18 بار «موقعیت مهدی» را دیده‌ام

نرگس عاشوری
خبرنگار
 روح‌الله زمانی برای نخستین بار با فیلم «خورشید» وارد سینما شد. مجید مجیدی بر اساس نیاز قصه سراغ کودکان کار رفت و از بین 600 نفری که برای شخصیت اصلی تست داده بودند او را برای نقش علی انتخاب کرد؛ انتخابی درست که هم ستایش منتقدان و علاقه‌مندان جدی سینما را به همراه داشت و هم جایزه مارچلو ماسترویانی (بهترین بازیگر نوظهور) هفتاد و هفتمین دوره جشنواره ونیز را. او که بعد از این فیلم با پیشنهادهای سینمایی متفاوتی مواجه شده در اندیشه رسیدن به انتخاب‌ نقش و تجربه ژانرها و فضاهای مختلف است. روح‌الله زمانی این روزها «موقعیت مهدی» ساخته‌ هادی حجازی‌فر را روی پرده سینما دارد. او در این فیلم ایفاگر نقش خسرو ملازاده، نوجوانی است که در کنار حمید باکری در عملیات خیبر حضور دارد. زمانی در گفت و گو با «ایران» از علاقه‌اش برای تجربه ژانر جنگ، شناساندن قهرمانان به هم‌نسلان خودش و تجربه همکاری با ‌هادی حجازی‌فر می‌گوید.



