سه قصه از زندگی خانواده های زندانیان

 یکی از سیاهی اعتیاد و بضاعت اندک روزگارش می گوید و دیگری غم نان و تنهایی فرزندانش را پیش می کشد، یکی از زخم تهمت هایی که شریک زندگی اش را به حبس فرستاده می گوید و دیگری از غم زمانه ای که خانه بخت فرزندانش را تیره و تار کرده است. حکایت خانواده زندانیان، حکایت انسان هایی است که به جرم گناه دیگری رنج روزگار را به دوش می کشند، غم هجران، غم نان و سایه سنگین نگاه دیگران...
 
5 خرداد سال 88 شورای عالی انقلاب فرهنگی برای حمایت از خانواده زندانیان، این روز را به نام «روز نسیم مهر» نام گذاری کرد. قصه این گزارش، حکایت سه خانواده ای است که با حضور یکی از اعضای خانواده خود در زندان یا آبرو از کف داده اند، یا غم روزی را می خورند و یا روزهای هجران را می شمارند.
دو زندگی، دو بخت سیاه
«گلیم بخت کسی را که بافتند سیاه / به آب زمزم و کوثر سفید نتوان کرد». دفتر غم روزگارش را با این بیت شعر آغاز می کند و می گوید: 28 سال قبل بود که یلدا را بعد از 12 سال دوا و درمان، از پرورشگاه به فرزند خواندگی گرفتیم. بچه خودمان نبود اما خیلی زود دلبسته اش شدیم. یلدا خیلی بیشتر از هم سن و سالانش هیجان و جنب و جوش داشت. اوایل خیلی خوشحال بودیم و به قول قدیمی ها فکر می کردیم جنب و جوش زیادش به خاطر سلامت جسمی اش است، چه می دانستیم دست خودش نیست و بیش فعال است. آن روزها هم که بیش فعالی دوا و درمان و کنترلی نداشت... . شمسی خانم ادامه می دهد: همسرم کارگر ساختمان و درآمدش بخور و نمیر بود و همانی که داشتیم را خرج می کردیم و راضی بودیم. هیچ وقت هم فکر روزهای پر غم امروز یلدا را نمی کردیم. دخترم به دلیل بیش فعالی، تمرکز قابل قبولی برای مدرسه نداشت و من با هر جان کندنی که بود او را تا سیکل رساندم و بعد از آن ترک تحصیل کرد. از همان دوران کودکی عاشق لباس سفید عروسی بود و فکر می کرد زندگی در همین لباس خلاصه می شود. برای همین به اولین خواستگارش در 18 سالگی جواب داد و به خانه بخت رفت. همسرش معتاد به شیشه از آب درآمد اما از بخت بد دخترم، چون اوایل اعتیادش بود ما متوجه این مسئله نشده بودیم. دامادم بعد از استعمال موادمخدر آنقدر از خود بی خود می شد که «سلمان» نوه دو ساله ام را به شدیدترین وجه ممکن کتک می زد. او اندکی مکث می کند، آه بلندی می کشد و می گوید: دخترم بعد از چند سال دوندگی از شوهرش جدا شد اما آثار شکنجه های دامادم باعث ضعف بینایی شدید نوه ام شده و حالا که قرار است سال بعد به مدرسه برود عینک می زند و گوشه گیر است.


 گاهی هم بچه های توی کوچه، عینکش را می شکنند و باید کلی منتظر بمانیم تا هزینه عینک بعدی اش فراهم شود. دخترم سه سال قبل با مرد دیگری که ظاهر بهتری نسبت به داماد اولم داشت ازدواج کرد. این بار هم از بخت بد فریب خوردیم. می گفتند آبمیوه فروشی دارد و وضعش خوب است اما کارگر آبمیوه فروشی بود، زن و دو فرزند داشت و آن ها را از ما پنهان کرده بود. از بخت سیاه دخترم، این همسرش هم معتاد به شیشه بود و از 6 ماه قبل در زندان چناران است و باید 5 سال دیگر هم بماند. حرف طلاق را هم نمی توانیم بزنیم. مردم چه می گویند؟ مجبوریم با این ایام سخت و نداری های روزگار بسازیم. تازه به همه این بدبختی ها، نوه 6 ماهه ام که دخترم از شوهر دومش دارد را هم اضافه کنید و هزینه هایش...
سال های تنهایی
می گوید: «27 سال است که ازدواج کرده ام. یاسمن 20 ساله، سونیا 16 ساله، رزیتا 15 ساله، ساناز 14 ساله و یاس 13 ساله دخترانم هستند و مازیار هم پسر کوچکم است که 12 سال دارد. شوهرم 18 سال است که معتاد است. بارها ترکش دادم اما باز هم شروع کرد. الان هم یک سال است که در زندان به سر می برد و هیچ کدام از اقوام همسرم نیامده اند ببینند ما مرده ایم یا زنده؟»
صدای «طیبه» خانم، رنجورتر از آن است که فکرش را بکنی. آرام و شمرده حرف می زند. انگار همه رنج های روزگار توی دلش نشسته است. با همان صدای خسته می گوید: یاسمن 4 سال و سونیا 2 سال است که در عقد هستند اما فقط با پول یارانه مگر می شود جهیزیه درست کرد؟
می گویم مگر درآمد دیگری ندارید که می گوید: چرا، تسبیح درست می کنم و برای هر کدام 100 تومان دستمزد می گیرم، هفته ای 20 هزار تومان و در نهایت ماهی 100 هزار تومان. خودتان بگویید، می شود با این رقم کاری انجام داد؟
از گذشته و اعتیاد همسرش سوال می کنم که می گوید: اوایل شیره و تریاک می کشید اما حالا به شیشه معتاد است. چندین سال است که ضایعات جمع می کند و با پولش مواد می کشد. برای من همسر و برای فرزندانم پدر خوبی نبود. دلم برای دخترانم می سوزد. با وجود اینکه نمرات خیلی خوبی داشت اما دختر بزرگم مجبور به ترک تحصیل شد و حالا هم شرمنده خانواده شوهر است. من و بچه هایم سال های سال است که تنهاییم.
پابوسی امام رضا(ع) برای نذر آزادی...
«برزو» مشکل مالی ندارد، نه خودش و نه همسرش، هیچ کدام معتاد نیستند اما به خاطر آنچه که «توطئه برخی همکاران برای یک کارمند وظیفه شناس و سندسازی» عنوانش می کند، چند ماهی است که همسرش «شهین» در یکی از شهرهای شمالی کشور در زندان است. او چند روز است که برای حاجت گرفتن از امام رضا(ع) برای اثبات بی گناهی و فراهم شدن اسباب آزادی همسرش به مشهد آمده است.
 می گوید: اصلا فکرش را هم نمی کردم بعد از 3 سال زندگی طلایی، به دست آوردن کلی موفقیت در یک زندگی سراسر پاک کاری برای خودم و همسرم که با دنیا آمدن پسرم «دانیال» بسیار هم شیرین تر شد، حالا این قدر روزگار من و پسرم سخت باشد. طفلک با این که هنوز یک سال هم ندارد اما انگار دوری مادرش را متوجه می شود. دل و دماغ کار کردن ندارم و امور شرکت را به معاونم سپرده ام. دعا کنید، اگر نتوانیم بی گناهی اش را اثبات کنیم نمی دانم چند سال باید در زندان بماند. دعا کنید. نذر کرده ام اگر بی گناهی اش اثبات شود، هر سال به پابوسی امام رضا(ع) بیاییم...