گفت‌وگوی «همدلی» با ناصر حسینی‌مهر، کارگردان نمایش «بوف کور» و بازیگران آن

بوف کور؛ واکاوی هستی و حقیقتِ مرگ...
همدلی| مریم سالخورد: به نمایش درآوردنِ اثری به دشواری و غریبانه‌گیِ «بوف کور»ِ صادق هدایت، تبحری می‌طلبد که کار هر هنرمند و نمایش‌نامه‌نویسی نیست، چرا که دست‌کم ذهنی محاط بر ادبیات داستانی ایران و همچنین بر آثار هدایت می‌طلبد، به همراهِ دانشی به‌اندازه و کافی از هنر نمایش. نام ناصر حسینی‌مهر را در مقام کارگردان، مدرس و مترجمِ مطرح عرصه تئاتر بارها شنیده‌ایم، او این‌بار به همراهی گروه تئاتر 6، اثری خطیر از صادق هدایت را بر صحنه سالن چهارسو در تئاتر شهر برده است و تا بدین جای کار، از نگاه بسیاری از صاحب‌نظران، در دراماتیزه کردن متنِ به‌غایت پیچیده هدایت، توفیق داشته است. ناصر حسینی‌مهر کمتر اهل مصاحبه و حضور در فضاهای رسانه‌ای است، اما در این گفت‌وگو، با صمیمیتی که از تواضعِ او بر می‌آید، همدلانه به سوالاتی پاسخ داده است که نظرگاه او به ادبیات، هنر نمایش و نیز آثارِ صادق هدایت را بر خوانندگان آشکار می‌کند. بخش دوم این گفت‌وگو به مصاحبه با بازیگران نمایش «بوف کور» اختصاص دارد، اما پیشتر، گفت‌وگوی «همدلی» با ناصر حسینی‌مهر از نظرتان می‌گذرد:
پرده اول؛ گفت‌وگو با کارگردان
«بوف کور» و «سه قطره خون» را واجد چه مفاهیمی می‌دانید که همچنان در شرایط امروز،‌ قابل بازخوانی در قالب یک اثر نمایشی هستند؟


«بوف کور» از درماندگی انسان می‌گوید، از شکست مطلق او در برابر قدرت و گرفتاری او از جهنم اجتماع، از لجن‌زار، از باتلاقی که فرو می‌بلعد ارزش‌ها را و هستی را. تا زمانی که «زندگی» هست و نیز «مرگ»، اندیشه پیرامون آن هم خواهد بود. دغدغه صادق هدایت،‌ مثل شکسپیر یا داستایوسکی و کافکا، به‌خصوص در چند روان ـ داستان خود، همین مفاهیم ازلی و ابدی بوده است، مفاهیمی که مربوط به شرایط امروز و دیروز نیست، مربوط به این نویسنده خاص و آن شاعر و فیلسوف نیست. همواره دریافت‌های گوناگونی از «مرگ» و وجود قطعی آن در فرهنگ‌های گوناگون و کهن ریشه دوانده، از بدو پیدایش انسان تا به امروز، از چین و هند و آسیای میانه گرفته تا یونان و مصر و سرزمین‌های دور و دورتر. به گمان من هدایت هم به نوبه خود، از کودکی تا دم مرگ، به آن می‌اندیشیده، بدون هراس، که تبلورش در «بوف کور» به خوبی پیداست. این، نگاهی کنجکاوانه به «نیستی» نیست، بلکه به گمان من بیشتر واکاوی «هستی» است، همین بینش را در اشعار خیام و مولوی و آثار گوته و نیچه و بکت هم می‌بینیم، که نتیجه همه آن‌ها یکسان است؛ ‌تنها یک حقیقت وجود دارد و آن مرگ است. بزرگی او به قامت کائنات است. با او نمی‌توان در افتاد، که شکست حتمی است. فروغ فرخزاد در یکی از شعرهایش او را «موشی به نام مرگ» خوانده بود و «او» خشمگین شد و بی‌درنگ پاسخ فروغ را در سال 1345 داد.
