چه كسي مسووليت مي‌پذيرد؟

كودكان وقتي به دنيا مي‌آيند، هيچ اراده‌اي از خود ندارند و آنچه بر آنها مي‌گذرد، تام و تمام حاصل اراده والدين و سرپرست آنهاست، اين كودك تنها كاري كه از دستش بر مي‌آيد، واكنش نشان دادن به آنچه بر او مي‌گذرد است كه آن را با خنده و گريه و ناله بروز مي‌دهد ولي اينكه بتواند آنچه بر او وارد مي‌شود را كنترل كند، مطلقا از اراده و توانش خارج است. اما همين كودك، به مرور كه بزرگ مي‌شود، مقدرات خود را به دست مي‌گيرد و به مرور نه تنها بر زندگي خود كه بر زندگي ديگران هم اثر مي‌گذارد. به گمان من در جامعه هم تقريبا چنين چيزي را مي‌توان ديد. برخي از مردم در وضعيتي مانند كودكان قرار دارند و واكنش‌هاي‌شان به رخدادهايي كه بر زندگي‌شان موثر است، در حد همان خوشحالي يا نشان دادن ناراحتي و لابه است. اما ديگراني هم هستند كه تصميمات و كارهاي‌شان بر جامعه اثر مي‌گذارد، تا جايي كه بعضي، آنچه مي‌گويند يا مي‌كنند، بيشترين اثر را بر زندگي و سرنوشت مردم جامعه دارد، آنچنان كه حتي با وجود آنكه ممكن است بعضي از مردم، به هيچ‌وجه با اراده چنين كسي همراه نباشند و حتي مخالف باشند، باز هم بخش بزرگي از مقدرات‌شان در كف اوست. اين موضوع در همه جوامع چنين است و منحصر به جامعه ما نيست و البته به نسبت تاثيري كه هر كدام ما بر زندگي خود و ديگران مي‌گذاريم، مسووليت آن اثرگذاري بر دوش ماست. اما سهم هر كدام از ما در اين مسووليت و آنچه تاكنون رخ داده يا بعد از اين رخ مي‌دهد چقدر است؟ مثلا بسيار هستند كساني كه از ابتداي انقلاب كاري يا كارهايي كرده‌اند كه هم بر زندگي خودشان و هم ديگران تاثير بسياري داشته و حتي آنچنان بر مسيري كه كشور در اين 43 سال رفته، موثر بوده كه حتي مي‌تواند تا دهه‌ها و قرن‌ها زندگي مردمان اين سرزمين را به جهتي خاص ببرد. فقط اين 43 سال نبوده، تمام تاريخ چنين است.
مثلا چقدر خوانده‌ايم از آن مرزبان سرزمين‌هاي شرقي ايران كه با كشتن فرستادگان چنگيز، سبب حمله مغول به ايران شد و شد آنچه شد كه يك قلمش نابودي نيشابور بود كه به گفته‌اي، قبل از حمله مغول نزديك دو ميليون نفر در آن زندگي مي‌كردند و در عهد خود مهم‌ترين شهر اين سرزمين بود و بعد از آن ديگر نيشابور، نيشابور نشد. اما امروز مي‌بينيم بسياري، چه از خردترين افراد در جايگاه اجتمايي تا برسد به كلانترين اشخاص، طوري سخن مي‌گويند كه انگار در آنچه مي‌گذرد، هيچ اثري نداشتند. مثلا اگر اختلاس‌هاي نجومي هست كه خبر دادگاه‌هاي ريز و درشت مي‌گويد هست و اگر فساد سازمان يافته هست، آيا مي‌شود كه از مسوولان كلان و صاحب اثر و نظر بود و آن‌وقت سهمي از آنچه هست نداشت؟
ايام انتخابات كه مي‌رسد، همه پاكدست مي‌شوند و ديگران جرثومه تباهي. جوري سخن مي‌گويند كه انگار تا قبل از اعلام نامزدي‌شان براي آن منصب، همان كودك صغير بي‌اراده و اثر بوده‌اند كه هيچ از دستش برنمي‌آمده و حالا به يك‌باره قرار است آن موجود بي‌اراده و اثر، مسيحا نفس شود و مرده زنده كند. يا يكي ديگر به ديگران چهار اسم مي‌دهد و مي‌گويد فقط از بين همين چهارتا يا حتي تمام قد پشت يكي مي‌ايستد و وقتي در يك قلم هشتصد ميليارد دلار دود مي‌شود، حاضر نيست مسووليت بپذيرد. آيا ما همه از ريز و درشت، در هيچ رخدادي سهيم نيستيم؟ يعني به قول سعدي «تو آني كز آن يك مگس رنجه‌اي» و بعد يك شبه بشوي «كه امروز سالار و سرپنجه‌اي»؟
اينكه خودمان را از آنچه گذشته و آنچه بر اين مردم مي‌رود مستثني كنيم، معني‌اش اين است كه ما آن طفل بي‌اراده و اثريم و لاغير. آيا واقعا چنين است؟ آنكه تا ديروز مسووليت يك كلان‌شهر را داشته و امروز در جايگاه بزرگ‌تري است، يا آنكه به مديريتش مباهات مي‌كند ولي تا يكسال پيش هيچ نشاني از فاعليت اجتماعي نداشته، يعني همان «طفل از مگس رنجه» كه حالا قرار است به ناگهان سالار و سرپنجه شود؟ همه ما به اندازه خودمان سهمي در آنچه هست داريم و اگر سهم‌مان را نمي‌پذيريم يعني اعتراف به طفل ناتوان بودن.