پیرایش با مهر

  [لیلا مهداد] صدای قیچی و آبپاش‌ها تنها ملودی‌ای است که گوش سالن را پر می‌کند. شانه و قیچی‌ها روی موهای بچه‌ها می‌رقصند، بعد آینه‌ها مقابل‌شان می‌ایستند و چشم‌ها پر می‌شوند از لبخند رضایت. اینجا در غیبت کلمه، چشم‌ها حرف می‌زنند.
پنج ‌سال از شروع این قصه می‌گذرد؛ از روزهایی که «محمودرضا بنیانی» به تنهایی آرایشگر بچه‌های «نرجس» بود تا امروز که 39 آرایشگر دیگر از نقاط مختلف شیراز او را همراهی می‌کنند. آرایشگرانی که هر ماه سر ساعت مقرر دورهمی‌شان را برقرار می‌کنند تا روز متفاوتی را برای 280 کودک معلول ذهنی- حرکتی رقم بزنند. یک قیچی و شانه، تمام سرمایه‌
محمودرضا بنیانی می‌گوید بارها در شیراز با 118 تماس گرفته و شماره موسسات جدید را گرفته است.
چه کسی موی سالمندان را کوتاه می‌کند؟


هر کس که دوست داشته باشد و بخواهد.
بعد از این مکالمه کوتاه می‌شود آرایشگر مجانی پیرمردهای سرای سالمندان. یک‌ سال، هر ماه قیچی، شانه و... را برمی‌دارد و راه سرای سالمندان را در پیش می‌گیرد. «یکی بود از کردستان. بنده خدا در بلاصاحب‌ها نگهداری می‌شد. از بهزیستی آورده بودند. همیشه می‌گفت این نیست که صبح از خونه‌ات می‌زنی بیرون، مطمئن باشی شب برمی‌گردی خونه خودت.» این رفت‌وآمدها که یک‌ساله می‌شود کسی برایش از خیریه نرجس می‌گوید؛ از 280 کودک معلول ذهنی‌–حرکتی و از دختر و پسرهایی که در پرونده  بیشترشان نوشته شده: بی‌سرپرست.دفتر مشارکت‌ها برای محمودرضا اولین ایستگاه ورود به دنیای این بچه‌هاست. پرکردن فرم یعنی قرارگرفتن در فهرست خیرین افتخاری. «گفتند قبل از اینکه فرم را پر کنید سری به سالن بزنید و بچه‌ها را ببینید شاید تصمیم‌تان برای پرکردن فرم عوض شود. من چالش را دوست دارم. گفتم ندیده فرم را پر می‌کنم، همین‌طور هم شد و از این کارم خوشحالم.»  از آن روز پنج ‌سال می‌گذرد و حالا او تنها نیست و در کمپین مهربانی‌اش 39 آرایشگر دیگر هم هستند؛ 38 مرد و یک زن. آرایشگرانی از شیراز، نی‌ریز، سپهدان، مرودشت. «فکر نمی‌کردم با قیچی و شانه‌ای که در مغازه دارم، بتوان کار خیری انجام داد. فکر می‌کردم برای کار خیر باید خرج میلیاردی کرد اما همیشه این‌طور نیست و با حداقل‌ها هم می‌توان کار دلی انجام داد.»  قبل از اینکه محمودرضا راهی خدمت سربازی شود، آرایشگر شد و حالا از آن روزها 15 سال می‌گذرد. در وقت گفتن از حس لحظه‌هایی که با بچه‌ها می‌گذراند، مکثی کوتاه می‌کند. «مثل کشیدن ابری است برای احساس باران در حالی ‌که برای لمس باران باید بی‌چتر زیر آن قدم زد تا آن را بهتر احساس کرد. در حرف نمی‌گنجد، باید لحظه ‌لحظه آن را لمس کرد.» بعد از هر ملاقات چند روزی حالش خوب است. احساس و حالی که حاضر نیست با چیز دیگری در دنیا تعویضش کند. «بچه‌های نرجس تعبیر واقعی معصومیت‌ هستند، منبع انرژی مثبت و حال خوب.»   