روزنامه آرمان ملی
1399/03/20
رئیس دولت اصلاحات نگاه قدرت گرا ندارد
آيا اعتدال توانسته بهعنوان جريان سوم و مستقلي در ايران شناخته شود؟وقتي فعاليتهاي مسالمتآميز سياسي در جامعه هزينهبر ميشود يا هزينههاي آن افزايش مييابد برخي افراد تصميم ميگيرند با فاصله گرفتن از جريانات سياسي هزينه فعاليت خود را کم کنند و اگر اين فشارها تداوم پيدا کند، بخشهايي از همين نيروهاي امروز که حاضر به فعاليت مستقل از جناحهاي سياسي هستند، بهطور کلي صحنه سياسي را ترک خواهند کرد. انجام فعاليت سياسي در جامعه ما پرهزينه شده و تعلقات حزبي افراد بهشدت محدوديتزا و پرهزينه است، بخشي از نيروها بهرغم اعتقاد به فعاليت سياسي، با فاصله گرفتن از جريانات، سعي ميکنند هزينههاي خود را کاهش دهند تا بهجاي منزوي شدن بتوانند همچنان فعال باشند. هرچند پرداختن به اين موضوع که ميزان موثربودن اين روش بحثي ديگر ميطلبد و به عملکرد افراد پس از فاصله گرفتن از جريان سياسي متبوع خودشان هم بستگي دارد.
اصلاحطلبان بهدليل اتفاقات اخير که يکي از آنها انتخابات 96 و حمايت از آقاي روحاني است، عقبه اجتماعي خود را تاحدودي از دست دادهاند. يکسري از چهرههاي سياسي از جمله خانم سلحشوري به ظهور و بروز جريان سوم عقيده دارند. آيا در شرايط فعلي سياست کشور اين بستر فراهم است و لازمههاي چنين جرياني چيست؟
به عقيده من، اين راهکار شايد امروزه براي افرادي که در حاکميت حضور دارند، پاسخگو باشد ولي يک راهکار کوتاهمدت است و از آنجا که به نوعي باعث ايجاد انشعابهايي شدهاند، به محض اينکه بخواهند در عرصه سياسي فعال شوند، راي مردم را جمع کنند و حقيقتا در مقام نقد و اصلاح برآيند، دوباره به همان وضعيتي دچار ميشوند که جريان اصلاحات امروز دچار آن است. واقعيت ماجرا اين است که دليل انزوا و تلاش براي حذف و کماثر کردن جريان اصلاحات اين است که اصلاحطلبان و اصل نگاه اصلاحطلبي در مقام نقد نشسته و در پي اصلاح است. پس بايد بدون ملاحظه منافع شخصي نظرات انتقادي خود را مطرح کند. پس فردي که چنين رويهاي را در پيش بگيرد و در چارچوب اصلاحات به نقد جريان حاکم بپردازد، دوباره ناچار است که به هزينه دادن تن دهد و حتي منزوي شود. شخصيت محوري جبهه اصلاحات، رئيس دولت اصلاحات است و شما بهسادگي ميتوانيد ببينيد که در کل دوران زندگي و کارهايشان هيچنوع تندروي وجود ندارد اما با اينکه ايشان داراي چهرهاي موجه در ميان مردم بوده، محدوديت برايشان ايجاد شده است. حتي وقتي در جامعه درباره آشتي حرف ميزند که بيش از هر چيزي به گسترش پايگاه حاکميت منجر ميشود، تلقي درستي از آن نميشود. نتيجهگيري من از اين مثال اين است که فاصله گرفتن از يک جريان سياسي و حتي فعاليت سياسي مستقل، راهحل مشکلات نيست و صرفا آثاري مقطعي دارد و بلافاصله بعد از دورهاي کوتاه با اين جريانات مستقل همانطور برخورد خواهد شد که با اصلاحطلبان شد.
