برنده‌ها انسان‌هاي جالبي نيستند

ترجمه: بهار سرلك 
 روي اندرسون، فيلمساز سوئدي در تازه‌ترين اثرش «درباره بي‌كرانگي» برش‌هايي از زندگي انسان را با تمام زيبايي‌ها و زشتي‌ها، خارق‌العادگي و پيش‌پاافتادگي‌اش به تصوير كشيده است. دختركشي، حضور در جنگ، عاشقي، بي‌ايماني، انتظار، ارتش شكست‌خورده، عشق پدري به دخترش و همه و همه را كنار هم چيده است و صداي زني كه شهرزاد قصه‌گوي «درباره بي‌كرانگي» مي‌نامدش آنها را براي ما روايت مي‌كند. در گفت‌وگوي پيش رو كه فيليپ بوبر و يان لومهولت با اندرسون داشتند، او درباره الهامش از «هزار و يك شب»، تابلوهاي نقاشي، جنگ و بازنده‌ها مي‌گويد.
 
تا به حال شده خودتان را جاي شخصيتي در فيلم‌تان تصور كنيد؟


كاش مي‌شد بگويم بله، اما نه. دست‌كم برنامه‌ام اين نيست. اما با برخي از آدم‌ها يا موقعيت‌هايي كه در فيلم ديديد، برخورد داشته‌ام. آدم‌ها را در خيابان‌ها و رستوران‌ها ديده‌ام و بعد براي پيراستن شخصيت‌شان آنها را بازسازي و شخصيت‌شان را انتزاعي‌تر كرده‌ام. اصلا به همين دليل است كه هرگز در يك رستوران واقعي فيلمبرداري نمي‌كنم چون آن‌ وقت روشي يكدست نداشته‌ام. عمدتا به همين دليل است كه در استوديو مي‌مانم و هرگز در فضاي خارجي فيلمبرداري نمي‌كنم.
پس تمام صحنه‌ها را در استوديوي‌تان فيلمبرداري كرديد؟
بله؛ به جز صحنه‌ مارش ارتش آلمان كه آن را در نروژ فيلمبرداري كرديم.
فيلم «درباره بي‌كرانگي» چند صحنه پوياي كلاسيك شما را گرد هم مي‌آورد و مسائل كوچك و بزرگ هستي‌شناسانه را توصيف مي‌كنند. اين فيلم از چه لحاظ با فيلم‌هاي قبلي‌تان متفاوت است؟
در طول حرفه فيلمسازي‌ام، نخستين باري است كه از راوي خارج از قاب استفاده كرده‌ام. كتاب «هزار و يك شب» را بازخواني كردم و تصميم گرفتم شهرزاد خودم را در اين فيلم بگنجانم. قصدم اين بود كاري كنم مخاطب، درست مثل شاه داستان «هزار و يك شب» آرزو كند فيلم هرگز تمام نشود؛ احساس مي‌كنم تقريبا موفق بوده‌ام. بعد مثل هميشه با آدم‌هاي متفاوت داستان‌هاي من آشنا مي‌شويد؛ آنها بخشي از ما هستند، بخشي از هستي كه اميدوارم برايشان احترام قائل باشيم و به آنها وفادار باشيم. گاهي زندگي بي‌رحم و گاهي اوقات آسيب‌پذير است.
گفته‌ايد حضور راوي خارج از قاب را از شخصيت شهرزاد در «هزار ‌و يك شب» الهام گرفته‌ايد. به همين دليل هم زني را براي روايت اين فيلم انتخاب كرديد؟
بله، انتخاب كردم. مردد بودم؛ با صداي مرد امتحان كرديم و حتي با صداي خودم اما در نهايت انتخاب يك زن براي روايت داستان جذاب‌تر بود. او مثل پري است، خيلي زيرك و حتي جاودان است. نخستين باري بود كه از راوي خارج از قاب استفاده مي‌كردم، برايم جديد بود. تحت تاثير صداي فيلم «هيروشيما عشق من» قرار گرفته بودم. از جهاتي، شخصيت اصلي همان چيزي كه مخاطب روي پرده مشاهده مي‌كند را توصيف مي‌كنيد. حقيقتا شيفته اين كار شده بودم.
يكي از تكان‌دهنده‌ترين صحنه‌ها مردي را نشان مي‌دهد كه مرتكب فرزندكشي مي‌شود. او احتمالا به دليل مساله‌ ناموسي دخترش را كشته و حالا از كرده خود پشيمان شده است. مرد، دخترش را در آغوش گرفته و هنوز چاقويي در دست دارد كه دو زن- شايد مادر و خواهر دختر- او را نگاه مي‌كنند. به نظر مي‌رسد، نژادي خاورميانه‌اي داشته باشند. صحنه‌اي دردناك است.
صحنه‌اي است كه در ساختش ترديد داشتم. نمي‌خواستم اقليت خاصي از جامعه‌ را انتخاب كنم اما معمولا قتل‌هاي ناموسي در قوميت‌هاي خاصي روي مي‌دهد بنابراين صحنه‌اي مانند اين را فيلمبرداري كردم. اين صحنه را ساختم تا پوچي را نشان دهم، صحنه‌اي كه شامل دو زن ناظر و واقعيت اينكه مرد فورا از كرده خود پشيمان مي‌شود. اين صحنه را دقيقا از اثري از ايليا ريپن به نام «ايوان مخوف و پسرش ايوان در شانزدهم نوامبر ۱۵۸۱» الهام گرفتم بنابراين هم تاريخي است و هم رايج.
