علیرضا صدقی احترام به متوفی یا تلوّن مزاج

احترام به درگذشته و متوفی را می‌توان جزئی از فرهنگ اسلامی ـ ایرانی دانست. نکته‌ای که هم در آموزه‌های مذهبی به آن اشاره شده و هم در تار و پود فرهنگ ایرانی ریشه دوانده. شاید هیچ مردمی چون ایرانیان متوجه مسئله احترام به مردگان نبوده و نیستند. گاه دیده می‌شود که بسیاری کینه‌ها و دشمنی‌ها با مرگ هر یک از طرفین پایان یافته و فصلی تازه در ارائه تعریف‌ها و خاطره‌ها آغاز می‌شود. فارغ از میزان اثربخشی این فرهنگ دیرپا بر ساختار اخلاقی جامعه، می‌شود وجود این فرهنگ‌ را در حد معقول بسامان پذیرفت. اما موضوع بحث این گفتار، اشاره‌ای به همین اندازه مختصر بود. مسئله این بار هم بر فوت ناگهانی و مبهوت‌کننده آیت‌الله هاشمی رفسنجانی تکیه دارد. لیکن این نوشتار نه آینده سیاسی ایرانِ بدون آیت‌الله را بررسی می‌کند و نه سعی دارد آرایش تازه کنش‌گران سیاست داخلی کشور را پس از او به بحث بنشیند و نه بنای تحلیل اوضاع اجتماعی را در سر می‌پروراند؛ که این موضوعات را متخصصان و تحلیل‌گران سیاسی بسیار گفته و پس از این هم فراوان خواهند گفت. بلکه موضوع اصلی بر سر مسئله‌ای فرهنگی و اخلاقی در مواجهه سیاسیون، اصحاب رسانه و بازیگران تندرو میدان سیاست ایران با پدیده رحلت آیت‌الله هاشمی است. اینکه شخصیت‌های تندرو و نئومحافظه‌کارانی که در پی هر پدیده و رویداد فرهنگی، اجتماعی، هنری و حتی ورزشی که اندک زاویه‌ای با سلایق‌شان داشته باشد، فریاد وااخلاقا سر می‌دهند و بی‌مهابا بر طبل اضمحلال اخلاق می‌کوبند، در روبرو شدن با موضوع فوت آیت‌الله هاشمی رفسنجانی، رنگ عوض کرده و به یکباره تمام گذشته خود را انکار می‌کنند، حکایت غریبی دارد که این روزها دامان بسیاریشان را گرفته است. هنوز دیرزمانی از حمله‌ها و هجوم‌های تمام‌قد این عده بر رفتار و کنش و منش آیت‌الله نگذشته و کماکان تیترهای درشت و چشم‌گیرشان علیه او از کیوسک روزنامه‌فروشی‌ها جمع نشده که زبان به مدح و ثنای آیت‌الله می‌گشایند و به دنبال مصادره او هستند. ملاحظه برخی موضع‌گیری‌ها پس از وفات آقای هاشمی، حیرت‌آور بوده و گاه مخاطب را تا مرز بهت می‌کشاند. موضع‌گیری‌هایی که به سادگی نمی‌توان دلیل یا دلایل آن را جستجو کرد. قصد نیت‌خوانی و تحلیل چرایی این رفتار هم نیست. که هر نوع برخورد بنیادگرایانه با این موضوع، خود گرفتار همین دام می‌شود. بلکه ماجرا را باید از نظرگاه فرهنگ و اخلاق جمعی به بحث نشست و به پرسش‌های بنیادین آن پاسخ گفت. جامعه ایران را چه شده است که عده‌ای اینچنین دچار تلون مزاج و تذبذب اندیشه شده‌اند؟ کدام هنجارهای اجتماعی دچار دگردیسی بزرگی شده‌اند، که امکان بروز فراوان رفتاری از این دست مهیا می‌شود؟ و پرسش مهم‌تر؛ چرا جامعه فرهنگی و منادیان اخلاق در جامعه ایران هیچ واکنشی نسبت به آن ندارند و با نوعی ولنگاری اخلاقی از کنار آن عبور می‌کنند؟ این‌طور به نظر می‌رسد که این گروه بیش از هر چیز نسبت به دو مسئله بسیار امیدوارند. نخست، نسیان غریب حافظه تاریخی مردم ایران و دوم، بی‌توجهی جامعه ایران نسبت به مسائل اخلاقی. جالب آن‌که رفتار غیراخلاقی خود را بر میراث فرهنگی احترام به متوفی سوار کرده و در این بستر هم از توجیه‌های دینی بهره‌ها می‌برند و هم داعیه‌دار ملیت ایرانی هستند. حال آن‌که رفتار سوء آن‌ها نه ریشه در اسلام دارد و نه رنگ و بویی از ایرانیت به خود دیده است. چنین کنش‌هایی بیش از هر چیز زوال اخلاق جمعی را اخطار می‌دهند. زوالی که از این کنش‌ها آغاز شده و به بی‌تفاوتی اصحاب فرهنگ نسبت به آن ختم می‌شود. نگرانی زمانی بیشتر می‌شود که موضوع مورد بحث وفات شخصیتی چون آیت‌الله هاشمی است. مرزبندی‌ها، خط‌کشی‌ها و حملات گروه مقابل به مرحوم آقای هاشمی به قدری زیاد بود که نمی‌توان مدعی شد شاید برخی از کنش‌گران اجتماعی از آن اطلاعی نداشته‌اند. این گروه کار را به جایی رسانده بودند که مردم کوچه و بازار هم از موضوع مخالفت عیان برخی از آن‌ها با مواضع آیت‌الله خبر داشتند. در چنین هنگامه‌ای این بی‌تفاوتی و سکوت مصلحت‌اندیش، هیچ مجوزی نداشته و جز ولنگاری فرهنگی و اخلاقی نام دیگری نمی‌توان بر آن نهاد. این بی‌تفاوتی را می‌توان در مجموعه رفتارهای فراوانی مشاهده کرد. گویی حس‌گرهای اخلاقی و فرهنگی جریان فرهیختگان ایرانی نسبت به بسیاری ناهنجاری‌ها از کار افتاده است و هیچ واکنشی در برابر بروز و پیدایش آن‌ها ندارد. حداقل انتظار از جامعه فعالان سیاسی، اجتماعی و فرهنگی ایران این بود که در بستری اخلاق‌محور و بدون سیاست‌زدگی به تقبیح چنین رفتارهایی دست بزنند.
سایر اخبار این روزنامه