روزنامه آفتاب یزد
1398/11/16
دهه شصتیها چگونه والدینی هستند؟
آفتاب یزد- گروه گزارش: دهه شصتیها همان دههای هستند که 5 نفره پشت میز و نیمکتهای درسی مینشستند، همان نسلی که سالها پشت دیوار کنکور معطل ماندند، همان نسلی که فارغ التحصیل بیکار شدند و پیدا کردن کار برای آنها از حل کردن مسئله فیثاغورث هم سختتر بود. همان نسلی که هیچوقت دیده نشد و هیچ وقت جدی گرفته نشد. حالا اما دهه شصتیها زندگی تشکیل دادهاند و هر کدامشان دارای چند فرزند هستند، اما شواهد نشان میدهد که گویا این نسل گاهی در تربیت فرزندانشان هم موفق عمل نکرده اند، چرا که نداشتههایشان را در فرزندانشان جستجو میکنند و چون خودشان همیشه حداقلها هم برایشان آرزو بوده، تلاش میکنند تا رفاه کامل را برای فرزندانشان فراهم سازند. اما نتیجه این کار شکاف نسلی است که امروز شاهدش هستیم. دهه هشتادیها که حالا فرزندان دهه شصتیها محسوب میشوند به نظر میرسد تمامیت خواه شدهاند و حالا دیگر کسی جلو دار خواستههای آنها نیست.>خواستههای بچهها تمامی ندارد
مرتضی و الهام دو والدین دهه شصتی هستند که 13 سال از زندگی مشترک آنها میگذرد، این زوج یک پسر 10 ساله به نام پارسا و یک دختر 5 ساله به نام ساغر دارند. الهام از چالشهایش در تربیت فرزندان میگوید:«من رفتارهایی از پارسا میبینم که هیچ وقت خودم در کودکی انجام نداده بودم، خواستههای آنها تمامی ندارد و هر چیزی که برایشان مهیا میکنی فردا یک چیز دیگر میخواهند و تو مجبوری که باز هم برایشان بخری. ساغر هم همین است؛ همین که به مهد چند زبانهاش رفت گفتند باید تبلت داشته باشد، بعد ماجرا کشید به کوله پشتی چمدانی و ظرف غذای فلان مدل و خیلی چیزهای دیگر؛ هر چه بزرگتر میشوند هم خواستههایشان افزایش پیدا میکند، انگار اصلا معنی نداری را نمیفهمند! همسر من مهندس است اما واقعا گاهی وقتها در خرج روزانه خودمان هم میمانیم. من اصلا فکرش را هم نمیکردم که به اینجا برسم و آنقدر تربیت بچههایم برایم سخت شود. الان پارسا کلاس فوتبال و زبان انگلیسی میرود و مدرسهاش هم غیر انتفاعی است. حساب کنید با این خرجهای کمر شکن ما چطور زندگی میکنیم.»
>یا رفاه را فراهم کنید یا بچه دار نشوید
نسیم و بیژن هر دو متولد دهه شصت هستند و حالا یک دختر 5ساله به نام نفس دارند. نسیم معتقد است که دخترش باید همه چیز را یاد بگیرد، این والدین برای نفس 5 ساله انواع و اقسام وسایل بازی، از ماشین سواری گرفته تا خانه و کلبه و دیگر وسایل مهیا ساختهاند اما نفس مهد کودک 3 زبانه میرود، کلاس باله، ویالون و زبان میرود و کمتر لحظهای او را در خانه و مشغول بازی با اسباب بازیاش پیدا میکنید. با این حال نسیم میگوید:«من مستاجرم، میخواهم بگویم فکر نکنید که خیلی پولدارم و یا در رفاه کامل زندگی میکنم اما با شوهرم عهد کردیم همه تلاشمان را برای رفاه نفس انجام بدیم. تا همین حالا هم نفس هر چیزی که خواسته از بهترین نوعش را در اختیارش قرار دادیم. به نظر من باید بچهها در رفاه کامل باشند. پدر و مادری که نمیتواند رفاه را برای فرزندانش مهیا کند نباید بچه دار شود. ما خودمان مگر کم سختی کشیدیم در زمان کودکیمان، نمیخواهم سختیهای ما برای بچه ام هم تکرار شود. به نظر من خانوادهها یا باید بتوانند رفاه را برای بچههایشان مهیا کنند.»