شما تغيير را از مقطعي ديگر لازم ميدانيد و فکر ميکنيد تغيير بايد در لايههاي ديگري صورت بگيرد تا ما شاهد اتفاقي نو در جامعه باشيم و اين روند جرياني نيست؟
براي اينکه اصلاح صورت بگيرد به شکلگيري جرياني عمومي و مردمي و سپس پذيرش حاکميت نياز داريم. متاسفانه امروز پذيرش نقد بسيار کم و ضعيف است. يعني حتي وقتي تصميماتي براي کشور و مردم گرفته ميشود که بسيار پرهزينه است، هيچ توجهي به نقدهاي منصفانه و ملايم هم نميشود. بسيار واضح است که در آينده نيز، آنچه شما جريان سوم و جريان مستقل ميخوانيد هم پس از مطرح کردن نقد با همين روند و مواجهه روبهرو شود؛ در نتيجه به اعتقاد من به جاي انشعاب، بايد به راهکاري رسيد براي پيدا شدن اراده اصلاح و جريانهاي پرقدرت، بايد قانع شوند و بخواهند که شرايط مطابق خواست مردم باشد. نميتوان مردم را تحت فشار گذاشت که مطالبات و نيازهاي ابتدايي و خواستهاي اجتماعي اقتصادي خود را با مسئولان منطبق کنند و هيچ انتظاري نداشته باشند، مگر آنکه به شرايط ايدهآل اعتماد جامعه رسيده باشيم که متاسفانه در حال حاضر بسيار از آن دوريم. مثال سادهاي در اين باره معناي نظر مرا روشنتر ميکند؛ تقاضاي زنان جامعه براي حضور در ورزشگاهها مسالهاي بسيار ساده و غيرسياسي است، اما با عملکرد سختگيرانه به معضلي چنين پيچيده و غيرقابل حل تبديل شده است. زماني که فشار فيفا وارد ماجرا ميشود سکوهايي را به آنها اختصاص ميدهند و زنان نيز مانند مردان بازي را تماشا کرده و از آن لذت ميبرند و در نهايت بدون اينکه اتفاقي بيفتد به خانههاي خود بازميگردند. گذشته از اينکه ما در اين موضوع به مردم القا کرديم که فقط فشار خارجي توانست به زنان امکان حضور در ورزشگاهها را بدهد، حتي حاضر نشديم بپذيريم که همين تجربه مثبت ميتواند به تغيير رويههاي در جهت رضايت مردم تبديل شود. به عقيده من، بعضي جاها لجاجت است و در برخي جاها عدم درک صحيح از موضوع است که باعث ميشود با نقدها که ريشه مصلحانه، دلسوزانه، خداپسندانه و انساني دارد برخورد شود، يعني نقدها ديده اما به کار گرفته نشود.
چرا جريانات ايران در يک دوقطبي گير کردهاند. اين جريانات فکري در کشورهاي دموکراسيمحور تنوع بيشتري دارند؛ برخي احزاب سوسياليست هستند، برخي احزاب ليبرال و جرياناتي ديگر ولي در ايران حتي گاهي بين جريان اصلاحطلب و اصولگرا نيز تفاوتي ديده نميشود و گويي در اين عرصه و اين بازه زماني گير کردهاند. دليل چيست؟
آزادي منشأ بحثها، گفتوگوها و شکلگيري راهکارهاي گوناگون خواهد شد؛ البته قبول دارم در آغاز کار، ايدهها تنوع بسيار زيادي خواهند داشت و حتي به نوعي واگرايي جلوه ميکند ولي به عقيده من، با تداوم پيدا کردن آن، کمکم نظريهها و راهکارها محک ميخورند و نهايتا با محدودشدن دايره راهکارها به نتيجهاي ميرسيم که همه جريانها و مردم احساس رضايت کنند؛ بنابراين اگر فضا براي بحثهاي سياسي و حتي فرهنگي آزاد باشد به مرور به راهکارهاي متعدد ولي محدود ميرسيم، که در اين صورت تصميمگيري قطعا سادهتر و مطلوبتر خواهد شد.
