حكمت و حكومت

چرا در قرآن مجيد ده بار در كنار «كتاب» از «حكمت» سخن گفته شده است؟ حكمت با كتاب چه نسبت يا تفاوت و تمايزي دارد؟ به نظرم حكمت همان بنيان فلسفي و منطقي و خردمندانه كتاب است. بنياني كه خرد را خرسند مي‌كند و به دل طمانينه و آرامش مي‌بخشد. ترديدي نيست كه بنيان كتاب بر حكمت است. «كِتابٌ أُحْكِمتْ آياتُهُ» (هود/۱)  نسبت ديگري در قرآن مجيد مطرح شده است كه به نظرم بيش از هميشه تاريخ انقلاب  به انديشه و تامل درباره آن نيازمنديم. نسبت بين «حكمت» و «حكومت» اين مضمون قرآني و بسيار دقيق و راهگشاست. مرحوم آيت‌الله دكتر مهدي حائري يزدي كه نام كتاب خود را «حكمت و حكومت» برگزيده است، به نظرم به همين مضمون قرآني توجه داشته است. قرآن مجيد وقتي از بنيان استوار حكومت داود عليه‌السلام سخن مي‌گويد، استواري و نيرومندي حكومت و حكمروايي او را مبتني بر حكمت و تصميم‌گيري حكيمانه مي‌داند: 
وشددْنا مُلْكهُ وآتيْناهُ الْحِكْمة وفصْل الْخِطابِ (ص: ٢٠) 
«و فرمانروايي او را استوار داشتيم و به او حكمت و نفوذ كلامي فيصله‌بخش بخشيده بوديم‌.» در كتاب مقدس هم اين مضمون به عنوان دعاي سليمان نبي عليه‌السلام آمده است. خداوند متعال به سليمان مي‌گويد: «هر چه از من بخواهي به تو اعطا مي‌كنم.» سليمان مي‌گويد: «خداوندا به من دانش و حكمت عنايت كن!» (كتاب مقدس، كتاب تواريخ دوم باب ۱ آيات ۱۰ و ۱۱) 
درباره اين سه گانه تامل كنيم! استواري و استحكام حكومت مبتني بر حكمروايي است كه بنيادش بر حكمت باشد. وقتي اساس حكمراني مبتني بر حكمت بود، شاهد تصميم‌گيري بهنگام و فيصله‌بخش خواهيم بود. اگر حكمت غايب بود، تصميم‌گيري متنازل و متزلزل مي‌شود و كار به امروز و فردا مي‌افتد، مي‌شود مثل موضوع حضور بانوان در استاديوم‌هاي ورزشي! تا رسيدن به يك تصميم عاقلانه چند دهه طول مي‌كشد. مي‌شود مثل مساله حجاب اجباري براي همگان از پير و جوان، مسلمان و اهل كتاب و جهانگرد خارجي و ديپلمات‌ها و...! آن وقت به جاي حكمت، «لجاجت» جايگزين مي‌شود و به جاي تصميم‌گيري بهنگام و قاطع، كار در «بلاتكليفي مزمن» و «تسويف» رها مي‌شود و ناگاه يا هر از گاهي با توفان اعتراض در خيابان و ميدان و ساحت عمومي روبه‌رو مي‌شويم. كار دشمنان ملك و ملت، انقلاب و نظام هم هميشه همين بوده و هست و خواهد بود كه بر موج بنشينند و از آب گل‌آلود آب مراد بگيرند. ما هم وقتي صحنه را نگاه مي‌كنيم، نمي‌توانيم نقش بي‌تدبيري و خودكردگي خويش را نبينيم و بدتر از نديدن انكار كنيم. آن عقاب خردمند حكيم ناصرخسرو وقتي تير بر بالش نشست و خونين و با پر و بال شكسته بر خاك افتاد:  بر خاك بيفتاد و بغلتيد چو ماهي/ وانگاه پر خويش گشاد از چپ و از راست/ گفتا عجب است اينكه ز چوب است و ز آهن/ اين تيزي و تندي و پريدن ز كجا خاست؟/ چون نيك نظر كرد، پر خويش در او ديد/ گفتا ز كه ناليم كه از ماست كه بر ماست!
اقتضاي حكمت اين است كه ما هم نقش دشمنان انقلاب، همان چوب و آهن را ببينيم و نيز نقش پرِ خويش را كه براي چوب و آهن فرصت و امكان پرواز فراهم كرده است. نا ديدن و انكار يا تقليلِ نقش خود، بديهي است كه مبتني بر لجاجت است و طبيعي است كه موجب استواري حكومت نمي‌شود.
بازگرديم و به راهي كه در اين ۴۴ سال آمده‌ايم، بينديشيم و به دستاوردهاي‌مان با فراست و دقت بنگريم. ببينيم در كجا به ‌جاي حكمت از لجاجت استفاده كرده‌ايم؟ اگر ديديم ما طبيباني هستيم كه در برخي مسائل اجتماعي و فرهنگي و سياسي، هرچه نسخه را تكراري پيچيده‌ايم، بيماران بهبود نيافته و حال و روزشان نه‌تنها بهتر بلكه بدتر شده است، در صحت تشخيص و دانايي و حذاقت طبيب ترديد كنيم!