روزنامه ایران
1398/08/28
اولین کسی بودم که شعرنو را در کتابهای درسی گنجاند
ماهرخ ابراهیم پور
خبرنگار
یک صبح سرد پاییزی در مؤسسه لغتنامه دهخدا به دیدار استاد حسن انوری، مؤلف «فرهنگ سخن» و عضو فرهنگستان زبان و ادب فارسی و استاد سابق دانشگاه خوارزمی رفتم تا با هم درباره زبان فارسی صحبت کنیم و از فراز و فرود آن بگوییم، اما در این میان سخن چنان پیش رفت که کودکیاش را مرور کردیم و از زادگاهش تیکانتپه دیروز گفتیم و یادی از پدر شعردوستش کردیم و بعد سراغ زمان تحصیلش رفتیم و توقفی درباره حضور و نقشش در تألیف کتابهای درسی داشتیم، وقتی از کتابهای درسی برایم سخن میگفت، چشمهای خاکستریش به دورها خیره میشد و دستهایش را در هم گره میزد و با حس و حال خاصی از انتخابهایش برای کتاب درسی یاد میکرد؛ بویژه وقتی علت انتخاب شعر نو «باز باران» گلچین گیلانی و «آرش» سیاوش کسرایی را شرح میداد، آرام آرام قدری باز باران با ترانه را برایم زمزمه کرد و با حرارت خاصی از شور و شوق دیروز سخن گفت و بعد چند ثانیه سکوت کرد، او سکوت کرد و من فکر میکردم با افزودن «آرش» کسرایی قصد داشت وطن را با این شعر بهشکلی عمیق به کودکان سرزمینش تزریق کند تا هر آیینه ایران بر دل و جانشان نقش ببندد و هیچ گاه یادشان نرود که ایرانی هستند، حتی اگر در ایران نباشند. با دکتر حسن انوری به گفتوگو نشستیم تا از خودش، خاطراتش، زبان فارسی، دانشگاه تبریز و دانشگاه تهران و کتابهای درسی دهه 40 برایمان بگوید.
برای شروع از خانواده بگویید و نام خانوادگی که پدرتان انتخاب کرد؟
سال 1312 در تکاب به دنیا آمدم، پدرم مغازه داشت و کارش تجارت بود. آن زمان تکاب، تیکان تپه نام داشت و هنوز فرهنگستان نام تیکان تپه را به تکاب تبدیل نکرده بود، چند سال بعد از تولدم در زمان رضاشاه، فرهنگستان نام تکاب را به جای تیکان تپه انتخاب کرد، اما درباره نام خانوادگیام باید بگویم پدرم به شعرای ایرانی علاقه داشت و میخواست نام خانوادگی فردوسی را بگیرد، بعد هم سعدی که این اجازه را نداده بودند، برای همین نام فامیلی انوری را انتخاب کرد. به هر حال من تحصیلاتم را تا ششم ابتدایی در تکاب سپری کردم و چون آن موقع دبیرستانی در تکاب نبود، نتوانستم ادامه تحصیل بدهم، تقریباً دو سال در مغازه پدرم کار کردم، بعد از آن با سواد ششم ابتدایی بهعنوان آموزگار در مدرسه محمدیه که در آن درس خوانده بودم، انتخاب شدم. محمدیه، تنها مدرسهای بود که در تکاب وجود داشت و یکی از خوانین آنجا بهنام سردار افشار تأسیسش کرده و نام پدرش سردار محمدخان را بر آن گذاشته بود.