آيا توان بازگرداندن اعتماد عمومي در داخل کشور وجود دارد و با چه شرايطي ميتوان به اين وضعيت رسيد؟
وقتي از اعتماد عمومي صحبت ميکنيم يعني تصميمها بايد ويژگيهايي داشته باشند که به رضايت عمومي منجر شوند. از سويي، وقتي اين قاعده را قبول داشته باشيم که براي تبديل شدن به قدرت قانوني به راي مردم نياز دارند و اگر مردم ديدند و تجربه کردند که جريان اصلاحات موفق به اجرايي کردن آنچه داعيهدارش است نشده، پس به اين جريان راي نميدهند. راي مردم به اين جريان راي به بهبود اوضاع بود و اينکه چرا آنها موفق به اجراييکردن ايدههايي نشدند که براي آنها از مردم راي گرفته بودند، بحثي ديگر و مستقل است. ما امروزه در گزينش نيروي انساني با محدوديتهايي فراقانوني روبهرو هستيم. وقتي چنين سنگاندازيها و محدوديتهايي وجود دارد حداقل بخشي از مديران لايق از صحنه کنار ميروند. وقتي اساتيد دانشگاهها براي ترفيع با ضوابط و شرايطي روبهرو هستند و با فاکتورهاي استاندارد گزينش نميشوند و بر اساس شايستگيشان نهتنها نميتوانند ارتقا پيدا کنند بلکه حذف ميشوند؛ کيفيت آموزش و برنامه آموزشي در دانشگاهها چنين ميشود که شاهد آنيم. وقتي رئيسجمهوري ميخواهد وزيري براي کابينه انتخاب کند، 22 انتخاب وي کنار گذاشته ميشوند و نفر بيستوسوم انتخاب ميشود، چقدر ميتوان از اين مدير انتظار داشت در مسير کابينه حرکت کند و موفق شود؟ اين فقط يک نمونه از محدوديتهاست و چنين اتفاقاتي در بسياري از عرصهها رخ ميدهد؛ بنابراين مردمي که حق دارند به جرياني که گمان ميکنند ميتواند منوياتشان را پيش ببرد راي بدهند و به هر دليلي اين جريان موفق به پيشبرد برنامههاي خود نميشود، مايوس ميشوند و اين جريان نيز بهطور طبيعي راي مردم را از دست ميدهند. به عقيده من، اصلاحطلبان نيز موفق به محقق کردن خواست رايدهندگان خود نشدند که دلايل آن بسيار گسترده، از داخل جريان تا خارج از آن است.
آيا علت ناکاميهاي دولت روحاني همين مسائل بود؟
دقيقا. ايشان براي اينکه بتواند کشور را در مسير توسعه قرار بدهد بايد با دنيا ارتباطاتي منطقي، معقول و براساس مصالح کشور و مردم داشته باشد. وقتي برخي نيروها و جريانها اجازه نميدهند اين روند شکل بگيرد، خيلي طبيعي است که به اين نقطه برسيم. اگر يک کشور بخواهد در دنياي امروز صرفا بر اساس ظرفيتهاي داخلي خود کار کند نتيجه آن ميشود کره شمالي و بسياري از کشورهايي که توسعه پيدا نميکنند. در کنار اين وضعيت، بايد دقت کنيم که دنيا منتظر نميماند تا کشوري به آن برسد و کشورهاي موفق در حال استفاده از ظرفيتهاي بينالمللي هستند و بهتر و راحتتر از ما مسير توسعه را پيدا خواهند کرد. کشوري مثل چين در حال استفاده از تمام ظرفيتهاي بينالمللي است. چين از دانش مديريتي و سرمايه و تکنولوژي و بازار ساير کشورها استفاده کرده و اقتصاد خود را توسعه ميدهد و نتيجه آن است که مستقل از مسائل سياسي به قدرت سياسي بزرگي تبديل ميشود. چين بدون استفاده از ظرفيتهاي بينالمللي هرگز نميتوانست به چنين قدرت اقتصادي بزرگي تبديل شود. اگر ميگوييم بايد براي مردم زندگي توام با رفاه فراهم کنيم و اگر عقيده داريم که سفرههاي بهتري در خانههاي مردم پهن شود، بايد بتوانيم حجم اقتصاد خود را بزرگتر کنيم. براي بزرگتر شدن حجم اقتصاد به کار و تعامل هدفمند در جهت منافع ملي با دنيا نياز داريم. همکاري يعني دادوستد و هيچ جادهاي در مسير توسعه يکسويه و يکطرفه نيست، امتياز ميدهيم و امتياز ميگيريم، پاداش ميدهيم و پاداش ميگيريم، اين يک قاعده است و خارج از آن ما نميتوانيم قانوني وضع کنيم و در آن برنده باشيم.