>پدر و مادر نفهمیدند کی بزرگ شدیم
لیلا یک زن مطلقه است که دختر 15 سالهاش را به تنهایی بزرگ میکند. او کارمند بانک است و به غیر از آن کارهای متفرقه زیادی انجام میدهد تا بتواند رفاه کامل را برای تنها دخترش فراهم کند. این مادر در رابطه با هزینههای فرزندش میگوید:«ما بچه بودیم اصلا پدر و مادرمان نفهمیدند کی بزرگ شدیم. نه خرج خاصی داشتیم و نه اصلا برای کسی اهمیت داشت که ما چه میخواهیم، اما بچههای الان این شکلی نیستند، ما خودمان خجالت میکشیدیم خواستههایمان را عنوان کنیم اما الان دختر من هر سال یک گوشی جدید مد روز میخواهد، هر ماه لباس میخرد و هر روز با دوستانش بیرون و مشغول تفریح کردن است. خودش شماره کارتم را دارد و خرید اینترنتی میکند یا شارژ و اینترنت میگیرد. به ما یاد ندادند که مخالفت کنیم به همین دلیل هم هنوز مخالفتکردن بلد نیستیم. وقتی دخترم میگوید من میخواهم فلان کار را انجام دهم من توانایی این را ندارم که با او مخالفت کنم، روز و شب کار میکنم تا بتوانم برایش رفاه را فراهم کنم تا جلوی دوستانش خجالت نکشد یا غصه نخورد. ما هم زمانی که بچه بودیم بد بخت بودیم هم حالا که مادر شدیم. آخرش هم هر چیزی میشود میزنند توی سرمان میگویند بلد نیستی بچه بزرگ کنی.»
>نمی خواهم پسرم
یک تحصیلکرده بیکار باشد
مهسا و علی هر دو دهه شصتی هستند و حالا یک پسر 8 ساله به نام امیر دارند، آنها هر دو شاغل هستند و به گفته خودشان برای رفاه حال فرزندشان تلاش میکنند. امیر در یک مدرسه غیر انتفاعی درس میخواند و هر روز کلاسهای مختلفی میرود. مهسا در این باره میگوید:«سالانه 20 میلیون شهریه مدرسه امیر میشود به غیر از اینکه امیر در روز کلاسهای درسی، زبان و موسیقی میرود. ما همه تلاشمان را میکنیم تا امیر را قبل از 18 سالگی در یکی از کشورهای اطراف پانسیون کنیم. او باید در بهترین دانشگاهها درس بخواند و تحصیل کند برای من و پدرش مهم است که آینده روشنی برای امیر ترسیم کنیم به همین دلیل هم تمام تلاشمان را میکنیم. امیر پسر با هوشی است و قدر زحمتهای من و پدرش را میداند. امیر من باید موفق شود، من نمیخواهم مثل بچههای دیگر در این کشور به جایی نرسد و در نهایت هم یک تحصیلکرده بیکار باشد. امیر هر چیزی که اراده کند ما برایش فراهم میکنیم چون مطمئنیم که تما موفق خواهد شد و آینده درخشانی در انتظار اوست.» سوالی که در این بین مطرح میشود این است که با این نوع نگاه آیا دهه شصتیها در تربیت فرزندانشان موفق بودند؟ تا این حد رفاه آیا به تربیت فرزندان کمک میکند؟
>برخی دهه هفتاد و هشتاد
بدسرپرست هستند