چه قدر اهل مطالعه بودید؟ مطالعه چه تأثیری در زندگی شما داشت؟
من از کودکی به کتاب علاقه داشتم و زمانی هم که آموزگار شدم، کتابهای زیادی از جمله رمانهای مختلفی را مطالعه میکردم به طوری که گاهی روزهای تعطیل از صبح تا شب در گوشهای مشغول مطالعه بودم؛ مطالعاتی که بعدها مرا به تفکر فلسفی واداشت و از جمله کتابی بهنام «اعتماد به نفس» اثر ساموئل اسمایلز که علی دشتی آن را به فارسی ترجمه کرده بود، شرح حال کسانی که بدون داشتن امکانات تلاش کردند به مقصود و مراد خود برسند. مطالعه این کتاب باعث شد به فکر ادامه تحصیل بیفتم تاخودم به تنهایی درس بخوانم، اگرچه دبیرستانی و معلمی در کار نبود. این انگیزه باعث شد که دوره دبیرستان را دور از معلم و مدرسه سپری کنم، برای همین برخی از مسائل ریاضی را متوجه نمیشدم، اما آنقدر آن مسأله را میخواندم که صورت مسأله در ذهنم نقش ببندد و اینگونه گاهی حتی در خواب راهحل مسأله را پیدا میکردم.
خانواده کم جمعیتی بودید؟ مادرتان چگونه زنی بود؟
مادرم از معدود زنان باسواد تکاب بود، چون پدربزرگ مادریام با کشف حجاب رضاشاه مخالفت کرده بود، مورد بیمهری قرار گرفته و محضرش را از او گرفته بودند، وقتی پدرم با مادرم ازدواج میکند، به او درس میدهد، برای همین مادرم هم سواد ترکی داشت و هم فارسی. به یاد دارم نخستین شعر را مادرم با من تمرین کرد. من چهار خواهر و یک برادر کوچکتر از خودم داشتم.
قدری از پدرتان بگویید؟ رابطه شما با پدرتان چطور بود؟
پدرم اهل دهای بهنام دورباش در چند فرسخی تکاب بود، در همین ده به مکتب رفت و درس خواند. بعدها به تکاب آمد و مغازه باز کرد. او سفرهای زیادی به شهرهای اطراف داشت و خیلی زود آداب شهرنشینی را فرا گرفت، پدرم فردی بسیار منظم و تمیز بود. در پاییز و زمستان که باران و برف میبارید و کوچهها از گلولای پر میشد، همیشه روی کفش گالش میپوشید و کفشش همیشه واکس زده و تمیز بود. 4 آبان سال 1325 که روز تولد محمدرضاشاه بود، مغازه پدرم را غارت کردند، غارتی که مقصران آن شناخته نشدند و پدرم بعد از این حادثه دچار بیماری شد. وقتی که آذربایجان به رهبری پیشهوری مدتی اعلان حکومت مستقل کرد، تنها جایی که از آذربایجان خارج از نظارت فرقه دموکرات قرار داشت، تکاب بود. برای اینکه بتوانند فرقه دموکرات را از آذربایجان بیرون کنند، قوای نظامی زیادی در کاروانسرای بزرگ تکاب مستقر شد و کاروانسرا را به پادگان نظامی تبدیل کردند. زمانی که نظامیان در کاروانسرا حضور داشتند، مغازه پدرم که در جنوب پادگان بود، غارت شد. حادثهای که موجب بیماری پدرم شد و تا آخر عمر ادامه پیدا کرد. برای همین نقش ادارهکننده خانواده به من محول شد و ناچار شدم که کار کنم تا چرخ خانواده بچرخد. سال 37 بهعنوان آموزگار از تکاب به تبریز منتقل شدم و در کنکور دانشگاه شرکت کردم، قصد داشتم در دانشگاه فلسفه بخوانم اما سرنوشت طور دیگری رقم خورد.