نقش‌ات در نسخه سینمایی نقش مهمی است. به این دلیل که در نقطه مقابل با قهرمان قرار می‌گیرد. رابطه خسرو با محمد سمبل رفاقت مردانه است. رفاقتی از نسل جدید که حتی حاضرند حرف فرمانده را زیر پا بگذارند و جنازه دوست‌شان را برگردانند. چقدر نسبت به نقش و شخصیت خسرو ملازاده شناخت داشتی؟
آقای حجازی‌فر توضیحاتی راجع به نقش داده بود اما من دائم به خودم می‌گفتم روح‌الله اصلاً سینما به کنار، جنازه رفیق خودت را ببینی چه حسی به تو دست می‌دهد. یا حتی جنازه یکی از خانواده‌ات را. محمد گل تپه برای خسرو ملازاده رفیقی بود مثل خانواده‌اش. حتی خسرو می‌گوید عید غدیر که آمد برویم با هم برادر شویم. یعنی خسرو  او را به چشم خانواده می‌دید. صحنه‌های حسی و گریه همین شکلی می‌چرخید.
پیش ازاین فیلم از شهید باکری شناخت داشتی؟
دو سه باری اسم آقا مهدی را از زبان‌ها شنیده بودم و در حد یک اتوبان. حتی عکسش را هم ندیده بودم. به همین خاطر می‌گویم که جامعه ما به چنین فیلم‌هایی نیاز دارد. مخصوصاً همسن‌وسال‌های من. باید آن خون در بدن ما جریان پیدا کند، یادشان زنده بماند و بفهمیم چه قهرمان‌هایی داشتیم.
چه خصلت‌هایی از او در نگاه تو قهرمان ساخته؟
خالصانه، صادقانه و شفاف بودن شخصیت آقای مهدی را دوست داشتم. چقدر بامعرفت بود، واقعاً قهرمان بود. هر چقدر فیلم درباره ایشان ساخته شود فقط گوشه کوچکی از مرام و معرفت اوست. واقعاً برخی چیزها را نمی‌شود به زبان گفت و حق مطلب را ادا کرد. مهدی باکری از هر لحاظ قهرمان بود. دوست دارم سینما قهرمان‌ها را نشان بدهد اما درست.
و این نگاه درست در «موقعیت مهدی» چیست؟
«موقعیت مهدی» فقط گوشه‌ای از زندگی شهید باکری را نشان می‌دهد اما عین حقیقت است. کسانی که فیلم را تماشا کردند و خودشان در جنگ بودند فیلم را تأیید کردند. قاطعانه می‌گفتند «موقعیت مهدی» خیلی شبیه فضای جنگ است.
نقشت در «خورشید» به خاستگاه خودت نزدیک است اما  «موقعیت مهدی»- با وجود فصل‌های مشترک با المان‌های شخصیتی خودت- کمی متفاوت‎تر است. اینکه در فیلمی با ژانر و فضای متفاوت از «خورشید» حضور داشته باشی برایت مهم بود؟
بله. هر تصمیمی که در زندگی‌ام می‌گیرم آگاهانه است. دوست دارم به خودم ثابت کنم که می‌‌توانم. حس می‌‌کنم از پس هر نقشی برمی‌‌آیم و دوست دارم این را ثابت کنم. «خورشید» که زندگی خودم بود، کاری نکردم که به من سخت بگذرد. زندگی خودم بود و در فیلم زندگی می‌کردیم. در «موقعیت مهدی» هم همین رفاقت و چیزهایی مثل لهجه را در زندگی خودم داشتم.  زبان مادری‌ام بود و همشهری‌های خودم را بهتر می‌‌شناختم و بهتر می‌توانستم بازی کنم. خسرو ملازاده 15 سالش بود و من هم 15 سالم بود. خیلی کمک می‌‌کرد. راحت می‌توانستم از پس نقش بربیایم.
لابد می‌دانستی که این ژانر سختی‌های خودش را دارد. مؤلفه‌ای که باعث شد با وجود همه سختی‌ها ترغیب شوی در «موقعیت مهدی» بازی کنی چه بود؟
اینکه بتوانم قهرمانان همسن‌وسال خودم را به همسن‌وسال‌های خودم نشان بدهم. بفهمانم همین خود ما بودیم که از ایران نگهداری کردیم و باعث شدیم بقیه راحت زندگی کنند. با اینکه نمی‌شود این‌ها را کامل نشان داد ولی باز هم خدا خدا می‌کردم که یک روز فیلم جنگی کار کنم و کار کردم.
تخصص مجید مجیدی بازی گرفتن و کار کردن با نابازیگرهاست. تجربه کارگردانی ‌هادی حجازی‌فر و نحوه ارتباط گرفتنش چطور بود؟
آقای مجیدی جای خود دارد. همیشه مدیون ایشان هستم. آقای حجازی‌فر علاوه بر کارگردان برای ما رفیق بود. خیلی بامعرفت است. اصلاً به چشم کارگردان نمی‌دیدمش، رفیق بود. چون خودش هم بازیگر است، ارتباط گرفتن با بازیگرها را خوب بلد است. چیزی که باعث شد با هم راحت ارتباط بگیریم همین رفاقت بود. انگار نه انگار که اولین فیلمش است واقعاً انگار صد سال است کارگردان است. خیلی خوب درخشید. دم آقای حجازی‌فر گرم.
پس این رفاقت چطور به آن کل کل‌ها رسید؟
آخرین روز کارم بود. از بس خوشحال بودم کار دارد تمام می‌شود،‌ خنده از لبانم جمع نمی‌شد. آخرین سکانس من از بدشانسی یک سکانس حسی بود و باید گریه می‌کردم اما برعکس خنده روی لبم بود و هی می‌خندیدم. آقای حجازی‌فر خواست سرم شیره بمالد. سنگی پرت کرد و خیلی جدی گفت آخه چرا این طوری. دستیار کارگردان، آقای شیخ لر، هم شروع کرد روی مغز من راه رفتن. حجازی‌فر سنگی بزرگ‌تر پرت کرد که دقیقاً خورد به من. اعصابم خرد شد. زیر لب گفتم «آره اگر تو محله ما بودی وجودش رو داشتی این طوری رفتار کنی.» آرام گفتم اما همه‌ غرهام رو با میکروفن شنیدند. بعد از آن صحنه دوباره رفاقت‌مان کلید خورد.
گفتی که دوست داری نقش‌های متفاوت بازی کنی فارغ از تجربه کاری چقدر از مطالعه و آموزش کمک می‌‌گیری تا به این خواسته‌ات برسی؟
یک دوره‌ای کلاس می‌رفتم، پلاتو می‌گرفتم و تمرین می‌کردم، مطالعه می‌کردم اما از وقتی درگیر کار شدم تنبل شدم. به احتمال زیاد یک تئاتر کار کنم. باید تمرین و مطالعه را شروع کنم. خیلی کمک می‌کند؛ البته خدا باید بخواهد. خدا به دل آدم نگاه کند و مسیر را برای آدم هموار کند اگر نه پیشنهاد و تجربه کار که خیلی مهم نیست.
در مصاحبه‌ای که بعد از «خورشید» داشتیم گفتی قبل از بازی در این فیلم، سینما نمی‌رفتی و فیلم نمی‌دیدی. الان چطور؟ فیلم می‌بینی؟ چقدر روی بازی‌ها تمرکز داری؟
 الان هر وقت می‌روم سینما فقط «موقعیت مهدی» را می‌بینم. رفیق‌هایم می‌گویند روح‌الله بریم فیلم کمدی ببینیم، می‌گویم نه فقط «موقعیت مهدی» (با خنده). باور نمی‌کنید 18 بار «موقعیت مهدی» را دیدم. آخرین بار دیشب ساعت 10:40 بود.
مگر در هر بار دیدن فیلم  چه اتفاق تازه‌ای می‌‌افتد که دوست داری دوباره آن را تجربه کنی؟
چیزهای بیشتری متوجه می‌شوم. فکر نکنم دیگر در زندگی‌ام چنین کاری پیش بیاید. شخصاً خیلی علاقه‌ای به دیدن فیلم ندارم. اما هر بار که این فیلم را می‌بینم انگار اولین بار است. اصلاً تکراری نمی‌شود. نه اینکه چون کار خودم است‌ها، نه! من که فقط یک پرده هستم؛ کوتاه ولی تأثیرگذار (با خنده) نقش‌ام خیلی پررنگ نیست. ولی هر بار که «موقعیت مهدی» را می‌بینم انگار با سری قبل فرق می‌کند. انگار چیزهای تازه‌تری می‌بینم. کلاً 4 بار با مادرم فیلم را دیدم.
 بازخورد آنها چه بود؟
خانواده مادرم اصلاً اهل سینما رفتن نیستند باورم نمی‌شود یک مرتبه زنگ زدند و گفتند رفتیم سینما و فیلم را دیدیم. خیلی خوش‌شان آمده بود. حالا یک خرده امیدشان نسبت به من زیاد شده است (با خنده). مامانم هم فیلم را خیلی دوست داشت. واقعاً نکته مهم بازی فیلم این بود که مادرم به من افتخار کند. همین که مادرم توی سالن سینما می‌نشیند و کار من را می‌بیند برایم بس است چیز دیگری نمی‌خواهم. خیلی فیلم را دوست دارد. حتی می‌گفت قبل از اینکه بروی جلوی دوربین و برای شهدا و جانبازها کار کنی وضو بگیر.
دوستان و همسن‌وسال‌هایت که دغدغه‌ معرفی قهرمان جنگ را به آنها داشتی چطور؟
برخی‌ گریه‌شان می‌گرفت. یکی از دوستان خودم وقتی از سالن آمد بیرون گفت «دم خسرو ملازاده گرم. همین طوری بود؟» گفتم: «داداش کجای کاری. همین طوری هم نبود! این تنها گوشه‌ای از زندگی‌اش است.» واقعاً هر مخاطبی که فیلم را ببیند چیزهای خوبی دریافت می‌کند. من که هر بار فیلم را می‌بینم انرژی مثبت دریافت می‌کنم.