شادان کریمی، جامعه شناس اجتماعی در رابطه با این موضوع به آفتاب یزد گفت:«علی رغم حرف و حدیثهایی که در مورد دهه شصتیها میشنویم، اما فرزندان این نسل به خاطر پرورش یافتن در فضای اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی خاص(که شاید تکرار ناشدنی باشد) دارای ویژگیها و شاخصههایی هستند که در بچههای نسل قبل و بعد از آنها دیده نشده و یا کمتر مشاهده میشود. اما بحث تربیت فرزندان بحثی اکتسابی و آموزشی است؛ یعنی اگر بچهها در خانواده خوب تربیت شده باشند، الگوهای خوبی داشته باشند یا آموزش دیده باشند، اینها والدگری را به این صورت یاد میگیرند. الگوهای دیگری هم مانند الگوهای اجتماعی داریم، ولی برای والدگری، پدر و مادر اولویت دارد. سهمی که آموزشوپرورش در این باره دارد، به صورت آموزش کتابی است ولی کودک در خانواده، عمل والدین را میبیند. در دهه ۶۰ استرس و مسائل و مشکلات خیلی زیاد بود. والدین دهه شصتیها از آرامش کامل برخوردار نبودند. خانواده پرکار هم زیاد داشتیم آموزش برای والدین در دهه ۶۰ در رسانهها شروع شد؛ اما نمیتوان گفت کافی بود. آنها برخی آموزشها را از رسانهها دریافت میکردند و مخصوصا طبقه متوسط جامعه عطش زیادی برای کسب این اطلاعات داشت ولی شرایط ایجاب میکرد مقداری دور باشند و آنطور که باید و شاید به تربیت نپردازند. بنابر این رشد و تربیت بچههای دهه شصتی با چالشهای زیادی رو به رو بود. دهه شصتیها نیمکتهای ۴،۵ نفره، صف کنکور، ظرفیت اندک دانشگاهها، کمبود اشتغال و مسکن را تجربه کردند و همه اینها یک فضای نا امن روانی را برای آنها پدید آورد، حالا به جایی رسیدیم که نسل دهه شصتیها والدین امروز هستند و تمام تلاششان را میکنند تا کم و کاستیهای کودکی خود را برای فرزندانشان جبران کنند. متاسفانه این یک خصلت در بین ما ایرانیها است که پدر و مادرها آرزوهایشان را در فرزندانشان جست و جو میکنند. برای مثال والدین دهه شصتیها همیشه دوست داشتند فرزندانشان دکتر شوند چون اغلب خودشان به این رشته علاقه مند بودند اما نتوانسته بودند موفق شوند بنابر این آرزوهایشان را در فرزندانشان جست و جو میکردند و ما با یک نسل دهه شصتی مواجه شدیم که یا باید دکتر میشد یا به حساب نمیآمد. همین دهه شصتیها هم از این خصلت برخوردارند اما رویه آنها تغییر پیدا کرده است، آنها دیگر دنبال این نیستند که فرزندانشان پزشک باشند، بلکه میخواهند کمیها و کاستیها که در کودکی تجربه کردهاند برای فرزندانشان اتفاق نیفتد و حاصلش میشود کودکان کار خانگی که امروز میبینیم و اکثرا بد سرپرست هستند.»
