هایدگر و نازیسم

تعهد هایدگر به نازیسم بی‌آنکه یک ضرورت باشد، از سر تصادف و اتفاق هم نیست. گو این‌که این تعهد می‌تواند به غایت تکان‌دهنده و غریب باشد، در عین حال اما به راحتی از رهگذر فلسفه‌ «ساخت‌شکنی» او توجیه‌پذیر است. از نظر هایدگر تفکر مدرن «طرح چیرگی» گسترده و وحشتناکی را عرضه می‌کند که «عصر روشنگری» آغازگر آن بوده است. در دوره‌ای که آدمیان سخت دلباخته «پیشرفت» شده بودند، تحقق همه آرمان‌هایشان را در «علم» می‌جستند. «جهان تکنیک» که این طرح در آن‌جا به نقطه اوج خود می‌رسد تمام و کمال زمانی حادث می‌شود که اراده‌ سلطه بر طبیعت و یا جامعه دیگر تابع یک هدف و یا یک مقصود رهایی‌بخش نیست، بلکه «خود به یک هدف» بدل می‌شود. «اراده سلطه» به مثابه اراده کور، به «اراده بر اراده»، سلطه بر سلطه، تنزل می‌یابد. این‌‌ همان جنون ویرانگری است که کل جهان معاصر محکوم به آن است. از این رو کل مدرنیته است که باید «ساخت‌شکنی» شود. از این‌جاست که می‌توان به همدلی هایدگر برای یک جنبش سیاسی (نازیسم) پی‌برد، جنبشی که خود را چنان آشکارا ضدلیبرال و ضدکمونیستی نشان می‌دهد که می‌توان در آن جهشی ارتجاعی و رهایی‌بخش را بر ضد این دو چهره‌ دورانِ مدرن صنعتی جست‌وجو کرد. این چیزی است که هایدگر در «درآمدی بر متافیزیک» نوشته است: «این اروپا که در نابینایی درمان‌ناپذیر خود، همیشه بر روی خودش خنجر می‌کشد، امروز، در میان یک گاز‌انبر، روسیه از یک طرف، آمریکا از دیگر سو، گیر افتاده است. از منظر متافیزیکی، روسیه و آمریکا، هر دو یک چیز هستند:‌‌ همان جنون شریرانه تکنیک لجام‌گسیخته، و سازمانی که در میان انسان معمولی ریشه ندارد». افزون بر این، فرضیات و احکام یهودی‌ستیزی هم در این کتاب به چشم می‌خورد (چرا که هایدگر یهود را نماد اصلی انسانِ بی‌ریشه می‌بیند). پس واکنش برابر لجام‌گسیختگی و تکنیک روسی‌ ـ ‌آمریکایی، باید از اروپای راستین از «متیل اروپا» و در یک کلام از «آلمان» صورت گیرد. این واکنش است که از نظر هایدگر جنبش ناسیونال ‌ـ ‌سوسیالیست، مظهر آن است. بی‌شبهه، این «تعهد به نازیسم»، حتی به لحاظ مواضع فلسفی وی «ضروری» نیست. مسخره است وانمود کنیم هر انتقادی از «تکنیک» که در عین حال ضد روسی و ضد آمریکایی هم هست، خواه ناخواه به نازیسم می‌انجامد. این انتقاد مثلاً می‌توانست به بوم‌شناسی رادیکال بینجامد، همانند دهه‌ ۷۰ در آلمان. اما به رغم همه‌ این حرف‌ها، این تعهد، امکانی بود که شالوده «فلسفی» داشت و در زمانه‌ای که هایدگر خود را متعهد می‌کرد، یک امکان واقعی بود نه یک تصادف و یا «حماقت ساده» ‌آن‌گونه که امروز عده‌ای می‌گویند. چرا از‌‌ همان آغاز کوشیده‌اند واقعیت‌ها را انکار کنند؟ گه‌گاه می‌گویند که در سیاست، روشنفکران، بسیار اشتباه می‌کنند و برخی از آنان که کم هم نیستند در کنار رژیم‌های توتالیتر و خودکامه قرار می‌گیرند و شگفت‌زده می‌شویم که می‌بینیم چنین شعورهایی، چنین کورکورانه، در کنار چنان رژیم‌هایی قرار گرفته‌اند. اما شاید کمتر تعجب کنیم اگر بفهمیم که رسالت اصلی روشنفکران در یک جامعه دمکراتیک، آن است که به انتقاد عینیت بخشند و از این رو، باید داوطلبانه مواضعی ضد دمکراتیک بگیرند. روشنفکران در بافت جوامع غربی، پس از جنگ از دو سو مورد ظن بوده‌اند: در بیرون «استعمار» را تحمل کرده‌اند، در درون نیز «فاشیسم» را پرورانده‌اند! آیا این جوامع که می‌گویند «متمدن‌ترین» هستند، وحشی‌گری‌ها نکرده‌اند؟ البته در این بافت بود که مارکسیسم می‌توانست از منظر اکثریت عظیم روشنفکران، ابزار ایده‌آل نقد جوامع «لیبرال‌ـ‌دمکرات» باشد. مارکسیسم تنها ایدئولوژی غربی فراگیر بود که دامنش از سازش با «نازیسم» رو «استعمار» پاک بود. به این دلیل است که باید به هر قیمتی که باشد آن موضوع غیرقابل اجتناب را به عقب می‌انداختند، اینکه مارکسیسم خود شریک فجایع رژیم‌های توتالیتر بوده است. «تفکر هایدگر» پس از فروپاشی مارکسیسم، به عنوان یک زندان ثانوی، و ظریف‌تر برای یک موضع انتقادیِ بازسازی شده به کار گرفته می‌شود. در این میان حیف که خود هایدگر، تفکرات‌اش و نقش‌اش در تکوین و تکمیل و بازسازی اگزیستانسیالیسم پنهان می‌ماند و یا به دست سازمان جهانی یهود،‌‌ همان سازمان توتالیتر و «یک‌چشم»، اعدام انقلابی می‌شود.
سایر اخبار این روزنامه