یک‌ سال اول را هر ماه به بچه‌ها سر می‌زد تا اینکه دیگران به او ملحق شدند و حالا نام محمودرضا بنیانی به‌عنوان بانی این گروه خیّر در شیراز سر زبان‌ها افتاده است اما برای او بودن در نرجس کنار گروه از همه‌چیز مهم‌تر است. نرجس برایش با همه‌جا فرق دارد و تصمیم‌ ندارد هیچ‌وقت آنجا را ترک کند. «در تمام عمرم تنها دری که زدم و اشتباه نبود، نرجس بود. با گذشت پنج‌ سال به نظرم هنوز اول راه هستیم؛ راه طولانی که باید تا انتها آن را رفت.» نرجس و همدم بچه‌هاشدن برایش تجربه‌ای بس شیرین بود. تجربه‌ای که به‌زعم خودش غیر از نرجس هیچ ‌جای دیگر نمی‌توانسته آن را به ‌دست بیاورد. «بار اولی که رفتم نرجس، در دنیای کاری‌ام صندلی‌ کرایه‌ای در یک سالن داشتم که با آنها به مشکلی برخوردم و آن را از دست دادم؛ اما ماه بعد که رفتم برای کوتاهی موی بچه‌های نرجس در مغازه خودم کار می‌کردم. ریاضیات برتر را من با نرجس حس کردم؛ چون با هیچ دو دوتا چهارتایی نباید این اتفاق می‌افتاد. نرجس یعنی خیر و برکت، حال خوب و آرامش.» چشم‌هایی که نگاه‌شان زیباست
تابستانی که گذشت، سرنوشتش با موسسه نرجس گره خورد تا حالا بعد از 6-7 ماه از آرزویی بزرگ‌تر بگوید، راه‌اندازی موسسه‌ مهربانی. موسسه‌ای خیریه برای کودکان معلول که قرار است زنان سرپرست خانوار و بی‌بضاعت تیم کارکنان آن را تشکیل دهند تا هر دو از تلخی‌ها در امان باشند.
«معصومه نگارنده» تنها زن آرایشگر گروه 39‌ سال دارد و مادر دو کودک است. بار اول و دوم که پشت صندلی یکی از بچه‌‌ها ایستاد تا نظمی به موهایش بدهد، انگشتانش را به کام قیچی داد تا زخم بردارد. «اولین‌بار دستانم می‌لرزید. چندبار دست‌هایم را با قیچی زخمی کردم. بار دوم هم همین‌طور. برای اینکه کارم را درست انجام بدهم، نفس عمیق می‌کشیدم اما حالا با آنها دوست شده‌ام. دستم را می‌گیرند، نوازش می‌کنند و می‌گویند دوست داریم تو موهای ما را کوتاه کنی.»   
یک‌ سال و نیم پیش برای همیشه مادرش را از دست داد، غمی که خنده را از لبانش برد و حال روحی‌اش را به هم ریخت. از همان زمان به بعد به فکر کمک به دیگران افتاد؛ آدم‌هایی که نیاز به کمک دارند. کمک به سالمندان آشنا و فامیل اولین راهکار معصومه بود. سه‌ سال مراقبت از مادر از او پرستاری خبره ساخته بود. «مادرم سرطان داشت. بعد از مادرم روحیه‌ام را از دست دادم و برای خوب‌شدن دنبال راه‌حلی بودم. تصمیم گرفتم بروم خانه سالمندان برای کمک. سه ‌سال پرستاری از مادرم تجربه خوبی بود برای نگهداری از سالمندان. خیلی اتفاقی متوجه شدم نزدیک محل زندگی‌ام موسسه‌ای برای بچه‌های معلول فعالیت می‌کند. در اولین‌ فرصت به موسسه رفتم. قبل از اینکه خدا به من بچه بدهد، سالن داشتم. گفتم آرایشگری بلدم و می‌توانم در کارهای دیگر هم کمک کنم. به موسسه پیشنهاد دادم موهایشان را کوتاه کنم یا کارهای دیگری در موسسه انجام دهم. شماره آقای بنیانی را دادند. هماهنگ کردم. از وقتی می‌روم حالم خوب شده؛ بدون این بچه‌ها افسرده می‌شدم.»   