در مسیر نمایشی کردن متنی ادبی در قامت «بوف کور»، چه تدابیر و رویکردی داشتید؟
بر می‌گردد به دوران دانشجویی‌ام در پاریس و نوشتن چند طرح نمایشنامه‌ مانندی که ضعیف بودند. بعدها، چهار سال پیش، سراغ نویسندگان برجسته کشورمان مثل سپانلو، مجابی، حکیم‌رابط و دولت‌آبادی رفتم تا از آنها بخواهم «بوف کور» را برای صحنه دراماتیزه کنند، جملگی نپذیرفتند، می‌گفتند شدنی نیست، همه‌چیزِ این اثر در رویا و خیال می‌گذرد و کنش و واکنشی در آن نیست. حق داشتند، به‌خصوص که آشنایی با نمایشنامه‌نویسی مدرن و امروز جهان وجود نداشت. خودم دست به‌کار شدم، نخست از نقاشی کمک گرفتم و همه ایده‌های اجرایی و تصاویری که از این اثر در ذهنم شکل گرفته بود را طراحی کردم، صدها طرح از پرسوناژها و موقعیت‌ها ساخته شد، بعد ساختار آثار دراماتیک هاینر مولر به کمکم آمد. می‌دانید، مولر افکار را در آثارش به «تصویر» می‌کشد؛ تصویر ناب صحنه‌ای. در اقتباس و اجرای «بوف کور» همه تلاشم در همین راستا بود. باری، طرح اولیه فقط روی بوف کور بود، اما باز متنی کسل‌کننده با روایتی طولانی از آب درآمد، چون در «بوف کور» به جز چند حادثه کوچک و دو قتل مشابه، فقط گفتار درونی یک انسان تنها و مالیخولیایی را می‌شنویم،‌ به همین دلیل به سراغ داستانی دیگر از هدایت رفتم با ساختاری نزدیک به «بوف کور» یعنی؛ «سه قطره خون» و وفادارانه آن دو را با هم تلفیق کردم تا نگاه و ساختاری تازه متولد شد.
‏از نگاه شما، هنرمند در فرایند اقتباس، تا چه میزان آزاد است که نظرگاهی معاصر را به اثری که از آن اقتباس می‌کند، اضافه کند؟
مقوله اقتباس در طیف وسیعی قرار می‌گیرد، از وفاداری مطلق به اثر مثل اقتباس آریان منوشکین از «مفیستو»ی کلائوس مان، تا بهره‌گیری کاملا آزاد و حتی بسیار دور از ساختار و درونمایه هر اثری مثل اقتباس‌های امروز تئاتر ما از آثار شکسپیر یا چخوف و دیگران.
‏راوی «بوف کور»، به نوعی خود هدایت است؛ روشنفکری که در عصر اختناق، به انزوایی تلخ رانده شده... شخصیت اصلی شما آیا با این ویژگی شخصیت روشنفکر سرخورده همخوانی دارد؟ او از نگاه تماشاگر، بیشتر به بیماری می‌ماند گرفتار معلولیت و تالمات روانی. در صورتی که راوی «بوف کور» هدایت، خودآگاه است و در عین حال آسیب‌پذیر...
در این‌ که شخصیت راوی فردی‌ست سرخورده، تردیدی نیست، اما اینکه او همانا خود صادق هدایت است یا یک روشنفکر، با شما موافق نیستم، این نگاه شما مرا به یاد اظهارنظر یکی از منتقدین ادبی می‌اندازد که راسکولنیکف را در «جنایت و مکافات» با داستایوسکی یکی می‌دانست. به گمان من چنین نیست. قهرمانان هر نویسنده‌ای الزاما خود نویسنده نیستند، حتی اگر نظراتی مشابه داشته باشند. در «بوف کور» و همچنین در نمایش ما، راوی و شخصیت‌های دیگری مثل پیرمرد
خنزر پنزری یا زن اثیری و یا دایه و قصاب و دیگران نمایندگان تیپیک یا نمونه‌وار مردم این سرزمین هستند،‌ آن هم در بستر تاریخی پر تلاطم که همچنان ادامه دارد. راوی در این اثر به شکلی خیال‌گونه تصویر شده است، حتی آن دو زن هم ـ زن اثیری و لکاته ـ خیال‌گونه هستند، اما این‌بار در توهمات راوی. به بیانی دیگر، هدایت سراسر «بوف کور» را از زبان راوی نقل می‌کند. هیچگاه هیچ حادثه‌ای را جدا از دنیای ذهن و خیال او در داستان نمی‌آورد، به جز حضور ننه جون، وگرنه هرچه می‌آید از خلال ذهن تاریک یک نقاش افیونی است، نقاشی که از بس چهره زنی با دو چشم درشت و سیاه ترسیم کرده که رفته رفته در خیالش به شکلی حقیقی جان گرفته است و گاه به گاه در چهره دو زن بر او پدیدار می‌شود، گاهی عاشقانه در چهره زن اثیری و گاهی فاحشانه در وجود لکاته.