انتخابات اخير به انتقادات درونجرياني در اصلاحطلبي قوت بخشيد. نظر شما درخصوص اصلاح در اصلاحات و نقد به جريان اصلاحات چيست و قوه عاقله در بين اين جريان چگونه بايد شکل بگيرد؟
بحث اصلاح يک منطق عمومي است و به حوزه و جاي خاصي تعلق ندارد. جريان اصلاحطلبي نيز از اين قاعده مستثنا نيست و بايد دانش و تجربه و نيروي انساني و ظرفيتهاي خود را روزبهروز اصلاح کند. وقتي فضاي جامعه دچار محدوديت است، تمام حوزهها با محدوديت روبهرو ميشوند. آيا ما ميتوانيم حوزه ورزش را بهراحتي نقد کنيم؟ آيا ميتوانيم حوزه مديريتي ورزش را نقد کنيم؟ بنابراين مساله نقد و انتقاد به يک حوزه و در يک جريان محدود نميشود؛ تمام جريانات از انتقاد سود ميبرند. من معتقدم اگر اصلاحطلبي و اصلاحطلبان نقد نشوند و اشتباهاتشان به چالش کشيده نشود دچار همان مشکلاتي خواهد شد که ساير بخشها و نحلهها و جريانات شدند.
نقد شما به اين جريان کدام موارد را شامل ميشود؟
نقدهاي زيادي را ميتوان وارد کرد. از جمله آن نقدها اين است که چرا بسياري از چهرههاي اصلاحطلب حاضر به ملحق شدن به احزاب نيستند؟ اين يک نقد است. اگر تمام چهرههاي جدي و موثر و مجرب اصلاحطلبي وارد احزاب شوند، جريان حزبي تقويت ميشود و تعدد احزاب که فعاليت حزبي را تا حدودي غيرسازنده کرده مرتفع ميشود. هر حزب يعني يک راهکار؛ آيا ما واقعا به اين تعداد راهکار براي مسائل و مشکلات کشور نياز داريم؟ نه، اينطور نيست. ضعفهاي شخصي و کيش شخصيتها و خصلتها و بعضا قدرتطلبيها باعث ميشود افراد به سمت تشکيل حزبهاي تکنفره بروند. نقدهايي جدي وجود دارد که بعضا بايد دروني انجام شوند و برخي از اين نقدها بايد بهصورت علني و عريان باشد تا جامعه نيز مطلع شود.
در ساختار شوراي عالي اين انتقاد مطرح است و خواستار تغيير در چهرههاي شوراي عالي هستند، بعضا ساختار با وجود داشتن عملکردهاي موفق در گذشته امروز معيوب جلوه ميکند و به تغيير نياز است. نظر شما در مورد ساختار شوراي عالي و بازسازي چهرههاي اصلاحطلبي چيست؟
وضعيت فعلي شوراي عالي محصول شرايط امروز ماست. اگر اوضاع مناسبي داشته باشيم، حتما ميتوانيم يک شوراي عالي موثر، قوي و تاثيرگذار داشته باشيم. اگر شرايط سياسي و اجتماعي اجازه بدهد فعالان اصلاحطلب ميتوانند پارلمان داشته باشند. اما آيا شرايط امروز چنين اجازهاي به اين جريان گسترده در کشور ميدهد؟ اگر محدوديتها و تحميلها اجازه بدهد هم ميتوانيم پارلمان استاني داشته باشيم و هم پارلمان ملي. اما همين امروز تکتک کساني که به شوراي عالي دعوت ميشوند، مرتب احضار شده و مورد بازجويي قرار ميگيرند و براي اينکه در شوراي عالي حضور موثر نداشته باشند تحت فشار قرار دارند. وقتي با اين چهرههاي قابل نقد چنين رفتاري صورت ميگيرد، بهسادگي ميتوان فهميد که با چهرههاي سياسيتر چگونه رفتار خواهد شد؟ به همين دليل وقتي و محدوديت وجود دارد، طبيعتا راهکارها همه ناقص و نصفه و نيمه خواهد بود. بهنظر من، شوراي عالي فضايي براي حل اين مساله است.