بــــرش
از لحاظ امنیت صد بودیم ولی آنها صفر بودند

دوست داشتم کار جنگی کنم، مخصوصاً به زبان آذری. فکرش را نمی‌کردم به این زودی‌ها اتفاق بیفتد. خدا را شکر شرایطش پیش آمد. خیلی بد است آدم اسم شهدا را در حد یک کوچه بداند، مرام و معرفت آدم نمی‌کشد. اکثرشان همسن‌وسال خودم بودند. دائم به خودم می‌گویم یعنی توی دلشون، توی مرامشون، توی معرفتشون چی‌ها می‌دیدند که این طوری از زندگی گذشتند. جان‌شان را گذاشتند کف دست‌شان و خودشان را فدا کردند. خیلی حرف است یک بچه 15 ساله به همین راحتی از همه خوشی‌هایش بگذرد! نکته مهم اینکه آگاهانه انتخاب کردند و به جنگ رفتند. این طور نبود که از روی احساس پا به میدان جنگ بگذارند. واقعاً به اینها باید قهرمان گفت. یک سکانس بود که خیلی حال کردم، سکانس شهادت حمید باکری. این دسته 6 روز بدون آذوقه و مهمات جنگیدند. در فیلم یک صحنه داشتیم به اندازه 20 ثانیه. فقط 20 فشنگ در کردم اما کم آوردم. واقعاً اینها چطور 6 روز بدون آذوقه بیدار ماندند. ما که تمام فشنگ‌ها و انفجارهای‌مان مشقی بود. هیچ بلایی سرمان نمی‌آمد. از لحاظ امنیت صد بودیم ولی آنها صفر بودند. من که کلاً دو ماه سر کار بودم آن هم بعضی روزها بودم و بعضی روزها نبودم با این همه خیلی خسته شده بودم،‌ صدای انفجار و دود و... آنها 8 سال از زندگی‌شان را در جنگ گذاشتند. واقعاً برخی چیزها را حتی نمی‌شود به زبان آورد، درک‌شان سخت است.

هر لحظه ممکن بود سرنوشتم چیز دیگری باشد

جا دارد از خدای خودم تشکر کنم. از مادرم. از آقای مجیدی. از آقای حجازی‌فر. بعد از «خورشید» پیشنهادهای زیادی شد. ولی نه نقش‌های متفاوتی که دلم می‌خواست بازی کنم. باید تشکر کنم از آقای عسگری که من را هم به «خورشید» و هم به «موقعیت مهدی» معرفی کرد. دوست دارم یک بار دیگر با آقای مجیدی کار کنم. آقای مجیدی همیشه جای خاص خودش را دارد. دائم با هم در ارتباطیم. حتی برخی اوقات خودش به من زنگ می‌زند و برخی کمک‌هایی که نیاز دارم و در توانم نیست را برایم فراهم می‌کند. از «موقعیت مهدی» خیلی خوشش آمد. از بازی من خیلی تعریف کرد و انرژی مثبتی داد. بعد از «خورشید» زندگی‌ام تغییر کرد. خیلی بیشتر از آن که تصورش کنم.  من در جایی بزرگ شدم که هر لحظه ممکن بود سرنوشتم چیز دیگری باشد. به قول آقای مجیدی این بچه‌ها را باید حمایت کنند که خلافکار نشوند. الان مشغول به کار خودم هستم. مهدی (محمد مهدی موسوی) همچنان مطالعه و تمرین می‌‎کند. دائم نمایشنامه و کتاب می‌خواند. شمیلا (شیرزاد) قرار است فیلم تازه بازی کند. حال ابوالفضل (شیرزاد) را هم از شمیلا پیگیرم. مانی همان پسری که در فیلم عشق فوتبال بود هم دائم کتاب می‌خواند و مطالعه می‌کند.