نگاهی به تعلیم و تربیت در پساکرونا

 
 
 
 


شايد هيچ‌گاه مردم دنياي امروز جز در کتاب‌هاي داستان، فکر نمي‌کردند در دنياي امروز بخواهند به اجبار دولت‌ها در قرنطينه زندگي کنند. دولت‌ها به واسطه ويروس کرونا با به‌تعليق در‌آوردن زندگي عادي و روزمره مردم اقدام به تغييرات بنيادين درحوزه‌هاي مختلف کرده‌اند. اين موقعيت کرونايي و رفتار دولت‌ها باعث شده متفکران از زواياي مختلف به تحليل اين امر بپردازند. متفکران با توجه به تخصص و رشته علمي خود، زواياي آشکار و پنهان پسا‌کرونا را مورد تحليل قرار داده‌اند. در اينجا مي‌خواهيم با توجه به موقعيت کرونايي به آموزش و پرورش در پساکرونا با نگاه به ايران بپردازيم و آن را مورد تامل قرار دهيم. به نظر مي‌رسد اين موقعيت منجر به دو امر اساسي و بنيادين در امر تعليم و تربيت شده است: 1 - آشنايي‌زدايي از نظام تعليم و تربيت موجود؛ به اين معنا که زبان صورت متعارف رفتاري خودش را از دست مي‌دهد. در واقع آنچه تاکنون به چشم افراد آشنا و ملموس بوده به امري بيگانه تبديل مي‌شود. کلاس درسي که دانش‌آموزان بايد مي‌نشستند تا معلم به امر تدريس و آموزش بپردازد به واسطه موقعيت کرونايي و با استفاده از ابزارهاي فناوري امکان‌هاي امر آموزش را تبلور بخشيده است. به نظر مي‌رسد آموزش و پرورش در دوران پسا‌کرونا به واسطه اين موقعيت با چالش‌ها و مسائل مختلف روبه‌رو خواهد شد، به اين دليل که امر آشنا يعني امور عادي و روال‌مند آموزش به امر بيگانه تبديل شده و اشکال و فنون ديگري از آموزش رشد و نمو يافته است. 2 - بازانديشي در تعليم و تربيت رسمي؛ در اين راستا موقعيت کرونايي باعث شده فرآيندهاي ياددهي و يادگيري به واسطه فناوري‌هاي جديد مورد بازانديشي قرار گيرد. اين موقعيت، با توجه به تعطيلي نظام آموزش منجر به بازانديشي در نظام تعليم و تربيت شده است. در نتيجه، موقعيت کرونايي فضاي تدريس سنتي را با چالش روبه‌رو کرده است‌. در اين رابطه دانش‌آموزان با اشکال و فضاهاي متفاوت آموزش و فنون يادگيري روبه‌رو مي‌شوند و با توجه به ويژگي اين فناوري‌ها، فرآيندهاي آموزش تعاملي مجازي (يعني يادگيري دانش‌آموز از طريق معلم، از طريق دانش‌آموز از طريق فنون تدريس گوناگون و متن‌هاي مختلف) در مقابل تدريس يکنواخت معلم، نقش‌محوري مي‌يابد. فناوري‌هاي نوين در حوزه تعليم و تربيت منجر به ظهور نوع جديدي از شکل‌دهي ذهنيت مي‌شود. مارک پاستر نويسنده شهير بر اين نظر است که در عصر اول رسانه‌ها، فرد به مثابه يک ذهنيت تثبيت مي‌شد؛ ذهنيتي که برتر از عينيات و داراي هويتي پايدار و معين است. اين ويژگي فرهنگي با نقش ذهنيت در بنيادهاي مدرسه به معناي مرسوم همخواني دارد در حالي که در عصر دوم رسانه‌ها يعني فناوري‌هاي نوين ارتباطي، که روش‌هاي ارتباط مجازي است، ذهنيات ناپايدار، چند‌لايه و پراکنده است. مارک پاستر بر اين ديدگاه است که هويت‌سازي بدون‌آگاهي افراد از اين امر شکل مي‌گيرد. به سخن ديگر، به جاي اينکه دانش‌آموز به اجبار در کلاس درس محصور شود اين فناوري‌ها مي‌توانند به خلق کلاس‌هاي مجازي منجر شوند. در نتيجه معلم ديگر، فقط سخنگو نيست؛ بلکه با نگاهي خوش‌بينانه، تسهيلگر امور آموزش و يادگيري است.