پیکر غواص ها روی اروند شناور بود ...

 اردیبهشت ماه سال 94 بود که خبری تکان‌دهنده، حال‌وهوای ایران را به کلی تغییر داد. خبر این بود که پیکر 175 غواص شهید دفاع مقدس با دست‌ها و بعضا پاهای بسته در گور دسته جمعی پیدا شده است. شهدایی که مظلومیت وصف‌ناپذیرشان، آتش به دل مردم در جای جای کشورمان زد. مهمان‌های غریب دست بسته کشورمان که بعد از 29 سال به آغوش وطن باز گشته بودند، غواصان و خط‌‌ شکنان عملیات کربلای 4 بودند. دی ماه سال 65 بود که همزمان با آغاز عملیات، رزمندگان متوجه شدند عملیات توسط آواکس‌های آمریکایی لو رفته است. دلاور مردان ایران اما با وجود این‌ که زیر تیرباران دشمن بودند از حرکت نایستادند و به پیشروی ادامه دادند و ... . اسیر شدن غواصان ایرانی در عملیات کربلای 4 و دفن آن ها با دست‌های بسته، گوشه ای از سختی ها و تلخی های آن روز بود که خاطراتی دلخراش بر جای گذاشت. در روزهایی که یاد عملیات کربلای 4 دوباره در دل ها زنده شده است، به سراغ یکی از غواصان خراسانی آن عملیات می‌‍ رویم، «سید محمد ابوالفضلی» که چند سال بعد از این عملیات در اسارت بود و پس از آن به آغوش میهن بازگشت، هرچند که با اتفاقی جالب مواجه شد. خانواده او در روستا، شهیدی گمنام را که شباهت بسیاری به او داشته به عنوان فرزند شهید خود می پذیرند و او را خاکسپاری می کنند، اما با بازگشت سید محمد، نام او از سنگ مزار حذف می شود و «شهید گمنام» بر آن نقش می بندد. فارغ از این ماجرای شنیدنی، با سیدمحمد ابوالفضلی درباره جزئیات عملیات کربلای 4 به صحبت می نشینیم، تا برایمان راوی خاطراتی تلخ باشد ... . همه غسل شهادت کردیم سیدمحمد ابوالفضلی از فراموش نشدنی بودن آن شب می‌گوید، از این که چطور همه یارانش را در سیاهی شب این عملیات از دست داد: آن شب تا عمر دارم از یادم نمی‌رود. آن شب با کامیون ما را از خرمشهر، مقر شهید شاکری به رودخانه کارون بردند و در سوله‌های مرغداری قدیم نزدیک اروند مستقر شدیم. یادم هست وقتی رسیدیم، بچه‌ها گفتند برویم و برای غسل شهادت آب پیدا کنیم، همه ما شیفته شهادت بودیم و برای حضور درچنین عملیات بزرگی لحظه شماری می‌کردیم.  شش ماه تمام در سخت ترین شرایط در کنار هم آموزش‌های غواصی را گذرانده ‌بودیم و می‌دانستیم امشب قرار است خیلی از ما شهید شوند. دور هم جمع شدیم و دعای توسل خواندیم، حال و هوایی داشتیم که وقتی به آن فکر می‌کنم از خود بی‌خود می‌شوم. پس از این محفل صمیمی و پر شور راهی عملیات شدیم. سیدمحمد از اروند می‌گوید و سختی‌های خاص غواصی در آن. او ادامه می‌دهد: ما غواص‌ها همیشه در عملیات‌ها، طنابی داشتیم که به فاصله هر دو متر، آن را گره می‌زدیم و هر گرهی را دو نفر می‌گرفتند تا به انتهای طناب می‌رسید. این کار برای آن بود که وقتی به آب وارد شدیم، پراکنده نشویم. در رودی مثل اروند که وحشی‌ترین رود دنیاست، این کار ضروری بود. وقتی فین های غواصی ام گم شد  این جا بود که من  یک دفعه متوجه شدم که فین‌های غواصی‌ ام را گم کرده‌ام، نشستم و زار زار گریه کردم. احساس کردم تمام آرزوهای این