چرا با وجود علاقه به فلسفه، ادبیات خواندید؟
خواندن کتابهای گوناگون مرا به فلسفه علاقهمند کرد، برای همین قصد داشتم در دانشگاه فلسفه بخوانم، لذا وقتی خواستم در کنکور شرکت کنم، متصدی ثبتنام گفت هر فرد میتواند در دو رشته ثبتنام کند و ادبیات را هم برایم انتخاب کرد. پس از اعلام نتایج کنکور مشخص شد در دو رشته شاگرد نخست شدم، تصمیم گرفتم که فلسفه را برای تحصیل در دانشگاه تبریز انتخاب کنم، یکی از دوستان نزدیکم دبیر فرانسه در تبریز بود، ماجرا را برایش تعریف کردم، به من گفت: امان، امان! فلسفه نخوان. علت را جویا شدم، گفت: برای اینکه دانشگاه تبریز استاد خوب برای فلسفه ندارد، اما در رشته ادبیات استادان بسیار خوبی تدریس میکنند و از استادانی چون دکتر ماهیار نوابی، منوچهر مرتضوی، خیامپور، رجایی بخارایی، استاد جرجانیزاده، قاضی طباطبایی نام برد. برای همین تشویق شدم که ادبیات را برای تحصیل در دانشگاه انتخاب کنم. اگرچه یک بار سر کلاسهای فلسفه رفتم و متوجه شدم که آنچه من از فلسفه میخواهم در این کلاسها پیدا نمیکنم. برای همین از تحصیل فلسفه منصرف شدم.
چه زمانی به تهران آمدید؟
فکر میکنم سال 40 دانشگاه را تمام کردم و بلافاصله بهعنوان دبیر ادبیات به تهران منتقل شدم. سال 43 نخستین دوره فوقلیسانس ادبیات دانشگاه تهران دانشجو میپذیرفت، در آزمونش شرکت کردم و قبول شدم. از همکلاسیهای دوره فوقلیسانسم، دکتر شفیعیکدکنی، دکتر رواقی، دکتر تجلیل و مرحوم حسین بابک و برخی افراد دیگر بودند.
دهه 40 در کدام قسمت تهران ساکن شدید؟
در سلسبیل خانهای گرفتم، هنوز تأهل اختیار نکرده بودم و در دبیرستان علامه مشغول به تدریس شدم. سال بعد پدر، مادر و خواهران و برادرم را به تهران آوردم. بعد از آن سال 43 ازدواج کردم که بعدها صاحب دو فرزند پسر و دختر شدم.
تحصیلات را ادامه دادید؟
سال 46 دوره فوقلیسانس را به پایان رساندم و سال 48 وارد دوره دکترای شدم و سال 51 از رساله دکتری با عنوان «اصلاحات دیوانی دوره غزنوی و سلجوقی» دفاع کردم، رسالهای که تاکنون دو بار به چاپ رسیده است.
از فضای دانشگاه تهران سال 43 بگویید، با فعالیت سیاسی میانهای نداشتید؟
در دوره فوقلیسانس و دکتری که در دانشگاه تهران درس میخواندیم، دانشکده از نظر ادبیات یکی از دورانهای طلایی خود را میگذراند، در آن موقع استادان بزرگی چون بدیعالزمان فروزانفر، جلالالدین همایی، دکتر پرویز ناتل خانلری، ذبیحالله صفا، رعدیآذرخشی و بزرگان دیگری حضور داشتند و کلاس درس فروزانفر از رونق خاصی برخوردار بود. آن زمان فضای دانشگاه بویژه دانشکده ادبیات تقریباً آرام بود و خبری از سیاست و فعالیت سیاسی نبود، ضمن اینکه ما هم رابطهای با سیاست نداشتیم. اگر تحرکی هم در دانشگاه بود، ما از آن اطلاعی نداشتیم.
از کدام یک از استادانتان بیشتر تأثیر پذیرفتید؟چرا؟
از استاد احمد بخارایی، چون فرد بسیار باسواد و انسان متواضعی بود و به من بسیار آموخت.
چه شد که سراغ تألیف کتابهای درسی رفتید؟
تصور میکنم سال 41 بود که مقالهای انتقادی درباره کتابهای درسی در مجله «یغما» نوشتم، به همین دلیل سازمان کتابهای درسی که تازه تأسیس شده بود، من را بهعنوان همکار به این سازمان دعوت کردند تا در تألیف کتابهای درسی مشارکت کنم.
