سیاست های اجرایی گورباچف در شوروی

مهدی تدینی
داوری درباره گورباچوف بسیار متناقض است. یکی هیتلر و ناپلئون می‌شود، جنگ راه می‌اندازد و پیروزی‌های درخشان کسب می‌کند، اما آخر سر همه‌چیز را نابود می‌کند که این غایتِ ناگزیر آن پیروزهاست. یکی هم مانند گورباچوف می‌فهمد تاریخ انقضای پیروزهای پیشینیانش تمام شده و حال دو گزینه دارد. خونریزی و به تعویق انداختن شکست یا عقب ‌نشینی و تن دادن به تقدیر گریزناپذیر تاریخ. محال است روس‌ها به این زودی‌ها گورباچوف را درک کنند. همان‌طور که ایرانی‌ها هنوز عباس‌میرزا را درک نکرده‌اند. در نهایت، وقتی کارنامه گورباچوف را مرور می‌ کنیم، او شایستۀ این است که از او با عنوان یکی از رهبران بزرگ جهان نام ببریم. بزرگ‌تر و محترم‌تر از بسیاری دیگر. او مانند پیشینیانش، فقط رهبر حزب کمونیست شوروی نبود. مانند فلان رهبر آمریکا نبود که به بهانه دموکراسی جنگی پوچ راه اندازد. بلکه او نقش تاریخی خود را درک و اجرا کرد. اگر تاریخ کلیسایی داشت، باید گورباچوف را در زمره قدیسان کلیسای تاریخ می‌گنجاندیم. در آن مقطع زمانی، امید به زندگی در روسیه به 62 سال رسیده بود که 12 سال پایین‌تر از آمریکا بود. بیش از 20 میلیون دائم‌الخمر در شوروی باعث پایین آمدن راندمان کاری شده بود. گورباچوف قوانین را برای مقابله با اعتیاد به الکل تصویب کرد. این سیاست اندکی اوضاع را بهبود بخشید اما گورباچوف بسیار نامحبوب شد. معروف شد به «رفیق آب‌پرتغال» به جای «رفیق گورباچوف» و «دبیر آب‌معدنی» به جای «دبیرکل». مشروب سازی های خانگی شیوع پیدا کرد و آسیب‌ها جدیدی سر برآورد. گورباچوف بیچاره که نیم‌قرن تربیت سوسیالیستی تا مغز استخوانش رفته بود، حق داشت نفهمد مشکل از ودکا نیست بلکه تحمل نظام بوروکراتیک و زندگی روتین و بی‌چشم‌انداز سوسیالیستی سخت‌تر از آن است که خیلی‌ها بدون الکل بتوانند آن را پشت سر بگذارند. افیون اصلی بوروکراسی سوسیالیستی بود که روح را می‌کشت. زهرماری اصلی سوسیالیسم توتالیتر بود. مبارزه با الکل شکست خورد اما گورباچوف دو سیاست عمده دیگر وارد دنیای سیاسی شوروی کرد. گلاسنوست و پروستروئیکا. هدف گلاسنوست این بود که شفافیت در اداره کشور برقرار شود و مردم در جریان امور قرار گیرند و اجازه بیان عقیده داشته باشند. هدف از پروستروئیکا ایجاد گشایش‌های سیاسی و اقتصادی و بازسازی نظام اداره کشور و کاستن از قدرت حزب بود. این دو سیاست روی هم نوعی دموکراتیک‌سازی بود. بزرگی گورباچوف همین‌جاست که بالاخره در طول تاریخ روسیه دولتمردی جرئت کرد اجازه دهد شمیم آزادی‌ در این کشور و فرهنگ اقتدارگرا و توتالیتر وزیدن گیرد. به جای آن که مثل پیشینیان به بهانه مبارزه با غرب‌گرایی آن را سرکوب کند. اما این آزادگذاری را گورباچوف در عرصۀ خارجی هم تداوم بخشید. از آزادگذاری کشورهای پیمان ورشو و تبدیل دکترین برژنف به دکترین سیناترا، پایان جنگ سرد و اعلام خلع ‌سلاح اتمی. او در اتحاد دوباره آلمان سخت‌گیری نکرد و وقتی جمهوری‌ها گام در مسیر استقلال نهادند از قوه قهریه استفاده نکرد. مگر یک مورد در برابر باکو که شماری هم کشته داد و بعدها اعتراف کرد آن اقدام بزرگ‌ترین اشتباه زندگی‌اش بوده است.
در این اثنا هم علیه او کودتا شد و هم بوریس یلتسین او را از میدان به در کرد. مردم روسیه هم او را دوست نداشتند. این را از نتیجۀ انتخابات 1996 می‌توان فهمید که میخائیل فقط نیم‌درصد رأی آورد گرچه معتقد بود تقلب شده است. گورباچوف در جاهای خاصی صادقانه رفتار کرد. سال 2011 به شدت به پوتین توصیه می‌کرد از قدرت کناره‌گیری کند. از حکمرانی پوتین انتقاد می‌کرد زیرا آن را دموکراتیک نمی‌دانست. در سیاست خارجی از پوتین انتقاد نمی‌کرد اما در مورد حملۀ اخیر به اوکراین با پوتین مخالف بود. چند روز پیش از حملۀ روسیه به اکراین نوشته بود راه‌حل هیچ معضلی در جهان دیگر جنگ نیست. به در می‌گفت تا دیوار بشنود. این اواخر یکی از دوستان گورباچوف گفت گورباچوف در سال‌های اخیر هر چه تلاش کرده با پوتین تماس بگیرد، پوتین جواب تلفنش را نداده است، ضمن اینکه گفت گورباچوف با حملۀ روسیه به اوکراین به شدت مخالف است گرچه او پیشتر الحاق کریمه را تایید کرده بود. نمی‌دانم با پوتین چه کار داشته، شاید می‌خواسته است به او بگوید که این جنگ اشتباه است. زیرا پیشتر هم گفته بود که حزب پوتین یادآور حزب حاکم شوروی است. یا وقتی پروپاگاندای دولت پوتین دائم تبلیغ می‌کرد غرب در زمان اتحاد دو آلمان به شوروی قول داده بوده ناتو به شرق پیشروی نکند، گورباچوف گفت این ادعا افسانه است.
تحلیلگر مسائل بین الملل