او در ادامه تصریح کرد: «بد سرپرست صرفا این نیست که والدین اعتیاد داشته باشند یا فرزندانشان را کتک بزنند، کودکانی هم که بدون خواسته خودشان از صبح تا شب مجبورند کلاسهای مختلفی بروند بد سرپرست هستند. کودکی که مجبور است کلاس زبان انگلیسی، فرانسه و خیلی کلاسهای دیگر برود هم بدسرپرست است. کودکی که کودکیاش را از او میگیرند و آن را نا خواسته به دنیای چشم و هم چشمی هول میدهند هم یک بد سرپرست است و اتفاقا آسیبی که این سرپرستان بد به فرزندانشان و جامعه وارد میکنند خیلی بیشتر از آن پدر معتاد است چرا که خشونت پدر معتاد آشکار است و دیگران آن را میبینند و حتما برای کودک کاری میکنند اما خشونت پدر و مادر دهه شصتی نهان است، آنها که حالا قشر عظیمی از جامعه را در بر میگیرند اغلب از آن طرف دیوار افراط و تفریط افتادهاند و مسلما در تربیت فرزندانشان تعادل ندارند. پدر و مادرهای دهه شصتی همه چیز را در طبق اخلاص برای فرزندانشان مهیا میکنند و فکر میکنند که کار خوبی انجام میدهند در حالی که این بزرگترین مشکل است چرا که این نوع تربیت فرزندان را تنبل و تن پرور بار میآورد، فرزندان دهه شصتیها یاد نمیگیرند که برای هر چیزی که میخواهند به دست بیاورند باید تلاش کنند، همین هم میشود که امروز در جامعه میبینیم دهههای هفتاد و هشتاد سر در گم هستند، هدف خاصی ندارند و مدام از این شاخه به آن شاخه میپرند چون رفاه خانواده حتی به آنها اجازه نداده که علایقشان را هم پیدا کنند. فرزندان دهه شصتیها به مراتب شرایط بدتری از پدر و مادرشان را تجربه میکنند اما این بدتربیتی و بد سرپرستی در زرق و برق امروزی گم شده است کسی به آسیبی که به آنها وارد میشود توجهی نمیکند و این دقیقا بدترین قسمت ماجرا است. به نظر من والدین دهه شصتی بیش از پدر و مادرهایشان نیاز به آموزش برای تربیت فرزندان دارند اما متاسفانه این موضوع جدی گرفته نمیشود و ما میبینیم که روز به روز فرزندان این دهه سرکشتر میشوند. چرا؟ دلیل این شکاف نسلی و سرکشی دهههای هفتاد و هشتاد مسلما به تربیت والدینشان بر میگردد. ما نمیتوانیم بگوییم نسل دهه هفتاد و هشتاد از بدو تولد سر کش بودند چون تربیت کاملا اکتسابی است، آنها به مرور زمان سرکش شدند چون تربیت درستی نداشتند. دلیل اصلی شکاف بین نسلی که امروز شاهد آن هستیم دهه شصتیها هستند و این موضوع به نحوه تربیت خودشان در زمان کودکی و فرزندانشان در حال حاضر بر میگردد. فرزندسالاری هم که امروز درباره آن صحبت میکنیم ریشه در همین تربیتها دارد. والدین دهه شصتی نیاز به آموزش و یادگیری دارند و رسانه ملی اولین مرجعی است که میتواند در این آموزشها مثمر ثمر باشد.»
>نهضت مدرنیزه شدن منشاء تغییرات بنیادی
در نهاد خانواده
جعفر بای، آسیب شناس اجتماعی نیز در این باره به آفتاب یزد گفت:«نهضت مدرنیته شدن جامعه ایرانی در دهه پنجاه منشاء تغییرات بنیادی در نهاد خانواده شد و اتفاقات مهمی را فراهم ساخت که عبارنتد از: تبدیل خانواده گسترده به خانواده هسته ای، گسترش تکنولوژی ارتباطات، اشتغال زنان در خارج از منزل و غیره. در مدل خانواده گسترده سه نسل زیر یک سقف زندگی میکنند و دارای کارکردهای فراوانی است که در آن تبادل تجارب و تمرین زندگی همراه با گفتمان مفاهیم اصلی زندگی رونق دارد و وظایف آموزشی و تربیتی، اقتصادی و غیره همه به عهده همه اعضای خانواده است. ولی در خانواده هستهای بخش عظیمی از وظایف خانواده به دیگر نهادها سپرده شده است مثلا کارکرد نگهداری فرزند به عهده مهدکودک و کارکرد آموزش به سایر نهادهای آموزشی واگذار شده است. در دو دهه قبل وقتی خواستگاری دختری میرفتند سخن مهمی رایج بود که امروز هیچگونه معنا و مفهومی ندارد، میگفتند که اگر دختری میخرامید به مادرش نگاه کنید، بدین معنی که دختران محصول تربیت مادران بودند و مداخله گران مزاحم در تربیت کودکان نقش داشتند. به موازات رشد و توسعه و رواج تکنولوژیهای نوین ارتباطات شرایطی فراهم شد که عنان اختیار از دست مادران خارج شد و دیگر دختران شباهتی به مادران خود نداشتند. با شروع پدیده شوم گسست نسلی روز به روز کار کردهای نهاد خانواده کاهش یافت و با ادامه روند تغییرات اجتماعی که از خانواده آغاز شده بود گسست تسلی به شکاف عظیم نسلی تبدیل شد. نگرش در نظام فکری و ارزشی باعث بروز تقابل بین نسلی شد و به تضاد و تقابل نسلی رسید.»