احسان هنری نیست به امید تلافی/ احسان به کسی کن که به کار تو نیاید
عاشق این شعر صائب تبریزی است و هرازگاهی آن را زیر لب زمزمه می‌کند. «نرجس اولین موسسه بچه‌های معلول بود که می‌رفتم برای همین با دیدن بچه‌ها ناراحت شدم. باورتان نمی‌شود الان برای دیدن بچه‌ها روزشماری می‌کنم.» معصومه طی هفته دلتنگ بچه‌ها می‌شود و نمی‌تواند تا روز مقررشان با گروه صبر کند برای همین تایم‌هایی که فرزندانش مدرسه‌اند، خودش را به موسسه می‌رساند تا مادرانه به بچه‌ها غذا بدهد. «بعضی روزها برای دادن صبحانه می‌روم و روزهایی هم برای دادن ناهار. این کار حالم را چند روزی خوب می‌کند. بیشتر از اینکه بچه‌ها به ما نیاز داشته باشند، ما به بچه‌ها نیاز داریم. آنها با چشم‌هایشان با ما حرف می‌زنند.» در همین مدت کوتاه، نجمه با او انس گرفته. معصومه از چشمان نجمه دلتنگی‌اش را می‌خواند. «بچه‌های نرجس، خالص‌ترین احساسات را دارند؛ احساساتی به زلالی خودشان. نجمه یکی از همان بچه‌هاست. هر بار که به موسسه می‌روم با نگاهش می‌فهماند که دوباره بیا. خنده‌ای در چشمان این بچه‌هاست که نگاه‌شان را زیبا می‌کند. این افتخار نصیب هر کس نمی‌شود.» خدمتی ادامه‌دار
از هشت‌ سال پیش شروع شد؛ وقتی «محمدحسن رضایی» بیست‌ویک ‌سال بیشتر نداشت و گرفتاری دوستش به اعتیاد و پیدا‌کردن راهی برای کمک به او. «در آن سال‌ها کمپ‌های اعتیاد تازه طبق روش‌های نوین کار می‌کردند و فعالیت‌شان روند قانونی‌تری به خود گرفته بود. دوستی‌مان دوازده‌ساله بود که گرفتار اعتیاد شد و به‌ناچار رفت کمپ. دلم می‌خواست راه ارتباطی پیدا کنم، اما امکانش نبود تا اینکه بعد از 25 روز خودش زنگ زد. میان حرف‌هایش شنیدم که از ژولیده‌بودن موهایش گله دارد؛ همین جرقه‌ای بود برای رفتن به کمپ و پیشنهاد اصلاح مجانی.» به کمپ اعتیادی که دوستش برای درمان رفته بود، پیشنهاد داد هر ماه تیم آرایشگری به کمپ بیاید و موهای بیماران مبتلا به اعتیاد را کوتاه کند. رضایت دوطرف اعلام شد تا محمدحسن رضایی با هفت، هشت نفر از آرایشگران دیگر 6-7 ماهی را به کمپ سر بزند. دوست محمدحسن هم بعد از ترک می‌شود یکی از خیرین داوطلب همان کمپ و کارهای خدماتی و پشتیبانی را به‌ عهده می‌گیرد تا گره‌ای از کار همدردانش باز کند. محمدحسن بعد از کمپ اعتیاد کار خیرش را ادامه می‌دهد و در مراکز مختلفی فعالیت داشته است. به بهزیستی و مراکز نگهداری سالمندان، جانبازان و... سر می‌زند و هرازگاهی برای کار آرایشگری می‌شود خیّر داوطلب اما حالا دو سالی است که عضو ثابت تیم موسسه نرجس شده و هر ماه برای کوتاهی موی بچه‌ها می‌آید، البته اهالی موسسه فرزانگان و چند موسسه دیگر هم با مهربانی‌های او غریبه نیستند. «اولین‌بار که به نرجس رفتم وضع جسمی بچه‌ها برایم عجیب نبود؛ چون قبلا در جاهای دیگر با این بچه‌ها برخورد داشتم، البته همکارانی بودند که بعد از چند بار آمدن تاب نیاوردند و دیگر نیامدند. بعضی‌ها هم روزهای اول ناراحت بودند اما حالا با همه بچه‌ها دوست شده‌اند؛ بیشتر بچه‌ها کم‌سن‌وسال هستند، از پنج تا پانزده سال. ارتباط‌گرفتن کمی سخت بود اما وقتی رفیق می‌شوید، حس خوشایندی دارد؛ حس جدیدی بود. اگر بخواهم ساده بگویم حس نوع‌دوستی بود نه ترحم.»