درگذشت متفكر مدرن متاخر

عليرضا بهنام
شاعر رفته است، اين را از كلمه‌هايي مي‌شود فهميد كه سوار بر نور بر صفحه‌هاي شخصي شاعران پخش مي‌شوند. اينجا وقتي به ياد شاعر مي‌افتند كه مرده باشد. پيش از آن ناديده گرفتن و گذشتن انگار براي بيشتر اهل ادبيات كار منطقي‌تري است.
حالا صلاي رفتن شاعري چون شاپور جوركش را در صفحات مجازي درداده‌اند، شاعري كه به دنبال جرعه‌اي هوا براي نفس كشيدن كارش به بيمارستان كشيد و درنهايت شعرهايش را گذاشت و از اينجاي جهان كه نفس كشيدن دشوارترين كارهاست، رفت. تا اينجاي كار البته جبر زندگي است. همه ما در كار رفتنيم، چراكه هر آمدني لاجرم روزي رفتني در پي دارد. اما رفتن شاپور جوركش با همه آن رفتن‌ها يك فرق اساسي دارد. رفتن انساني است در اوج شكوفايي، در غايت خرد و در جايي از زندگي كه بايد حاصل آن همه تجربه و خلاقيت را برداشت مي‌كرد. شاپور شعر ما به تعبير گلشيري جوانمرگ شده است. در كشوري كه براي خلاقيت داشتن، براي ايده‌پردازي، براي ساختن جهانواره‌اي نو در نظر و عمل بايد از «شب تاريك و بيم موج و گردابي چنين هائل» گذشت، شاپور جوركش شدن كار آساني نيست. اينها را نمي‌گويم كه در غياب جوركش چهره‌اي اسطوره‌اي برايش بسازم، آنها كه آثار ما هر دو را خوانده‌اند، مي‌دانند كه در مقام نظر، به خصوص درباره ادبيات فارسي متعلق به دو سنت متضاد فكري هستيم. اما آنچه مي‌خواهم بگويم، اين است كه شاپور به حلقه كم تعدادي تعلق داشت كه خود فكر مي‌كنند و صاحب «نظر» هستند، اين بعد از زندگي جوركش است كه از جوانمرگي او در ادبيات ما يك تراژدي مي‌سازد.  اگرچه اينجا و در يادنامه يك دوست مجال مناسبي براي بررسي آثار او نيست، اما حيفم مي‌آيد براي آنها كه هنوز شاپور جوركش را نخوانده‌اند، نگويم كه از نظر من او چه در شعر و چه در متون انتقادي‌اش جاي خالي يك متفكر مدرن متاخر را در ادبيات ما پر مي‌كند. خواندن جوركش از اين نظر تجربه يگانه‌اي است.  براي اينكه بحث ملموس‌تر شود اجازه دهيد از منظومه درخشان «نام ديگر دوزخ» كه از نظر من يكي از شاهكارهاي منظومه‌نويسي مدرن فارسي است مثالي بياورم. در شعري كه بر پشت جلد اين كتاب نقش بسته است، مي‌خوانيم: 
«پل، رفتن است و/ بازگشتن/ رفت‌آمد دو دم شمشير/ و آن دويده‌اي/ كه ديدي بر پل مي‌رفت/ آيينه‌دار آيين برزخ است: / امير كنز و كنيز ميرا/ آه و دم راحل/ هبه بهشت و هيمه هاويه/ خراباباد نوم و يقظه برزخ/ و/ نام ديگر دوزخ/ در وصالي يكدمه با او بياميز/ و/ از آوازش برحذر باش» اين زبان مدرن كه در عين حال مدام به سنت و سنت‌هاي شعري فارسي و غيرفارسي ارجاع مي‌دهد به نوعي يادآور منظومه‌هاي تي اس اليوت در زبان انگليسي است و جاي آن دارد كه به عنوان نمونه‌اي از شعر روايي پيچيده و حماسي مورد بررسي قرار گيرد.  در واقع تاكيد جوركش بر وجه روايي شعر نيما در متون نظري‌اش مانند بوطيقاي شعر نو نيز بايد در همين چارچوب مدرنيستي متاخر ارزيابي شود.  درنهايت اينكه شاپور جوركش در اين فضاي مسموم ديگر نتوانست نفس بكشد، اما صدها صفحه از آثارش هنوز زنده‌اند و مي‌توانند با خوانده شدن و خوانا شدن به دستياري نقد، تا سال‌ها نفس بكشند و به ريه‌هاي خسته ادبيات ما اكسيژن برسانند. همين است كه در رفتن شاعر تسلاي خاطر است وگرنه شاعر كه مي‌ميرد گوشه‌اي از ساختمان ادراك بشري است كه فرو مي‌ريزد.