او در ادامه تاکید کرد:«تربیت به تعبیر سقراط که خود را مامای دانایی میدانست همان بارآوردن است مانند باغبانی که با ظرفیتهای موجود در دانه آن را پرورش داده و استعدادهای ذاتی گیاهان را شکوفا میسازد. در اصل تربیت، در واقع مربی چیزی از خود را به متربی میبخشد و رسالت او فقط زمینهسازی برای شکوفا شدن و پرورش استعداد است، آنچه خداوند در فطرت آدمی نهاده باید توسط مربیان با فراهم نمودن بستر رویش به بالندگی در آمده و به ظهور برسد. به علت نفوذ عوامل مزاحم تربیتی و به واسطه رشد تکنولوژه ارتباطات در دهه 50 نظام تربیتی دستخوش تحولات عظیمی شد. مادران دهه پنجاه که خود فرزندان دهههای سی و چهل بودند اولا در خانوادههای پر اولاد و ثانیا در شرایط دشوار تربیت شدند، از خردسالی با پذیرش مسئولیت نگهداری برادر یا خواهر کوچکتر از خود مشق زندگی را آغاز نمودند و چون پیوسته والدین را در انجام کارهای منزل کمک مینمودند به راستی وظایف زندگی فردای خویش را از کودکی تمرین نمودهاند و طی فرآیند رشد و آداب زندگی را با همه فراز و نشیب آموخته و تمرین کردهاند. در حالی که فرزندان آنان نتوانستند فرهنگ پدران و مادران خویش را فراگیرند چون در آماج تهاجم فرهنگی قرار گرفتند. والدین دهه شصتی تحت تاثیر دریافت الگوهای تربیتی آموخته از متون ترجمهای، مدل تربیتی روشن و شفافی برای فرزندان خویش ندارند. بین نظام تربیتی پدر با مادر تفاوت وجود دارد، عناصر مزاحم و مداخلهگر در تربیت شرایطی را فراهم ساخته که رفتار افراطی مانع از سپردن مسئولیت به فرزندان شده و به علت تک فرزندی نگهداری برادر و خواهر نیز عملی نمیشود. فرزند دوستی افراطی والدین این روزها منجر به عدم تمرین زندگی و آموزش مهارتهای اساسی زندگی فرزندان میشود. محبت فراوانی که والدین نسبت به تک فرزند خود در خانواده ابراز میکنند باعث میشود که او نتواند مزه سختی را بچشد و دشواری را تمرین کند و نسبت به حل مسئله فکر نماید، در نتیجه فرزندان آنها نازک نارنجی بار میآیند که با کوچکترین مشکل و مانع دچار سرگردانی میشوند. این نازک نارنجی بودنها محصول این گونه خانوادههاست.»