در مقاله تان چه انتقادی از کتابهای درسی کرده بودید؟
از ناهماهنگی مطالب کتابهای درسی انتقاد کرده بودم.
کتابها به چه شکلی بود، شما توقع داشتید که مطالب کتاب درسی به چه نحوی باشد؟
زمانی تألیف کتابهای درسی آزاد بود و مانند امروز که نظام جمهوری اسلامی برای آن سیستمی طراحی کرده و خواهان گنجاندن مطالب مشخصی در کتابهاست، آن موقع به این شکل نبود که وزارت آموزش و پرورش متصدی تألیف کتابهای درسی باشد. هر کدام از دبیران میتوانستند کتاب درسی بنویسند و مطالب آن هم متنوع بود. هنگامی که سازمان کتابهای درسی به وجود آمد، از میان کتابهای متنوع چند دوره را بهعنوان کتاب درسی برگزیدند که وزارت آموزش و پرورش آنها را به چاپ برساند. در این میان برای آنکه دل دبیران و استادانی را که کتابهای درسی تألیف کردند، به دست آورند، از هر دسته یک کتاب انتخاب کردند. این شیوه انتخاب کتابها باعث شده بود که میان کتابها هماهنگی نباشد. برای همین در مقالهای که در مجله یغما چاپ شد به این ناهماهنگی اشاره و از آن انتقاد کردم.
وقتی وارد سازمان کتابهای درسی شدید، قصد داشتید چه مطالبی در کتابها بگنجانید؟ بهعبارتی حالا که بهعنوان یک منتقد کتابهای درسی، برای تألیف آن انتخاب شدید، چه نگاهی را در کتابها لحاظ کردید؟
نظام تحصیلی قبلاً شامل دوره شش کلاسه ابتدایی و شش کلاسه دبیرستان بود، اما در نظام جدید به دوره پنج کلاس ابتدایی، سه کلاس راهنمایی و چهار کلاس دبیرستان تبدیل شد. تقریباً این نظام سال 45 به وجود آمد و کتاب اول دبستان را زندهیاد ایرج جهانشاهی با همکاری مرحوم عباس سیاحی نوشت، تألیف کتاب دوم و سوم دبستان را مهری آهی با همکاری من به عهده گرفت و کتاب چهارم و پنجم را به تنهایی تألیف کردم. نکته جالب درباره کتاب چهارم ابتدایی، برای نخستین بار افزودن شعر نو به آن بود.
چرا شعر نو را به کتاب درسی اضافه کردید، این کار شما چه واکنشی برانگیخت؟
آن موقع چون ولیعهد هم دوره ابتدایی را میگذراند، وزیر آموزش و پرورش نسبت به کتاب درسی حساس بود. قبلاً از اینکه کتابها به چاپ برسد، نسخه دستنویسی از آن را به وزارتخانه فرستادند. وقتی وزیر شعر نو را در کتاب چهارم دبستان دیده بود، وحشت کرده بود، زیرا آن موقع دعوای شعر نو و کهنه در مطبوعات جاری بود، بهطوری که مجله فردوسی داعیه شعر نو داشت و مجله یغما طرفدار شعر کلاسیک بود و گاه تاخت و تاز کلامی میان دو گروه درمیگرفت. لذا وزیر وحشت کرده بود، چون شعر نو در کتاب درسی گذاشتیم، فردا مطبوعات ما را هو میکنند!
چهطور توانستید وزیر وقت را به گنجاندن شعر نو در کتاب درسی متقاعد کنید؟
به او گفتم آیا در میان ادبا کسی را قبول دارید؟ گفت بله، دکتر پرویز ناتل خانلری و دکتر صفا را قبول دارم. از او خواستم شعر را به آنها نشان دهد و اگر آن دو نپسندیدند، بردارید و اگر تأیید کردند، حذفش نکنید. خوشبختانه هر دو شعر را تأیید کرده بودند، شعر /باز باران، با ترانه میخورد بر بام خانه/ از گلچین گیلانی. بنابراین شعر «باز باران» نخستین شعر نو بود که به ابتکار من وارد کتابهای درسی شد.
