این حریق را خاموش کنید لطفا!

امید مافی‪-‬ وقتی ترافیک قتل و جنایت شیپور بیدار باش را به صدا درآورده، وقتی آدم کُشی با علامت پیروزی توسط قاتل نمایان می‌شود، وقتی خاکستر حوادث دور و نزدیک بر آشیانه‌هایمان می‌بارد و خبرهای هولناک در صفحات روزنامه‌ها قیامت می‌کند بهتر است فکری کنیم و تا شهر زیر چشم‌ها کبودتر از این نشده، نسخه‌ای بپیچیم.
شاید اگر اکبر خرمدین ده سال پیش به یک روانکاو ماهر مراجعه و دردهایش را بازگو می‌کرد و به شعری سرکش با قافیه‌های بهم ریخته بدل نمی‌شد امروز اکباتان با تراژدی سه قتل دست و پنجه نرم نمی‌کرد و جامعه مضطرب سر بر بالش آرامش می‌گذاشت.
کسی چه می‌داند! شاید پیرمرد بلند قامت از چند قرص و چند ساعت مشاوره پشت درهای بسته ترسیده و ترجیح داده زیر ابری بی‌باران، خودش را بخورد، سبیل‌هایش را بجود، نقشه قتل را بکشد و دست آخر ردای قبیح و کریه قاتل سریالی را روی دوش خویش بیندازد. تیمسار (!) شاید پیش خودش تصور کرده با حضور در مطب یک روانپزشک انگ دیوانه بودن به پیشانی‌اش می‌خورد و دیگر کسی سیمای آرام و سرد او را جدی نخواهد گرفت.
نتیجه اینکه در روزهای بلند و کشیده، او دو فرزند و دامادش را به مسلخ فرستاده، آن‌ها را مثله کرده و جسم تکه تکه شده‌شان را به سطل زباله سپرده است و تمام.


باید بپذیریم حال بسیاری از ما مردمان این دیار خوب نیست. به رانندگی‌های مجنون‌وار و تنه زدن‌های موحش در پیاده راه‌ها و عصبیت ماسیده بر پوست شهر که خیره شوید به این حرف می‌رسید.
در چنین وضعیتی شاید چند ساعت مشاوره یا چند قرص ضد افسردگی و حتی آرامبخش بتوانند حال یک شهروند را خوب کند و جلوی بسیاری از فجایع کوچک و بزرگ را بگیرد.
اگر نمی‌خندیم، اگر در کوره راه معکوس زندگی با خودمان سر دعوا داریم، اگر در عشق شکست خورده‌ایم و اگر کرونا و گرانی و بیکاری و بورس و رمزارزها روی اعصابمان رژه می‌روند، بهتر است با یک ویزیت ساده از اتفاقات تلخ پیشگیری کنیم و پای شکسته روان خود را به گچ بسپاریم که امروز در تمام دنیا زخم روان عمیق‌تر و ناسور‌تر از دیگر زخم هاست.
بیایید به خودمان و بچه‌هایمان رحم کنیم و تا دیر نشده همه دلواپسی‌هایمان را پیش یک محرم اسرار روی دایره بریزیم و کمی لبخند بخریم که فردا دیر است.