مرثیه‌ای برای کتاب

علی اکبر پیوندی‪-‬ مقایسه‌ای دیدم از وزن و حجم چوب درختان جنگل‌های بلوط و طاق‌زار‌هایی که برای آتش سر قلیان و موارد مشابه مصرف می‌شود با وزن چوب و مواد دیگری که برای تهیه کاغذ برای انتشار کتاب و مطبوعات مورد استفاده قرار می‌گیرد. با این تفاوت که در مورد اول علاوه بر تفریط بدون بازگشت چوبی که تبدیل به زغال می‌شود به جان وجسم انسان‌ها هم صدمه می‌زند، محیط زیست را هم تخریب می‌کند. ولی در مورد دوم ضمن اعاده بخش بزرگی از چوب مصرف شده به عنوان کاغذ در چرخه کار فرهنگی و فکری اجتماع به توسعه علمی و مطالعاتی کشور هم کمک می کند. اما واقعا این چه مصیبتی است که اتفاق میافتد؟ در کشوری با این بنیه وپیشینه فرهنگی و علمی و با لشگری از مفاخر ادبی و علمی مانند حافظ و سعدی و مولانا و خیام و زکریای رازی وابن سینا و... و... . کار بجایی برسد که وزن چوب درختان برای آتش کباب و سرقلیان بسیار بیشتر از وزن چوبی باشد که برای تامین کاغذ برای انتشار کتاب و مطبوعات که اتفاقا هشتاد درصد آن قابل باز یافت است باشد. وا قعا ما کجای تاریخ فرهنگی این آب و خاک ایستاده‌ایم با هر ملاکی که حساب کنیم جای تاسف وتاسف مضاعف دارد که چنین نامعادله اسف‌باری در کشوری با چنین اندوخته فرهنگی وعلمی که از آن به عنوان (کباب کتاب) نامبرده شده است اتفاق بیافتد. آن رونق کتاب فروشی‌های خیابان انقلاب کجا رفت؟ جایی که به اعتبار همسایگی دانشگاه تهران قطب انتشارات فرهنگی و علمی کل کشور محسوب میشد و دانشجویان و اهل مطالعه برای بدست آوردن کتاب مطلوب خود ازاین کتاب فروشی به کتاب فروشی دیگر سر میزدند تا بالاخره به خواسته خود میرسیدند اما حالا تا بخواهید آگهی تهیه وتنظیم پایان نامه ارشد ودکترا چسبیده به در ودیوار توجه‌تان را جلب می‌کند.
اصلا پر فروش‌ترین کتا بها باچه تیراژی منتشر می‌شود؟ آیا جای غصه خوردن ومرثیه سرایی برای عزلت ومظلومیت کتاب وکتاب خوانی ومطبوعات بطور عام نیست. آیا خلوتی وکسادی پیشخوان مطبوعاتی نشانه تاسفباری ازسقوط فرهنگ و اخلاق عمومی نیست که کمتر نویسنده وشاعر نامدار وصاحب اسم و رسم وسبکی در صحنه مطبوعات و انتشارات حضور ندارد. آیا فقط بگو مگو‌های سیاسی وجناحی مثلا می‌تواند جای نویسندگان بزرگی مانند ال احمد وخانم دکتر سیمین دانشور را پرکند. آیا پروین اعتصامی و اخوان ثالث تکرار خواهند شد؟ آیا آمار موثقی از تیراژ روزنامه‌ها وکتاب‌های منتشر شده در همان جوامعی که مدام مورد طعن ولعن ما هستند وجود دارد؟ بالاخره جامعه نیاز به نویسنده وشاعر هم دارد آنهم شاعر ونویسنده‌ای که غم جامعه داشته باشد. آیا حداقل کمی تا قسمتی ازهمین قساوت‌ها وشقاوتهایی که افراد جامعه همین روزها افراد ی از یک خانواده نسبت به یکدیگر روا می‌دارند نشانه‌ای از سقوط اخلاق وفرهنگ و تر‌بیت عمومی نیست؟ که می‌تواند بعضی سریال‌های آبکی و بی‌سر وته خارجی در ایجاد آن بدون نقش باشد که در غیاب فعالیت نویسندگان و شاعران واهل ادب وفرهنگ میدا‌ن‌دار معرکه هستند با این تفاسیر، آیا سزاوار نیست برای غربت و عزلت کتاب و رمانهای جذاب و خواندنی تاسف و حسرت بخوریم و مرثیه‌سرایی کنیم! و آرزو کنیم که قلم‌ها و استعداد‌هایی که ظرفیت و توانایی لازم رادارند صحنه را برای اهل ابتذال خالی وخلوت نگذارند تا کار بجایی برسد که مقدار مصرف چوب برای تهیه زغال سر قلیان بعضی خوشگذرانی‌ها
بر مقدار چوب لازم برای تهیه کاغذ مطبوعات بچربد. با این فرض که امیدوار باشیم که دامنه سعه‌صدر بعضی مراکز ذیربط هم وسعت بیشتری پیدا کند.