آيا رئيس دولت اصلاحات تاثيرگذاري سابق را دارند؟
تاثيرگذاري رئيس دولت اصلاحات ناشي از ويژگيهاي ايشان است، ويژگيهايي که تغيير نکردهاند. ايشان انساني سليمالنفس، سالم و صاحب انديشه است و در دوره 8سالهاي که سکان دولت در اختيارش بود، به حرفهاي خود عمل کرد. انجام اين کارها باعث ايجاد خوشبيني در جامعه شد؛ به همين دليل، امروز جريانهاي زيادي در جامعه وجود دارد که تلاش ميکنند، ايشان نتواند موفق شود. وقتي ايشان نتواند حرفهاي خود را در جامعه اجرا کند، طبيعتا راي خود را در ميان مردم از دست ميدهد. ولي مهم است حواسمان باشد که رئيسدولت اصلاحات تغييري نکرده و از دست دادن بخشي از پايگاه اجتماعي ايشان به خاطر رفتار شخصي وي نيست و ناشي از محدوديتهايي است که بر او اعمال ميشود. او تمام سالهاي وزارت، مديريت در کتابخانه ملي، رياستجمهوري و پس از آن، انسان پاک و شريفي بود و همچنان پاک و شريف مانده است. او باسواد بود و جامعه را ميشناخت و همچنان نيز همان است. مشکل اين است که او نتوانسته اهداف خود را اجرايي کند چون موانع زيادي جلوي پايش وجود داشت، پس طبيعتا مردمي که در تنگناهاي سياسي، اجتماعي، اقتصادي و... قرار دارند و دلخوش به ايدهها و نظريات وي بودند، امروز از او نيز دلسرد شدهاند. ايشان از حيث محبوبيت فردي بود که ميتوانست از جامعه تقاضا کند و جامعه به او پاسخ مثبت بدهد. ولي امروز بهاندازه سابق به پيام او پاسخ مثبت داده نميشود، چون حرفهاي او در اين دوره با موانع فراواني روبهرو شد و پشتوانه اجرايي خود را از دست داده است.
آيا ايشان ميتواند در انتخابات بعدي فعاليت کند؟
بايد ديد شرايط به چه سمتي پيش ميرود. ايشان در انتخابات گذشته شرايط را مناسب نديد و فعاليتي نکرد. در آن زمان نيز با توجه به شرايط اقدام خواهد کرد و اگر نامزد مناسبي نباشد و برنامه قابلقبولي ارائه نشود و به اين نتيجه برسند که بهصلاح کشور نيست و جامعه نيز نميپسندد اقدامي نخواهد کرد. ايشان بارها با عملکرد خود نشان داده که در پي قدرت نيست، تا تحت هر شرايطي بخواهد که حضور فعال داشته باشد. رئيس دولت اصلاحات در تلاش است براي مردم و کشورش کاري بکند و اگر مانعي بر سر راه او باشد قطعا کاري که سودي به مردم نرساند انجام نخواهد داد.
با توجه به شرايط امروز جامعه انتخابات 1400 معنايي دارد؟ ميزان مشارکت مردم و شرايط امروز جامعه مشخص است.