چرا خواستید که شعر نو در کتاب چهارم ابتدایی آورده شود؟ چرا این شعر را انتخاب کردید؟
بهنظرم در آن موقع شعر نو به اندازه کافی جای خودش را در ادبیات فارسی باز کرده و حیف بود که کودکان از شعر نو محروم بمانند؛ بویژه شعری که انتخاب کردم، شعر بسیار خوبی بود، شعری که میگوید کودکی 10 ساله بودم/ چست و چابک/ نرم و نازک/ در واقع 10 سالهها در کلاس چهارم بودند و خواندن این شعر برایشان بیلطف نبود. خوشبختانه این شعر را بعد از انقلاب نیز از کتاب درسی برنداشتند و هنوز در کتاب درسی وجود دارد.
در اندیشه شما چه مطالب دیگری بود که دوست داشتید در کتاب درسی بگذارید؟
اکنون حکومت، حکومت جمهوری اسلامی است و بهطور طبیعی میخواهند در کتابهای درسی مطالبی بگذارند که اندیشه دینی کودکان و نوجوانان تقویت شود، اما آن موقع چنین طرز فکری در جامعه وجود نداشت و حکومت نیز درباره مؤلفان نظر خاصی نداشت که چه مطالبی بگذارند یا بنویسند. ما هم بنا به فکر خودمان کتاب درسی تألیف میکردیم و قصد داشتیم کودکانی را تربیت کنیم که ایراندوست باشند و از نظر اخلاقی، مقید و انساندوست رشد و نمو کنند، فرهنگ جهانی را بشناسند و افرادی به روز و متمدن تربیت شوند.
در آن موقع مذهب چه اندازه در نگاه شما برای تألیف کتابهای درسی جا داشت؟
بالاخره مذهب نیز جزئی از فرهنگ ایرانی اسلامی است، در هر کتابی یک درس مذهبی نیز درج کردیم، برای مثال در کتاب پنجم دبستان درسی درباره اخلاقیات حضرت علی(ع) گذاشتیم.
چه سالی بود؟
تصور میکنم سال 48 بود. علاوه بر آن در کتاب درسی پنجم ابتدایی دومین شعر نو، شعر «آرش کمانگیر» سیاوش کسرایی را گذاشتم که مورد استقبال قرار گرفت که بعد از انقلاب از کتابهای درسی حذف شد، اما اخیراً از رادیو شنیدم که میخواهند دوباره آن را در کتابهای درسی جای دهند.
قدری از ناتل خانلری بگویید؟
او به فرهنگ ایرانی علاقه زیادی داشت و از نثر خیلی خوبی برخوردار بود، بهطوری که میتوان گفت یکی از بهترین نثرنویسان دستور زبان فارسی معاصر بهشمار میآمد. درباره تاریخ زبان فارسی مطالعه بسیاری داشت و در این رابطه خیلی کار کرده بود. در واقع تحولی در دستور زباننویسی بهوجود آورد، تاریخ زبان فارسی چهار جلدی او یکی از بهترین کتابهایی است که در این زمینه به نگارش درآمده است.
بدیعالزمان فروزانفر را چگونه استادی دیدید؟
او فردی استثنایی بود، در کلاس درسش دانشجویان زیادی حضور پیدا میکردند، اگرچه آن درس را پاس کرده بودند. همیشه کلاسش شلوغ بود و افراد مختلفی بر سر درسش حاضر میشدند و این افراد فقط شامل دانشجویان نبود، بلکه گاهی استادان نیز در ردیف نخست کلاس درسش مینشستند از جمله به یاد دارم روزی زندهیاد محمود فرخ، دانشمند معروف آمد و در ردیف نخست کلاس فروزانفر نشست یا دکتر فارص، دانشمند مصری که برای ما ادبیات عرب تدریس میکرد، هم سری به کلاسش زد و از درس او تلمذ کرد. بنابراین فروزانفر فردی یگانه و بینظیر بود که نظیرش طی صد سال اخیر نیامده یا خیلی کم دیده شده است.