‏آیا به دلیلِ همین خیال‌گونه بودن، زن اثیری در نمایش غایب است؟
همینطور است. مرئی کردن یا تجسم موجودی اثیری بر صحنه بسیار دشوار است و در هر سبک نمایشی نمی‌گنجد. در به‌کارگیری لفظ «اثیری» برای زنی که «راوی» فریفته اوست ناتل خانلری اعتقاد دارد که گویا مراد هدایت از آن همان واژه فرانسه Éthéré است که در فارسی مترادف «هوا» است یا «بیان حالت چیزی که سبکی بیش از اندازه و صفای خارج از حد دارد» و چنین توصیفی را نزد شاعران پیشین هم در وصف معشوق سراغ داریم، مثل «ای چون هوا لطیف» و در «بوف کور»، زن اثیری در واقع زن رویایی راوی است که تنها در خیال خود می‌پروراندش، زنی که چهره‌اش تنها بر قلمدان نقش می‌بندد و نه در واقعیت، نه بر عالم خاکی... از سوی دیگر، نبودِ این زن بر صحنه بیشتر از آن رو بوده که قصد نداشتم تصویری که خوانندگان بی‌شمار «بوف کور» سالهاست از زن اثیری در ذهن و تخیل خود ساخته‌اند را مخدوش کنم. هرچند «زن اثیری» بر صحنه ما همواره از آغاز تا پایان نمایش حضور دارد، اما به گونه‌ای دیگر.
‏پیرمرد خنزر پنزری نیز در ذهن خوانندگان همین شرایط را دارد، چطور او را بر صحنه ظاهر کردید؟
خنزر پنزری زمینی است، خاکی است،‌ هر روزه او را در اطراف‌مان می‌بینیم. طرحی که صادق هدایت و همچنین ما از این موجود قدسی دروغین می‌ریزیم قالبی مضحک و مفلوک دارد، موجودی کثیف و زشت و موذی و زیرکی که خود را از دیرباز در ذهن توده‌های مردم به نام «سنت» یا «دانای کل» جا زده است و اکنون آمده سراغ یک افیونی خیالاتی حاشیه‌نشین و سر به سرش می‌گذارد، او در واقع به قول هدایت‌شناسان؛ نیمچه خداست، نه آن کس یا ذهنیتی که ادبای کهن و شعرای عارف‌مسلک این سرزمین به تطهیرش پرداخته‌اند و به ملکوت اعلا رسانده‌اند، به همین دلیل خنزر پنزری جذابیت‌های صحنه‌ای فراوانی دارد.
پرده دوم؛ گفت‌وگو با بازیگران
‏از نگاه شما، ضرورت اجرای «بوف کور» در شرایط امروز چیست؟
عزالدین توفیق: «بوف کور» نوشته‌ای محدود به یک زمان مشخص نیست و صرفا برای ‏هشتاد سال پیش نوشته نشده، چون تازگی و لایه‌های تو در تو و عمیقش هنوز محفوظ و به‌روز است. تردید ندارم که به اجرا درآوردن این اثر بی‌بدیل، ادای دینی به نویسنده آن است.