براي ساخت فيلم‌هاي‌تان از تابلوهاي نقاشي الهام مي‌گيريد. تحت‌ تاثير كدام آثار «درباره بي‌كرانگي» را ساختيد؟
به دليل قدرت نقاشي‌هاي هنرمندان جنبش «عينيت نو» به آنها علاقه‌مندم. از نظر من آثارشان شديدا واضح و پرجزييات هستند: همه‌ چيز در مركز توجه قرار دارد، همه ‌چيز شفاف و متمايز است. اين واضح بودن را نمي‌توانيد در تاريخ سينما پيدا كنيد. پس‌زمينه تصوير بايد غيرشفاف و ناواضح باشد. به همين دليل هم اين نقاشي‌ها به ‌شدت براي صحنه‌هايم الهام‌بخش بودند چرا كه همه ‌چيز در كانون توجه قرار دارد حتي لحظات گروتسك زندگي.
من هميشه به نقاشي حسودي مي‌كنم چون احساس مي‌كنم تاريخ سينما آن كيفيت تاريخ هنر نقاشي را ندارد. دلم مي‌خواهد فيلم‌ها مثل نقاشي‌ها غني باشند.
براي ساخت اين فيلم از نقاشي خاصي الهام گرفتيد؟
از تابلوي «پرتره‌ روزنامه‌نگار سيلويا فون هاردن» اثر اوتو ديكس، نقاش آلماني خيلي خوشم مي‌آيد.
جنبش «عينيت نو» در دهه ۱۹۲۰ روي داد يعني درست پيش از وقوع ويراني [جنگ جهاني دوم] شكل گرفت. از نظر شما داستان «درباره بي‌كرانگي» هم درست پيش از وقوع يك ويراني روي مي‌دهد؟
اميدوارم اين‌طور نباشد. خيلي بدبينانه‌ است اگر بخواهيم فكر كنيم در چنين دوره‌اي زندگي مي‌كنيم. فكر نمي‌كنم حتي اوتو ديكس هم نظرش اين بود كه ويراني‌اي در راه است اما امكان وقوعش را هشدار داد. تمام نقاشي‌هايش را مي‌توان به مثابه هشدار ديد. چنين چيزي در مورد استادان قديم نقاشي هم صدق مي‌كند؛ آنها هستي ما را به تصوير درمي‌آوردند اما هشدار مي‌دادند كه هستي‌مان بسيار كوتاه است: «به خاطر بياوريم زندگي ابدي نيست و بايد براي زمان باقيمانده سپاسگزار باشي.»
آثار شما شامل صحنه‌هاي تاريخي است. چرا تاريخ برايتان اهميت دارد؟
من هميشه به تاريخ علاقه‌مند بوده‌ام؛ در دانشگاه هم تاريخ خوانده‌ام. تاريخ ادبيات، تاريخ فلسفه و حتي زبان‌هاي اسكانديناوي خوانده‌ام. به‌خصوص به دو جنگ جهاني علاقه‌مندم. براي مثال در نوجواني مجذوب عكس‌هاي جنگ جهاني دوم مي‌شدم.
در فيلم‌ در صحنه‌هاي جنگ انسان‌هاي بازنده به تصوير كشيده مي‌شوند. چرا؟
بله، برنده‌ها انسان‌هاي جالبي نيستند. چون همه ما از جهاتي آدم‌هاي بازنده‌اي هستيم. مهم است كه اعتراف كنيم سرانجام كار هيچ‌ كس برنده نيست. من آدم بدبيني نيستم اما مساله اين است كه هيچ اميدي نيست. زندگي، نمايش تراژدي است. اولين نفري نيستم كه اين حرف را مي‌زند.
گهگاه در فيلم‌هايتان به اتفاقات تاريخي تلخ اخير، به‌خصوص هيتلر بازمي‌گرديد. مثلا هيتلر حضوري كوتاه در اين فيلم دارد. جالب است كه سينماي سوئد اين روزها به ‌ندرت سراغ جنگ جهاني دوم مي‌رود در حالي‌كه همسايه‌هاي اين كشور مثل دانمارك، فنلاند و نروژ فيلم‌هاي زيادي درباره اين موضوع مي‌سازند و خيلي هم موفقند. فكر مي‌كنيد دليل اينكه سينماي سوئد سراغ اين موضوع نمي‌رود، چيست؟
دلايلش احتمالا اين است كه هزينه و سختكوشي مي‌خواهد و احتمالا به دليل كمبود استعداد در سوئد... حقيقت دارد و تلخ است. و كارهايي كه در گذشته انجام داده‌ايم معمولا نوستالژيك و احساسي‌‌اند.
مدت‌ها درباره ساخت اقتباس سينمايي داستان جنگي «سفر به انتهاي شب» اثر فردينان سلين صحبت مي‌كرديد. هنوز هم مي‌توانيم منتظر ساختش باشيم؟
فكر مي‌كنم الان خيلي پير شده‌ام. اما مشتاق ساختش بوده‌ام و از طرفي ترتيبي دادم و حق امتياز آن را به دست آوردم. براي سرمايه‌گذاري روي آن، بايد به زبان انگليسي ساخته مي‌شد اما من هميشه دلم مي‌خواست به همان زبان اصلي كتاب يعني فرانسوي بسازمش. وقتي ديدم چنين چيزي ممكن نيست، پروژه را رها كردم.