مدتم برای حضور در چنین عملیات بزرگی به باد رفته و حالا که میدان عمل است، کاری جز تماشا کردن رفقایم از دستم ساخته نیست. مدام خودم را سرزنش می‌کردم. فکر می‌کردم حتما گناهی مرتکب شده‌ام که چنین توفیقی را از دست دادم. تا این که دیدم یکی از دوستانم، فین را پیدا کرد و برایم آورد، آن قدر شاد شدم که با همه جانم به سمت اروند پر کشیدم. عملیاتی که لو رفته بود وی روایت خاطرات آن شب را ادامه می دهد و می گوید: به محض این که دسته اول غواصان وارد آب شدند، عراقی‌ها شروع کردند به تیر اندازی. همه جا آن قدر روشن شده بود که می‌شد حتی یک سوزن ریز را هم روی زمین دید، چه برسد رزمنده‌ها را! این جا بود که فهمیدیم عراقی‌ها از حمله ما با خبر بودند، چون در شرایط عادی دشمن اصلا نمی‌تواند متوجه ورود غواص‌ها شود. ‌جریان آب طوری بود که با ورود رزمنده‌ها در همان چند قدم اول مشکل‌ساز شد. ما با آماج گلوله‌ مواجه شدیم. به یاد دارم که تعداد شهدایی را که در اروند شناور شده بودند نمی‌توانستیم بشماریم و فقط تلاش می‌کردیم بندهای حمایل این شهدا را به طناب خودمان ببندیم تا اروند آن‌ها را با خود نبرد. عراقی‌ها از گلوله‌هایی استفاده می‌کردند که با اصابت به هر قسمت از بدن، دیگر چیزی از آن قسمت باقی نمی‌ماند، به همین دلیل هم همه مجروحان ما در اروند، بلافاصله به شهادت می‌رسیدند و دیدن این منظره برای ما خیلی دشوار بود. یک مرتبه جریان جزر شروع شد، آب پایین رفت و سیم‌های خاردار بالا آمد، با آن سیم‌های خارداری که انواع مین‌های جنگی روی آن نصب شده بود، دیگر نمی‌شد به ساحل رسید. قرار بود  تخریب‌چی‌ها این مانع را برطرف کنند اما همان ابتدای عملیات همه‌شان به شهادت رسیدند. باورم نمی‌شود که به خشکی رسیدم از او می‌پرسیم که شما در این شرایط چطور توانستید خود را به ساحل برسانید؟ می‌گوید: من باید برای زدن سنگر عراقی‌ها خودم را به خشکی می‌رساندم، اما این کار غیر ممکن شده بود. واقعیت این است که خودم هم هنوز نمی‌دانم که چطور شد در آن شرایط دشوار به ساحل رسیدم، اما یک باره خودم را روی ساحل دیدم. وقتی دیدم همراه برخی دیگر از رزمنده‌ها روی خشکی هستم، سریع بلند شدم و آیه مشهور سوره انفال را زمزمه کردم تا خداوند کمکم کند و بتوانم سنگر عراقی‌ها را بزنم: «وَ ما رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَ لکِنَّ ا... رَمی... ». فقط من ماندم و ۲رزمنده دیگر بچه‌ها همه کانتینرهای نفت و بنزین و گازوئیل جزیره را منفجر کردند و دیگر چیزی برای عراقی‌ها باقی نمانده بود اما نیروی پشتیبانی به ما نرسید. در واقع برداشت فرماندهان ما این بود که اگر نیروی دیگری هم پا به جزیره بگذارد از بین می‌رود. اما شاید اگر پشتیبانی داشتیم، کار را تمام می‌کردیم. وی ادامه می دهد: حدود 20 نفر از رزمنده‌های ما به مقر  برگشتند. تنها من و دو نفر دیگر بودیم که در ساحل باقی ماندیم و نتوانستیم بازگردیم. نزدیک صبح بود که به اسارت عراقی‌ها درآمدم اما هنوز هیچ اثری از آن دو یار دیگرم در دست نیست و کسی نمی‌داند چه اتفاقی برایشان افتاد...