غرب از ایران چه مى‌خواهد؟!

على آهنگر- سوال بجایى است. غرب از ایران چه مى‌خواهد؟ چرا دست از سر این مرز و بوم برنمى دارد؟ برخلاف ما و دیپلمات‌هاى ما که نوعا از دانستن تاریخ بى‌نیازند، کمترین دیپلمات اروپایى و آمریکایى از اعماق تاریخ و جغرافیاى کشور ما آگاه است. درستى این ادعا را مى‌توان از کتاب‌هاى خاطرات بر جاى مانده از دیپلمات‌هاى غربى از دورترین ایام تا زمان حاضر جست و دریافت.
غرب و اروپا از ایران یک چیز مى‌خواهد: نداشتن قواى نظامى و استقلال مالى. این سیاستى بود که از نیمه قرن نوزدهم تا اوایل قرن بیستم با جدیت هر چه تمام‌تر از سوى بازیگران آن عرصه سیاست و دیپلماسى یعنى روسیه و انگلیس دنبال شد. قیام مردمى در نهضت مشروطه مى‌خواست خط پایانى بر این سیاست روسیه و انگلیس بگذارد. اما وقتى کار به تشکیل نیروى ژاندارمرى و نظمیه سوئدى کشید و با استخدام مورگان شوستر مى‌رفت که امور مالى و امنیتى سر و سامانى بیابد، قواى روسیه پشت درهاى تهران اردو زد و انگلستان از این اقدام روس ها در عمل پشتیبانى کرد و بدین سان نهضت مشروطه در زمستان ١٩١١ به کما رفت.
خواسته مشخص روسیه و انگلستان از ایران در ١٩١١ در دست گرفتن امور مالى ایران بود. این خواسته در سال ١٩١۵ که سپهسالار سمت ریاست وزرایى را به عهده داشت از سوى روسها مورد تایید او قرار گرفت ولى چون با تایید کابینه و مجلس همراه نبود سرانجام راه به جایى نبرد.
این خواسته غربیان یک بار دیگر پس از فروپاشى امپراتورى روس در قالب قرارداد ١٩١٩ از سوى انگلستان جلوه‌گر شد. لرد کرزن و سرپرسى سایکس بر این خواسته ایستادند که قواى نظامى و امور مالى ایران تحت سرپرستى و قیمومیت انگلستان واقع شود. موضوع تا آن حد شنیع بود که حتى مورد اعتراض مجلس مبعوثان بریتانیا قرار گرفت و جامعه تازه پا یافته ملل نیز به آن اعتراض کرد. اما لرد کرزن از خواسته قدیمى و دور و دراز خود دست‌بردار نبود.


تنها با غروب آفتاب عمر انگلستان در سرزمین آفتاب و مشغول بودن غرب در جنگ سرد بود که دوره‌اى کوتاه ایران از اولویت برنامه‌هاى آنان خارج شد. جنگ هشت ساله شاید آزمونى از سوى غرب بر میزان توانمندى ایران در عصر جدید بود. در این دوران هشت ساله غرب به درستى دریافت که معیارها در ایران تغییر کرده است. اندیشمندان سیاسى و استراتژیست‌هاى نظامى در ناباورى شاهد بودند که هیچ چیز دیگر مانند اوایل و میانه‌هاى قرن بیستم نیست. آنها دیدند و دریافتند که دیگر و هرگز یک ژنرال روس یا یک آیرونساید و دنسترویل انگلیسى یا یک واسموس آلمانى دیگر و هرگز نمى‌تواند در صفحات غرب، جنوب و شمال ایران با سربازان و صاحب منصبان خود فرمانروایى کند.
آنها با همه آگاهى‌هاى تاریخى خود از این سرزمین، شاهد بودند که ایران حالا بعد از یک دوره فترت بیش از دویست ساله مى‌تواند و مى‌خواهد از خود دفاع کند. نیروى نظامى دارد، طرح دارد، نقشه دارد و از همه مهم‌تر روحیه حماسه و سلحشورى یافته است. خواننده محترم شاید از این کلمات و جمله‌ها تعجب کند و آنها را از جمله شعارهاى رایج بداند. ولى نه. اگر خواننده‌اى مى‌خواهد به عمق واقعیت این مطالب پى ببرد او را به خواندن کتاب‌هاى آیرونساید، سرپرسى سایکس، دنسترویل، کلارمونت اسکرین، آرتور هاردینگ و ویلهلم لتبین و بسیارى دیگر دعوت مى‌کنم.
علاوه بر قواى نظامى و روحیه سلحشورى، ایران داشت در امور مالى و اقتصادى نیز شعله‌ور مى‌شد. و این دو همان چیزى بود که غرب در طول یک تاریخ نمى خواست که در ایران وجود داشته باشد. اما چرا؟! چرا غرب و حتى روسیه تا به این حد از استقلال مالى و نظامى ایران در هراس‌اند؟ چرایی‌اش را باید در موقع ژئوپولتیکى و اهمیت سوق الجیشى این کاروانسراى تاریخ جست.
حالا امروز با این پیشینه یکصد و پنجاه ساله، غرب به نقطه عزیمت بازگشته است. خواسته روشن آنان این است: توان نظامى نداشته باشید و در امور مالى و اقتصادى قابل رصد کردن از سوى ما باشید. این خلاصه و نتیجه همه بلواى غرب علیه ایران است.
خب. حالا ایران در یک بزنگاه مهم و سرنوشت‌ساز تاریخى قرار گرفته است. راه چاره چیست؟ در این خصوص در نوشتارى دیگر با همراهان سخن خواهیم گفت.
سایر اخبار این روزنامه