او تصریح کرد:«والدین دهه شصتی در انتقال میراث فرهنگی به فرزندان خویش ناتوان هستند و آزادی افراطی نسبت به فرزندان باعث نوعی سرگردانی در تفکر و اندیشه و تربیت فردی مستقل و مقاوم شده است، حمایت همه جانبه والدین وابستگی تام به والدین را باعث شده و فرزند لذت زندگی مستقل را تجربه نکردند. من فکر میکنم حاکمیت نهضت مدرنیزه شدن بر جامعه ایرانی از دهه پنجاه منشا اصلی این مشکلات و گرفتاریها شده است. تربیت مقوله پیچیده و فوق تخصصی نیست بلکه زمینهسازی برای شکوفا شدن و بسترسازی برای رذویش و بالندگی است. چون خداوند بسته تربیتی را به صورت فطرت در نهاد بشری قرار داده و مربی چیزی را از خود نمیافزاید و فقط شرایط رشد را فراهم میکند. پس برای تربیت فرزندان خیلی نیاز به مهارتهای پیچیده نیست. فراهم ساختن فضای عاطفی و رفع عناصر مزاحم و از بین بردن موانع رشد از وظایف مربی است. مربی بر اساس ظرفیت خدا دادی رشد و پویایی خواهد کرد و به همین دلیلی مادران بی سواد موفق به تربیت فرزندان خوب شدهاند. اعمال نظریههای علمی و پیروی از دیدگاههای مکاتب غربی در تربیت راه به گمراهی خواهد بود، وجود معلمان برجسته و استادان ممتاز ضرورت رشد و بالندگی است و والدین وظیفه انتخاب معلم دلسوز برای فرزندان را بر عهده دارند تا استعدادهای بالقوه فرزندان بالفعل در آید. ممانعت از گمراهی و انحراف از مسیر انسانی از دیگر وظایف مربیان است، کمک به انتخاب دوستان نیکو برای فرزندان از مسئولیتهای والدین محسوب میشود که والدین دهه پنجاه در انجام این گونه امور موفق بودند در حالی که برخی والدین دهه شصت دچار افراط و تفریط شده و توازن منطقی را در تربیت فرزندان مورد توجه قرار ندادهاند.»
این طور که به نظر میرسد والدین دهه شصت با تمام تواناییهایی که دارند تاکنون موفق نشدهاند والدین خوبی برای پرورش فرزندانشان باشند و در این کار موفق عمل نکردهاند. به گفته کارشناسان به نظر میرسد آموزش در این خصوص به حد زیادی میتواند تاثیرگذار باشد تا در تربیت نسلهای بعد موفق عمل کنیم.
سایر اخبار این روزنامه
رئیس دولتهای نهم و دهم در مورد ریزترین مسائل ورزشی و اجتماعی ایالات متحده در توئیتر اظهارنظر میکند
دهه شصتیها چگونه والدینی هستند؟
بیم و امیدهای علاوی
آیا سکته مغزی در کودکان هم رخ میدهد؟
با امضای تفاهمنامه بین کانون وکلای قوه قضائیه و وزارت کار ، تعاون و رفاه اجتماعی
واردات دارو از کانال مالی سوئیس موضوعی تبلیغاتی است
گرانی غیرطبیعی در ماهشهر
در گفتگوی آفتاب یزد با سخنگوی ستاد شناسایی مشمولان طرح حمایت معیشتی وزارت رفاه تشریح شد
خداحافظی با آرش
ماسک،بنی آدم، اعضای یک پیکر!
انتخابات آمریکا و کار سخت دموکراتها
درباره آمار وزیر اقتصاد
انتخابات آمریکا و کار سخت دموکراتها
با امضای تفاهمنامه بین کانون وکلای قوه قضائیه و وزارت کار ، تعاون و رفاه اجتماعی
درباره آمار وزیر اقتصاد
ماسک،بنی آدم، اعضای یک پیکر!
شىء نورانى که خلبان هواپیمایى آسمان میدیده، موشک نبود