وحید فریدی: من با نظر توفیق کاملاً موافقم و مایلم در همین راستا بیشتر بر آن تاکید کنم و از دو جهت به آن نگاه کنم؛ اول اینکه، «بوف کور» شاخص‌ترین اثر ادبیات معاصر و قطعا یکی ‏از مهمترین آثار تاریخ ادبیات ایران محسوب می‌شود و بعد از 80 سال کماکان مطالعه می‌شود که این امر، دلیلی محکم است بر کهنه نشدن آن. «بوف کور» روایتی‌ست عجیب از معضلات انسان و انزوای او با مفاهیم عمیق انسانی از جمله عشق، ‏جنون و مرگ، مباحثی که در سطح شناور نیستند و همیشه برای مخاطب، جذاب و اثرگذار خواهند بود. البته به باور من در نوشته هدایت و همچنین روایت ‏اجرایی آقای حسینی‌مهر، آینده انسانِ منزوی، وامانده، سرخورده و تنها، با تمامی مشکلاتش در جامعه ترسیم ‏می‌شود؛ درون‌مایه‌ای عمیق که در عصر تکنولوژی و ماشینیزم امروز، به‌خصوص با مجموع وقایع خشونت‌بار معاصر، تشدید می‌شود. دوم اینکه معتقدم دیگر وقت آن رسیده که هنرمندان ادبیات ‏نمایشی ما، با ادبیات داستانی آشتی کنند و نظیر بیشتر کشورهای پیشرفته در زمینه تئاتر، از ظرفیت‌های دراماتیک این هنر ‏بهره گیرند و آثاری تازه خلق کنند.
‏این نمایشنامه و نقش‌های آن، در نخستین رویارویی چه تاثیری بر شما داشت؟
اسماعیل خزایی: دو‎ ‎سال‎ ‎پیش‎ ‎وقتی‎ ‎این نمایشنامه‎ ‎را‎ ‎خواندم،‎ ‎باورم‎ ‎نمی‎شد‎ ‎که‎ ‎آن‎ ‎دو‎ ‎اثر‎ ‎عجیب‎ ‎و‎ ‎مسحورکننده‎ یعنی ‎«بوف‎کور»‎ ‎و‎ «سه‎ ‎قطره‎ ‎خون»‎ ‎را‎ ‎بشود‎ ‎به صحنه ‎آورد. ‎به‌طرز عجیبی‎ ‎مجذوب‎ ‎آن‎ ‎شدم‎ ‎و‎ ‎با‎ ‎تمام‎ ‎وجود‎ ‎خواستم‎ ‎که‎ ‎در‎ ‎این‎ ‎کار‎ حضور داشته ‎باشم‎ ‎و‎ ‎این تجربه‎ ‎تکرارنشدنی‎ ‎را‎ ‎از‎ ‎دست‎ ‎ندهم‎. چون‎ ‎با‎ ‎شناختی‎ ‎که از‎ ‎آقای‎ ‎حسینی‎‌مهر‎ ‎داشتم‎ ‎می‎دانستم‎ ‎که اگر‎ ‎کارگردانی‎ ‎بخواهد‎ ‎«بوف‎ ‎کور»‎ ‎را‎ ‎به‎طور‎‎ ‎مطلوب‎‎ ‎اجرا‎ ‎کند،‎ ‎کسی نیست ‎جز‎ ‎ناصر‎ ‎حسینی‌مهر. درباره ‎برداشت‎ ‎خودم‎ ‎از‎ ‎این‎ ‎متن‎ ‎خلاصه‎ ‎می‎گویم؛‎ ‎من‎ ‎فکر‎ ‎می‎کنم‎ ‎«بوف‎ ‎کور»‎ ‎داستان‎ ‎اقلیت‎ ‎تنهایی‎ ‎است که‎ ‎در‎ ‎هر‎ ‎عصری‎ ‎بوده‎ ‎و‎ ‎هستند‎ ‎و‎ ‎همیشه‎ ‎مورد‎ ‎بی‌مهری ‎دیگران‎ ‎و‎ ‎حتی ‎طبیعت‎ ‎واقع‎ ‎شده‌اند.‎ ‎
بابک قهرمانی: از دید من، آنچه بیش از دیگر موضوعات در این نمایش قابل توجه است، پریشان‌حالی و آشفتگی انسانِ رنجورِ معاصرِ است و تهی‌شدن او از ‏عشق. ‏
شاهو رستمی: البته من این‌طور ساده و رمانتیک به این اثر نگاه نمی‌کنم. «بوف کور» به عنوان مدرن‌ترین داستان فارسی، از پیچیدگی‌های خاصی برخوردار است و این پیچیدگی‌ها داستان را برای عامه ‏مردم دیر فهم کرده و باعث شده تحلیل‌های بسیاری در فهم و نقد آن اعم از روانشناسانه، ‏نقد تاریخی، اجتماعی و یا غیره مطرح شود. نمایش ما هم، چون وفادارانه متکی به داستان هدایت است، پیچیدگی‌های خاص خودش را دارد و فهم آن برمی‌گردد به فهم درست تماشاگران. البته این حرف به آن معنا نیست که اگر کسی داستان را نفهمد نمی‌تواند نمایشنامه را هم بفهمد، اینطور نیست، به نظر من از دریچه ‏نمایشنامه و نمایش «بوف کور» بسیاری از سوال‌های ذهنی خواننده کتاب نیز پاسخ داده می‌شود و این یکی از درست‌ترین روش‌های ‏به صحنه آوردن هر اقتباسی است و آقای حسینی‌مهر در این برداشت موفق بوده‌اند.