به عقيده من، مشکلات فعلي چنان زياد است که اگر شرايط مثل امروز باشد انتخابات نيز به همين شکل خواهد بود. ولي من نميتوانم با قاطعيت بگويم که شرايط همينطور ميماند شايد در روابط بينالمللي تجديدنظر کنيم و شايد در روابط با مردم تغيير مثبتي رخ دهد. اتفاقات زيادي ميتواند بيفتد و ما در شرايط ديگري قرار بگيريم که مردم دلگرم شده و حضور پيدا کنند. بيشک اگر مردم به اين نتيجه برسند که بايد راي بدهند، اتفاقات خوبي رخ بدهد. همانقدر که نميتوانم قاطع پيشبيني کنم که اين اتفاق مثبت خواهد افتاد، همانقدر هم نميتوانم بگويم که تغييري رخ نميدهد؛ بنابراين بايد تلاش کرد تا وضعيت بهگونهاي تغيير کند تا مردم اعتماد کنند، اميدوار و خوشبين شوند و رغبت داشته باشند تا براي آينده خود، از طريق صندوقهاي راي تعيينتکليف کنند. من اميدوارم کساني که اهرمهاي اصلي را در اختيار دارند و بازوهاي اصلي نااميدي در انتخابات مجلس بودند، از نتيجه آن انتخابات درس گرفته باشند و رويه خود را اصلاح کنند.
به پرهزينهبودن کار سياسي در ايران اشاره کرديد در کنار اين مساله اتفاقي رخ ميدهد و اعضاي شاخص جريان اصلاحطلبي که نقادي ميکنند بعدها با اتهاماتي روبهرو ميشوند. علت چيست؟
اين همان هزينه بالاي فعاليت سياسي است. کساني نقد شما را تبليغ عليه نظام ميدانند و اعتراض شما را اجتماع و تباني مينامند. اما حقيقت آن است که نقد و اعتراض راهکارهاي مصرح در قانون اساسي است. ما در قانون تحزب داريم ولي بسياري از شخصيتها صرفا بهدليل فعاليت در احزاب قانوني يا حتي ستادهاي انتخاباتي با مشکل مواجه شدهاند.
آيا يکي از دلايل اين مساله متعدد بودن نهادهاي تصميمگير است؟
در قانون اساسي تفکيک و تقسيم قدرتي وجود دارد؛ بخشي از قدرت در اختيار مجلس، بخشي در اختيار نهادهاي اجرايي و بخشي در اختيار نيروهاي مسلح است و چارچوبي قانوني براي تقسيم قدرت تعيين شده است. تا جايي که عملکردها در چارچوب قانون باشد چندان محل نزاع نيست. وقتي مجلسي که محل قانونگذاري است قانوني را تصويب ميکند و سقف اختيار شوراي نگهبان تطبيق دادن اين قانون با شرع است و در همين حد اقدام ميکند، مشکلي پيش نميآيد ولي وقتي کار از روال قانوني فاصله بگيرد و نهادها از محدوده اختيارات خود خارج شوند، طبيعتا بحث فعاليتهاي فراقانوني پيش ميآيد وگرنه اگر همه در چارچوب قانوني حرکت کنند، حداقل ما بحثي نخواهيم داشت. بههرحال کشور نيازمند نيروهاي نظامي قوي است و هر کشوري براي حفظ امنيت خود و ايجاد بازدارندگي در مقابل چشمداشت دشمنان خود به نيروي نظامي احتياج دارد. نيروهاي مسلح، پاسدار چنين حريمهايي هستند. اگر قرار باشد که برخي در انتخابات، در فعاليتهاي اقتصادي، در محتواي رسانهها و... نيز مداخله کرده، جايي براي بقيه باقي نميماند. اين مشکلي است که امروز پيش آمده و مداخلاتي در برخي نهادها وجود دارد. ما مجلس داريم ولي کارآمدي لازم ندارد، چون اختيار واقعي او کم شده است.
