود، به سن بلوغ می رسد و ناگهان همه چیز تغییر می کند، جوجه اردکِ زشت می شود قویی سپید و زیبا، موقر و خرامان، حیواناتِ دیگر را انگشت به دهان می گذارد؛ همان ها که روزی مسخره اش می کردند.
بندانگشتی هم باشد، باز عزیز است برای مادرش؛ مادری که سال ها سوخت در حسرت به آغوش کشیدن فرزند، آرزویش برای بچه دار شدن بی نتیجه می ماند، به سراغ ساحره ای می رود، جادوگر دانه ای جو، متفاوت با دیگر دانه ها و اعجاب انگیز به زن می دهد، در گلدانی می کارد و آبیاری می کندش تا به آرزویش برسد، دانه، گُل می دهد، برگ هایش قرمز متمایل به طلایی است، غنچه باز می شود، دخترکی کوچک و ظریف درونش نشسته، به اندازه یک بندِ انگشت، نامش را «Thumbelina» می گذارد. روزی وزغی می دزدد بندانگشتی را تا عروسش کند برای پسرش! سرانجام مردی کوچک شبیه به خودش نصیبش می شود اما بعد از ماجراهای بسیار.


کفش قرمزی بود اما کفش های قرمز هیچ گاه برایش پیام آور شادی نبودند. «کارن»، دخترکی زیبا بود، کفش های کهنه و پاره اش مانعی نبودند اما برای نفوذ سرما به بدن نحیفش. پیرزنی مهربان، کفشی قرمز برایش دوخت، تمام حواس دخترک به کفش های قرمزش بود و حتی در کلیسا هم از پا درشان نمی آورد، روزی به سرباز پیری برخورد، پاهایش قطع شده بود، ریش بلند سرخش، می ترساند دخترک را، کفش هایش را پاک کرد و دیگر اختیار «کارن» در دستان کفش هایش بود، می رقصاندندش و از حرکت باز نمی ایستادند، دیگر توانش را بریدند، از جلاد خواست پاهایش را قطع کند، دو پای چوبی برایش ساخت، فرار کرد از دستِ پاهایش، سرانجام فرشته ای که روزی به رویش شمشیر کشید، آمد و قلبش را از شادی پُر کرد، به قدری که قلبش ترکید، روح کارن از جسمش جدا شد و به آسمان رفت؛ جایی که دیگر کفش های قرمز اهمیتی نداشت.
لباس جدید پادشاه؛ پادشاهی عیاش که تمام فکر و ذکرش، خوردن و نوشیدن و پوشیدن لباس های تازه بود؛ دو دوست به سرزمینِ پادشاه می رسند، درسی به حاکمِ ظالم می دهند فراموش نشدنی، می گویند پارچه ای جادویی دارند برای پادشاه؛ پارچه ای گران قیمت که تنها عاقلان می توانند ببینندش. چندین هزار سکه طلا گرفتند و پادشاه را عریان فرستادند به میان کوچه ها، مردم جرات نداشتند لُختی حاکم را به رویش بیاورند، سرانجام کودکی فریادِ حقیقت برآورد، به دنبالش همه خندیدند، پادشاهِ خشمگین و شرمگین به قصر بازگشت و فرمان قتل خیاطان را داد، دو دوست فرار کردند با سکه های حاکم، پادشاه هم دیگر لباسی نخواست.
بیش از دویست داستان نوشت، به 150 زبان ترجمه کردند آثارش را، کتاب ها نوشتند از روی کتاب هایش، اقتباس کردند و فیلم ساختند، سینمایی و انیمیشن، «ملکه برفی» شد فیلمنامه «Frozen»، پر فروش ترین انیمیشن تاریخ و دوازدهمین فیلم پر فروش جهان. به قدری داستان مشهور دارد که دوستدارانش مشوش می شوند هنگام نام بردن از ماندگارهایش، نامِ بزرگی را جا بیندازند، صحبت از نویسنده و شاعری است با ذهنی رویا پرداز، مردی با قلم جادویی از سرزمینِ سردِ وایکینگ ها؛ هانس کریستین آندرسن.
روز دوم آوریل سال 1805 در خانواده ای مشهور به دنیا آمد اما نبوغش به شهیرترین شان تبدیلش کرد. «اُدنسه» زادگاهش بود، پدر و پدربزرگش اصرار به اشراف زادگی داشتند اما اصالت شان تنها در ارتباط کاری با خانواده سلطنتی خلاصه می شد. شایعه ای جدی در دانمارک پس از گذشته دو سده می گوید «هانس» پسرِ نامشروع پادشاهِ وقت بود. علاقه ای عجیب داشت پادشاه به او، هزینه تحصیلش را پرداخت کرد، «هانس» شیفته ادبیات و تئاتر بود، دیوانه وار «ویلیام شکسپیر» را دوست داشت، عروسک های چوبی اش، «مکبث»، «اُتللو»، «هملت» و «رومئو و ژولیت» می شدند و «هانس» دیالوگ ها را از بر می خواند و بازی می کرد.
مرگ پدرش، آغازگر روزهای سختی بود برایش، خیاطی و بافندگی و کار در کارخانه سیگار، معنایی جز رنج های نوجوانی و جوانی نداشت، دختر خطاب شدن ها سبب شد واقعیات زندگی اش در اثر ماندگاری جون «جوجه اردک زشت» تجلی پیدا کند. انگلیسی، آلمانی و اسکاندیناوی می دانست اما در تلخ ترین سال های زندگی، همکلاسی هایش دستش می انداختند. در سال 1872 از تخت افتاد و به شدت آسیب دید، سه سال درد کشید و سرانجام در منزل دوست صمیمی اش درگذشت. عجیب بود و مسحور کننده، حتی با آهنگسازی صحبت کرد درباره موزیک مراسم تدفینش، برای نامگذاری روز جهانی کتاب کودک، روزی شایسته تر نبود از زادروزش، سرانجام در کپنهاگ به خاک سپردند نابغه ای که ادبیات کودک، مدیون اوست.
سایر اخبار این روزنامه
برای سالمرگ هانس کریستین آندرسن، شاعر و نویسنده دانمارکی که ادبیات کودک را تحت تاثیر قرار داد پاسخ «علی مطهری» به نامه فرمانده سپاه پاسداران در جواب به رئیس جمهور آمریکا و نهی او از دخالت نظامیان در سیاست «همدلی» از افزایش روند روبه‌رشد فقر مطلق در کشور گزارش می‌دهد تله فقر گزارش «همدلی» از ویرانگرشدن نرخ اجاره‌بها در تهران به اجاره‌ها ایست بدهید چند روز دیگر تکلیف رژیم حقوقی دریای شمال ایران در آستانه مشخص می‌شود «خزر» را از دست ندهیم اقتصاد ایران به کجا می‌رود و چرا باید تحت تاثیر هجوم شاخص‌ها گرفتار تب و لرز شود؟ امیر محبیان: پذیرش پیشنهاد ترامپ در این شرایط شدیدا مضر است پای صحبت «آراس رجبی» و «معصومه رشیدنیا» زوج نوازنده‌ای که در دل مشکلات امیدوار فرداها هستند؛ ولی‌الله شجاع پوریان فواد در قلب مردم خوزستان آب و حیات در مریخ یا خشکی و مرگ در زمین؟ عضو هیات مدیره کانون عالی شوراها: دائماً برای وزارت کار مسئله‌سازی می‌کنند