چگونه به لغتنامه دهخدا دعوت شدید؟
سال 41 زندهیاد دکتر جعفر شعار، دوست من که در لغتنامه کار میکرد، از من خواست تا تألیف قسمتی از حرف «الف» در لغتنامه را برعهده بگیرم و به این شکل تا به امروز در لغتنامه ماندم، ابتدا زیر نظر دکتر محمد معین کار کردم و پس از آن تحت نظارت مرحوم جعفر شهیدی به تألیف بخشی از لغتنامه پرداختم.
محمد معین را چگونه فردی دیدید؟ آیا این درست است که برخی معتقدند معین فرهنگ و ملیت ایرانی را بر هر عامل دیگری ترجیح میداد؟
زندهیاد محمد معین فردی بسیار منضبط و خیلی به فرهنگ ایران علاقه داشت و رساله دکترایش را تحت عنوان «مزدیسنا و تأثیر آن در ادب فارسی» نوشت. از اعتقاداتش که بارها مطرح کرد، پیوستگی فرهنگ ایرانی طی سه هزار سال بود و هرگز به گسست یا انقطاع آن اعتقادی نداشت و اینکه برخی دو قرن سکوت را مطرح کردند، بهنظر معین چنین مسألهای نبوده است، زیرا در آن دو قرن زبان فارسی بهعنوان زبان گفتاری و زبان پهلوی به شکل نوشتاری تداوم داشته و از نظر سیاسی و اجتماعی نه تنها سکوت نبوده، بلکه مبارزه، مقاومت و جوش و خروش جریان داشته است و برای مثال بابک خرمدین در آذربایجان، سنباد در خراسان و افراد دیگری در سایر قسمتهای ایران زمین حرکتهای اعتراضی برپا کرده بودند. برای همین زندهیاد معین اعتقاد داشت که ما با سه فرهنگ سر و کار داریم؛ نخست فرهنگ اسلامی است که با آن زندگی میکنیم و دیگری فرهنگ ایران باستان است که آن را به ارث بردیم و دیگری فرهنگ غرب است که با آن رویارو هستیم. عقل حکم میکند از مزایای خوب هر سه فرهنگ استفاده کنیم.
زندهیاد جعفر شهیدی چگونه فردی بود؟
ایشان استاد بسیار مبرزی در ادبیات فارسی و ادبیات عرب بود و همانطور که میدانید تحصیلات حوزوی در نجف داشت، عربی را بسیار خوب صحبت میکرد به طوری که یکی از همدرسانش در نجف نقل میکند؛ روزی از حوزه علمیه نجف بیرون میآمدیم، گدایی ناله میکرد و سخنانی که کمتر مفهوم بود، بر زبان میراند، زندهیاد شهیدی رو به همدرسش میگوید ما باید زبان عربی را چنان یاد بگیریم که حتی کلمات نامفهوم این گدا را هم دریابیم و خودش عربی را اینگونه آموخته بود. علاوه بر آن بر ادبیات فارسی نیز مسلط و رساله دکترایش «شرح مشکلات دیوان انوری» بود، من اتفاقاً آن موقع تازه به تهران آمده بودم که ایشان از رسالهاش دفاع میکرد، به راهنمایی دوستی به دانشگاه تهران رفتیم و در جلسه دفاعیه دکتر شهیدی شرکت کردیم. او در جلسه دفاعیهاش خطابه بسیار غرایی بیان کرد، استاد راهنمایش محمد معین بود و رساله خود را با امتیاز عالی گذراند.