محمدحسن می‌گوید: «واقعا نیاز دارم این کار را انجام بدهم. خدمتی که ادامه‌دار باشد تا بتوانم احساس رضایت از خودم  داشته باشم.» بچه‌ها برای آمدن آرایشگران‌شان لحظه‌شماری می‌‌کنند. پسرها به موهای کریستین رونالدو و مسی و کاپیتان استقلال فکر می‌کنند و دخترها هم سلبریتی‌های خودشان را دارند. «بچه‌ها دوست دارند شبیه سلبریتی‌ها شوند. پسرها بیشتر طرفدار فوتبالیست‌ها و ورزشکارها هستند و دوست دارند موهایشان شبیه آنها شود. دخترها هم سلبریتی‌های خودشان را دارند و دوست دارند موهایشان را شبیه آنها کوتاه کنند. شاید درظاهر کسی بگوید این بچه‌ها نیاز به کمک دارند و ما برای آنها کاری انجام می‌دهیم اما با صراحت می‌گویم بیشتر از بچه‌ها ما دریافت‌کننده‌ حس خوب و  مفیدبودن هستیم.» سخت است اگر نخواهیم برویم
«یک‌بار یکی از بچه‌ها تا من را دید، بغلم کرد و گفت عمو خودت اصلاحم کن. خیلی شیرین‌زبان و خوشگل بود. همین که ماشین اصلاح را به موهایش نزدیک کردم تار مویی در ماشین گیر کرد و کنده شد. نگاهم کرد و گفت: «‌ای نامرد. همه بچه‌ها زدند زیر خنده.» «حسین برزگر» یکی از قدیمی‌های تیم است. از روزهایی که آقا غلام و مجتبی و آقامحمود تنها آرایشگران نرجس بودند، کنار آنها قرار گرفت تا دستی در کار خیر آنها داشته باشد. «با آقا محمود از زورخانه فولاد آشنا بودم و از همان زمان آمدم تا امروز. خدا این‌طور صلاح دید و قسمت کرد.»   سال پیش‌دانشگاهی کنار درس به آموزشگاه آرایشگری رفت و شد آرایشگر و حالا سال‌هاست از همین حرفه امرار معاش می‌کند. «قبل از این خیلی زیاد نبودیم 6-7 ماه است که زیاد شدیم؛ اوایل همان سه، چهار نفر بودیم. هر ماه از ساعت 9 کارشان را شروع می‌کنند تا یک یا یک‌ونیم ظهر.» بنیانی هماهنگ‌کننده تیم است. قدیمی‌ها ساعت 9 خودشان را می‌رسانند موسسه اما تازه‌واردها آنهایی که وسیله‌ نقلیه ندارند در یکی از خیابان‌های شهر قرار می‌گذارند تا با هم بروند موسسه. «هر تازه‌واردی اوایل دلش می‌گیرد. همیشه اوایل آدم کمی دلگیر می‌شود و کار سخت است اما هر قدر جلوتر که می‌رویم، بچه‌ها می‌شوند خانواده‌ات و ندیدن‌شان حال آدم را بد می‌کند.» هر بار که می‌روند موسسه اولین کار پرسیدن حال تک‌تک بچه‌هاست و امان از وقتی که یکی از بچه‌ها غایب باشد. «آقامحمود از همه قدیمی‌تر است و همه بچه‌ها را می‌شناسد. هر بار می‌رویم موسسه حال تک‌تک بچه‌ها را می‌پرسد تا خیالش راحت شود. قبل از اصلاح سربه‌سر بچه‌ها می‌گذاریم و با آنها بازی می‌کنیم. هر قدر صمیمی‌تر باشیم اصلاح‌شان راحت‌تر است و آرام‌تر روی صندلی می‌نشینند.» «حسین» دو، سه سالی است در این تیم جا گرفته و حالا اصلا دوست ندارد این کار متوقف شود. «کلا سخت است اگر نخواهیم برویم. اگر نرجس نباشد، هستند کسانی که بتوان همین کار را برایشان انجام داد.»