تکليف جريان اصلاحات بالاخره بايد مشخص شود، برخي از طيفها هم خواهان حضور در داخل بدنه قدرت هستند و هم ميخواهند نقد داشته باشند، اين دو در يکجا نميگنجد.
ما نقد درون داريم، پس ميتوان در قدرت بود و از درون آن را نقد کرد. همچنين ميتوان بيرون از قدرت بود و از بيرون نقد کرد. در حوزه اصلاح ميتوانيد در درون قدرت باشيد و اصلاح کنيد؛ راهکار همين است. کسي که قدرت را نفي کند به اين معني است که ميخواهد بهدنبال جنبش اجتماعي باشد و از اين طريق پيش برود. درحاليکه اگر امروز تمام دورهها را با هم مقايسه کنيد متوجه ميشويد که در دوره اصلاحات هم در جامعه و هم در دولت بهطور همزمان هر دو نقد وجود داشت. بهترين دوره مطبوعات چه زماني بود؟ بهار احزاب چه زماني بود؟ پررونقترين ايام انجياوها چه زماني بود؟ در دورهاي که بهترين فعاليتهاي اجتماعي را داشتيم همان دورهاي بود که مجلس و دولت را با هم داشتيم. پس به اين شکل نيست که در صورت داشتن دولت و مجلس يعني جامعه از آن شما نيست. اين به مدلي برميگردد که در آن کار ميکنيد. ما در دولت آقاي احمدينژاد بهطور کامل حذف شديم، آيا وضعيت اجتماعي ما خوب شد؟
آيا چهرهاي همچون رئيس دولت اصلاحات وجود دارد؟
مگر وقتي ايشان رئيسجمهور شد چهرهاي شناختهشده و محبوب بود؟ ايشان با برنامههايي که ارائه داد هم شناخته شد و هم محبوبيت پيدا کرد. چنين چهرههايي همچنان در فضاي سياسي حضور دارند اما بايد به آنها اجازه فعاليت داده شود. اگر ايشان در آن زمان تاييدصلاحيت نميشد چه اتفاقي ميافتاد؟ يا اگر آقاي روحاني همچون مرحوم آيت ا...هاشمي رفسنجاني با عدم تاييد صلاحيت مواجه ميشد، چه رخ ميداد؟
آيا اصلاحاتزدايي صورت گرفت؟
من درباره نفس قضيه حرف ميزنم. منظور من اين است که اگر ردصلاحيت بشوند، نيستند. اما اينطور نيست که فکر کنيم ما ميتوانيم بخشي از قدرت را براي نقد و ارائه خدمات نفي کنيم. اگر به شاخصهاي اقتصادي دقت کنيم بهترين شاخصهاي ما به دوران اصلاحات برميگردد. مجلس و دولت داشتيم، فضاي سياسي و اجتماعي ما خوب بود و بهترين عملکرد اقتصادي را داشتيم. پس ميتوان اين را فرصتي براي ساخت جامعه و کشور ديد؛ البته اين سخن من به اين معني نيست که به هر قيمتي بايد قدرت را نگه داشت. نه، ما اصولي داريم و بايد به آن پايبند باشيم و اگر بناست که در قدرت هم حضور پيدا کنيم بايد با حفظ کامل اصولمان باشيم.
سایر اخبار این روزنامه
لایحهای که خون بهای قتل «رومینا» شد
تاج با قرارداد ويلموتس گل كاشت!
آيا تفاوتي بين محسن رضايي و احمدينژاد هست؟
لزوم تدوین نظامنامه مددکاری اجتماعی
مبارزهها با فساد جز با مُرّ قانون میسر نیست
کودکان مایملک والدین نیستند!
این اولین و آخرین بار نیست
مترو؛ كانون موج دوم كرونا
رئیس دولت اصلاحات نگاه قدرت گرا ندارد
فشار حداکثری اقتصادی علیه دمشق
«زنان» در گود زورخانه!
اختصاص حق مسکن یا کنترل تورم؛ کدام راه به مقصد میرسد؟
غرب به منافقين و سركوبگران پناه داد