چه شد که در دانشگاه تربیت معلم مشغول به تدریس شدید؟
زمانی که دانشگاه تربیت معلم و خوارزمی فعلی اعلام نیاز برای جذب استاد ادبیات فارسی کرد، من جذب این دانشگاه شدم و سالهای زیادی در آن تدریس کردم. در این دانشگاه با زندهیادان دکتر جعفر شعار، محمدجعفر محجوب، نادر وزینپور و برخی استادان دیگر همکار بودم.
نحوه تدریس شما چطور بود، چه رابطهای میان شما و دانشجویانتان برقرار بود؟
در دانشگاه شاهنامه، حافظ، نقد ادبی و بدیع تدریس میکردم. کلاسهای درس حافظ من خواهان زیادی داشت و گاه کلاس قدری شلوغ میشد و دانشجویانم شکایت میکردند که حضور افراد مستمع آزاد آنقدر زیاد است که دیگر جایی برای ما نمیماند، سعی کنید افراد متفرقه را دعوت نکنید! من در پاسخ گفتم از کسی دعوت نکردم، این افراد خودشان به سر کلاس آمدند. به هر حال تدریس در دانشگاه تربیت معلم برای من بسیار جالب بود، برای اینکه دانشجویان اغلب شهرستانی بودند و من هم اهل شهرستان بیشتر تناسب فکر، علاقه و اندیشه با هم داشتیم برای همین رابطه خوبی میان من و دانشجویانم برقرار بود.
آیا این سخن درست است که در آن زمان به زبان فارسی اهمیت بیشتری داده میشد؟
آن موقع پرویز ناتل خانلری به اشاره دولت مؤسسهای بهنام بنیاد فرهنگی ایران راه انداخته بود که در آن زمان نسخههای خطی قدیمی را چاپ میکرد و در گسترش زبان فارسی بسیار کوشا بود. لذا تأسیس مؤسساتی از این دست حاکی از آن است که به زبان فارسی خیلی اهمیت داده میشد، اما امروز هم به زبان فارسی اهمیت داده میشود و فرهنگستان زبان و ادب فارسی در گسترش آن کوشاست. همین طور بنیادی بهنام سعدی تأسیس شده که این بنیاد مسئول گسترش زبان فارسی در خارج از کشور است که در اغلب کشورها به تأسیس زبان فارسی میپردازد، زبان فارسی که روزگاری در گذشتههای دور زبان بینالمللی بوده، اکنون رواج و ورنق قدیم را ندارد و علت آن مسأله جهانی است، زیرا نه تنها زبان فارسی بلکه هیچ کدام از زبانها در مقابل زبان انگلیسی تاب مقاومت ندارند، حتی زبان فرانسه که روزگاری زبان بینالمللی بود، امروز در مقابل زبان انگلیسی به اصطلاح مردم لنگ انداخته و زبان انگلیسی جای همه زبانها را در عرصه بینالملل گرفته است.
چه آرزویی دارید که دلتان میخواهد برآورده شود؟
برای خودم آرزویی ندارم، فقط دلم میخواهد چند صباحی که از عمرم باقی مانده است، به نیک فرجامی بگذرد و دچار امراض پیری نشوم و یکدفعه خاموش شوم، اما برای کشور آرزو دارم که ایران دوباره بهعنوان کشوری مترقی و مرفه با مردمی فرهیخته سر برآورد و در جهان بدرخشد.
سایر اخبار این روزنامه
از نیما؛ زاده یآبان به شاعران
منفعتطلبی یا رودربایستی سینمادارها
مینازیم به این سپیدار...
اعتراض؛ آری تخریب؛ نه
صدای منتقدان را میشنویم
کتاب و اهالی آن را تنها نگذاریم
اولین کسی بودم که شعرنو را در کتابهای درسی گنجاند
جزئیات پرداخت حمایت نقدی معیشتی به 60 میلیون نفر
آشوبها خواسته بحق مردم را به انحراف میبرد
پیامدهای اجتماعی اجرای مدیریت مصرف سوخت
تخریب، صدا و خواست مردم نیست
مینازیم به این سپیدار...