پیامدهای غفلت از سلامت روانی، اجتماعی

يکي از نگراني‌ها در شرايط کنوني کشور به حوزه سلامت رواني اجتماعي برمي‌گردد. گرچه اين موضوعي نيست که در يکي، دو ساله اخير مورد نگراني باشد و از ساليان دور اين موضوع بوده و غفلتي که در اين حوزه داشتيم، منتج به اين شد که امروز براساس برآوردهايي که وزارت بهداشت از شيوع شناسي اختلالات رواني ارائه مي‌کند، نشان دهد که نتيجه اين غفلت، وضعيت نامناسبي است که در کشورمان شاهديم. آمار وزارت بهداشت بنا به گفته مسئولانشان در ادوار مختلف بين 23 تا 25 درصد بوده که مردم حداقل يک نوع اختلال را دارند. با اين توضيح که معمولا مردم در مورد عنوان اين نوع بيماري به دليل برچسبي که مي‌خورند، ابا دارند. گرچه معتقدم هر اختلال رواني، بيماري مهاجم مزمن نيست ولي بالاخره برچسب‌ها سبب مي‌شود معمولا در بيان و اظهار اين بيماري‌ها سعي کنند تا آنجا که ممکن است عنوان نکنند. شايد به اين دليل که غفلت از سلامت جسم ممکن است مرگ آني را به‌دنبال داشته باشد. کسي براساس اينکه در بيمارستان پذيرش نشده، فوت مي‌کند اما کساني که در حوزه سلامت رواني، اجتماعي دچار اختلال بودند، آن مرگ آني بيماري جسمي را ندارند. به همين دليل معمولا دغدغه سياستگذاران نبوده و در نظام برنامه‌ريزي ما هم موضوع ارتقاي سلامت روان بيشتر به مداخلات روانشناسي و روانپزشکي خلاصه شد تا ارتقاي سلامت روان يعني فقدان يا نبود بيماري رواني. سازمان‌هايي که در حوزه‌هاي فرهنگي کار مي‌کنند، به‌ويژه آموزش و پرورش، دانشگاه‌ها، ورزش و جوانان، سازمان بهزيستي که سازمان‌هاي فعال‌تري در اين حوزه مي‌توانند باشند و الان هم هستند و دارند کارهايي انجام مي‌دهند. منتها بيش از اينکه برنامه‌هاي ما حول ارتقاي سلامت روان باشد حول مداخلات بعد از ابتلاء و در نهايت مداخلاتي که نياز به بستري و درمان و موضوعات شبيه اين داشته باشد، است و خود اين نشان دهنده اين است که رويکرد غالب ما در حوزه سلامت روان، رويکرد پيشگيري و ارتقايي نيست. شرايطي که چند وقت اخير در حوزه گراني بنزين داشتيم، طبيعي است که به مردم فشار مي‌آورد که مجبورند تحمل بکنند. حالا اگر مهارت مقابله با استرس‌ها را نيز بلد نباشند طبيعتا عوارض دارد. بخشي از اين عوارض مي‌تواند افسردگي و بخشي خشونت باشد. پايين آمدن شاخص نشاط و شادابي باشد و طبيعتا مي‌تواند نارضايتي از زندگي را ايجاد کند و همه اينها مي‌توانند افزايش شاخص‌هاي بد در حوزه سلامت رواني اجتماعي را تشديد کنند. فردي که به دليل فشار اقتصادي نمي‌تواند زندگي خود را بچرخاند، نزد همسر و فرزندان شرمنده است، مي‌تواند افسردگي و خداي ناکرده اقدام به خودکشي را به دنبال داشته باشد. لذا اين دغدغه، دغدغه درستي است منتها مهم اين است که چقدر مي‌توانيم در اين بخش گام برداريم، برنامه‌ريزي درست کنيم، مشارکت همگاني داشته باشيم و در اولويت‌مان باشد. تصميم‌گيري‌هاي ما بايد حول موضوع ارتقاي کيفيت زندگي مردم باشد تا مردم از زندگي شان لذت ببرند و وقتي اين موضوع مدنظر قرار نمي‌گيرد طبيعتا مي‌تواند چنين عوارضي را به دنبال داشته باشد که بخشي از اين عوامل در حوزه سلامت روان خود را نشان مي‌دهد. جامعه‌اي که مردمش برخوردار از نشاط باشند معمولا اين نوع عوارض را کمتر شاهد خواهند بود. افسردگي و اقدام به خودکشي را کمتر خواهند داشت و مردم احساس سرزندگي مي‌کنند. واقعيت اين است که وقتي بحران‌هايي وارد مي‌شوند، يکسري عوارض در پي دارند. قطعا بخشي از عوارض بحران‌هاي اقتصادي و اجتماعي، تاثيرگذاري بر حوزه مولفه‌هاي سلامت رواني اجتماعي در جامعه خواهد بود. حتي اگر آدم‌ها سر جاي خودشان باشند مي‌تواند اميد را افزايش دهد. ما بخش عمده‌اي از اين دغدغه‌ها را داريم و نتيجه‌اش هم همين وضعيتي مي‌شود که مي‌بينيم. بايد به اين دغدغه که در سخنان وزير بهداشت مطرح مي‌شود توجه کرد منتها مستلزم اين است که خود وزارت بهداشت هم تغيير رويکرد دهد. بخش ديگر خانواده و خود افراد هستند. درست است که همه چيز را نبايد به افراد ربط دهيم ولي يک جاهايي هم مي‌توانيم خودمراقبتي موثري داشته باشيم.