‏چگونه تمریناتی را برای بازی در نقش‌هایتان گذراندید؟
شاهو رستمی: در گروه تئاتر 6 ما نیستیم که در برخورد اول با نقش ارتباط برقرار می‌کنیم، بلکه به‌قول آقای حسینی‌مهر نقش‌ها ما را انتخاب می‌کنند. اولین تماس ما با فضای کلی و دنیای نمایشنامه است. ماه‌ها از تمرین می‌گذرد و ما هنوز نمی‌دانیم که آیا نقشی داریم یا نه. این اتفاق در هیچ گروهی نمی‌افتد چون بیشتر بازیگران برای بازی در نقشی وارد گروه می‌شوند. من به شخصه اول برای به صحنه رفتن «بوف کور» و آموختن از آقای حسینی‌مهر به این گروه ملحق شدم، مثل کار قبلی ایشان «مائوزر» و روش کارشان را هم می‌دانم، بنابراین می‌دانستم ممکن است نقشی نداشته باشم، ولی در کار ماندم و همه دوستانی که ماندند، همین حس را داشتند. در «بوف کور» هم مانند تمرینات «مائوزر» اولین تماس با نقش از طریق اتودها بود و فضاسازی‌ای که در آنها ایجاد می‌شود تا از طرف کارگردان سنجیده شویم که چقدر در فهم این یا آن نقش توانایی داریم و با آن‌ها منطبق هستیم. چنین اتفاقی در اکثر گروه‌ها فراموش شده است. در آن‌ها سه ماه با بازیگر تمرین می‌شود و بعد تازه متوجه می‌شوند که بازیگر به درد این یا آن نقش نمی‌خورد.
شیوه‌ کارگردانی ناصر حسینی‌مهر در هدایت بازیگران و دیگر عناصر نمایش چگونه است؟
بابک قهرمانی: آنچه بیش از هر چیز در شیوه‌ کارگردانی ایشان شاخص است، بداهه‌های نوآورانه و لحظه‌پردازی با بازیگر است، آن هم بدون الگوبرداری از دیگران و یا پرداختن به فرم‌های ظاهری و کلیشه‌ای رایج تئاتر بی‌رمق امروز. آنچه امروز در نمایش ما عینیت یافته، ثمره کار و تمرین مستمر در یک محیط آزمایشگاهی بوده است، که تجربه‌ای ناب و لذت‌بخش را برای‌مان رقم زد.
اسماعیل خزایی: تمرین در گروه تئاتر 6، شانس بزرگی بود که در این مدت کوتاهی که تثاتر کار می‌کنم نصیبم شده است. در شروع با همه علاقه و شوقی که به کار داشتم، ترسی هم در درونم وجود داشت. صادقانه بگویم؛ ترسم از دیدن خودم در مواجهه با شخصیت‌های پیچیده داستان‌های صادق هدایت بود. اما با شیوه کار آقای حسینی‌مهر همه چیز درست سر جای خود قرار گرفت. در آغاز، ما تقریبا همه آثار هدایت و هرچه پیرامون آنها نوشته شده بود را خواندیم. با این کار فضای ذهنی هدایت را تا حد لازم شناختیم و به قدرت قلم و خلاقیت بی‌بدیلش بیش از پیش ایمان آوردیم. بعد به یکپارچگی و دیدی مشترک رسیدیم؛ که در واقع همان دیدگاه کارگردان بود. آن‌وقت به اجرای اتودهای متنوع و عجیبی پرداختیم که گاهی از ربط‌شان با نقش‌های نمایش سر در نمی‌آوردیم، غافل از اینکه کارگردان داشت خصوصیات رفتاری و فیزیکی ما را جستجو می‌کرد و محک می‌زد و این روش تا روز آخر هم ادامه داشت. او نه کارگردان، بلکه هدایت‌گر بازیگران است، آن هم به زیبایی و از طریق متد‌هایی که عمری تجربه و دانش به همراه دارد.
شاهو رستمی: این سوال همیشه مرا درگیر کرده که در آینده چطور خواهند فهمید کارگردان‌های تئاتر، چگونه با بازیگرهایشان کار می‌کردند؟ متاسفانه در ایران ثبت و ضبط تصویری از نوع کار کارگردان انجام نمی‌شود در حالی که در سایر کشورها از گذشته‌های دور، تمرین‌های کسانی مثل مایرهولد و کانتور و گروتوفسکی و منوشکین و بسیاری از کارگردان‌های دیگر موجود است. واقعا باید تمرینات آقای حسینی‌مهر را به شکل تصویری ماندگار کرد، صبر و تحمل و خستگی‌ناپذیری ستودنی او را باید دید. شاید هفته‌ای هفت روز و و هر بار هفت ساعت تمرین، برای هر گروهی عجیب باشد، ولی ما در پلاتوی تئاتر شهر بدون خستگی پا به پای کارگردان‌مان زمان را احساس نمی‌کردیم. تمرین کردن و اجرای یک زندگیِ دیگر، زمان و حوصله بسیار می‌خواهد.
گروه فعلی شما ترکیبی از بازیگران جوان از شهرهای مختلف ایران است. با چنین ترکیبی، رسیدن به هماهنگی و انسجام گروهی دشوار نبود؟
مهشید کاظمی: جمله‌ای از آقای حسینی‌مهر در همان آغاز تمرینات همه‌چیز را برایمان روشن کرد: «هیچ تفاوتی با هم نداریم، همه ما در گروه برابریم» من که کوچکترین فرد گروه چه از نظر سن و چه از لحاظ تجربه کاری هستم، امروز این یک‌دلی را به شدت در گروه تئاتر 6 احساس می‌کنم.
مهدی فتاحی: اولین زبان مشترک که اعضاء را در گروه گرد هم آورد و به هم پیوند داد، هنر و تئاتر است که خود، زندگی و زبانی است که در طی قرنها انسان‌ها را با هر رنگ و نژاد و زبان به هم نزدیک کرده است و دیگری مدیریت یک کارگردان باتجربه است که با درایت و نظم و هماهنگی بین اعضای گروه، سکان‌دار این هماهنگی می‌شود و با تزریق نظم و مسئولیت‌پذیری در گروه، همگی را به جهتی سوق می‌دهد که هدف واحد و والای گروه است و آنها برای رسیدن به آن، مسیری مشترک را باید طی کنند، آن هم با مسئولیت‌پذیری و تلاش برای رسیدن به زبان و هدفی مشترک، که همان اجرای «بوف کور» است.
میثم دامن زه: من این احساس را یک‌بار در سال ۸۹ تجربه کردم و آن زمانی بود که از بندرعباس به تهران آمدم و به گروه ۶ پیوستم. پیش از آن، تصوراتی از کار گروهی داشتم‌ ولی وقتی وارد این گروه شدم به راستی صمیمیت و رفاقت و جدیت را با همه وجودم لمس کردم و این است زبان واقعی تئاتر که ما را به هم پیوند می‌دهد.
عزالدین توفیق: ‏دقیقا همینطور است، زبان همدلی و وحدت در راه رسیدن به هدفی مشترک، عشق به تئاتر، احترام به شخصیت و ‏فردیت هر عضوی در گروه، توجه و احترام به عقاید و تصورات هر شخص، تقسیم مسئولیت و انجام کامل آن، صرف وقت، انرژی، گفتگو و تحمل و انعطاف، ایجاد فضا برای بروز خلاقیت فردی و در یک کلام ‏احساس هماهنگی و حضور در یک خانواده منسجم تئاتری ‏و البته لذت بردن از زندگی در تئاتر. ‏ما همگی در گروه تئاتر 6 در این لذت با هم شریک هستیم.‏
شاهو رستمی: آنچه که باعث این هماهنگی می‌شود در وهله اول همدلی است، گروه ما نظیر سرزمین پهناور ماست که زبان‌ها و گویش‌ها و قوم‌ها و نژادهای مختلفی دارد با عیار عشق و هماهنگی و کار؛ این است زبان مشترک ما در گروه تئاتر 6.
سایر اخبار این روزنامه