نازهای دخترانه

  می‌خواهم تمام این 7 سال نبودنش را در آغوش پدرم حس کنم فاطمه جهانی، فرزند شهید مدافع حرم جواد جهانی اگر پدرم بیاید و من هم در این موقعیت قرار بگیرم که با او روبه‌رو شوم، حتما او را فقط در آغوش می‌گیرم و بعید می‌دانم که بتوانم حرفی بزنم. می خواهم تمام این 7 سال نبودنش را در آغوش پدرم حس کنم تا تمام دلتنگی‌هایی که برایش داشتم تمام شود. من یک دنیا برایش حرف دارم. آن‌قدر موقعیت‌هایی در 7 سال برایم پیش آمده که دوست داشتم می‌بود تا برایش تعریف کنم. دوست داشتم می‌بود و رتبه 1400 مرا سال قبل در کنکور می‌دید. دوست داشتم می‌بود و روز اول دانشگاه را با من می‌آمد و مثل دانشجوهای دیگر که پدران‌شان همراه‌شان هستند، همراهم بود. دوست داشتم می‌بود و هر بار که از دانشگاه به خانه می‌آیم، ماجراها و اتفاقات درس و دانشگاه را برایش تعریف می‌کردم. دوست داشتم، ایده‌هایم برای آینده را برایش تعریف می‌کردم. دوست داشتم با هم می‌رفتیم زیارت اربعین و زیارت کربلا. دوست داشتم از پدرم بخواهم همیشه پیش من باشم، تا آخر عمرم ...  
 
 
مبادا شانه‌هایت بلرزد از روزهایی که بر ما گذشت زهره زارعی، فرزند شاعر شهید، احمد زارعی  احمد! من امروز ۴سال از آخرین روزهای زیستنت در این دنیای بی‌مایه، بزرگ‌ترم. باورت می شود؟ روزگار تلخی است که تو را می‌بینم، حالا یک زن ۳۹ساله با دخترش تنها در این جهان بی‌مزه که روزی خیال می‌کرد باید همه چیز سر جای خودش باشد ولی نشد و نیست، ایستاده روبه‌رویت و ترجیح می‌دهد این حرف‌ها را برای خودش نگه دارد. به تو چیزی نگوید جز عشق و دلتنگی که مبادا شانه‌های جوان ۳۵ساله‌ات بلرزد از فشار روزهای بر ما رفته. چیزی جز لبخندی تلخ از تمام آن‌چه ساختی و برخی از آن را باد زمانه با خودش برد و بسیاری از آن حتی امروز در ذهن برخی که تربیت شده نسل شماست هم جایگاهی ندارد. امروز به چشم پدری که می‌خواهمت نگاهت نمی کنم، امروز مردی هستی که هیچ گاه جز در میان خودم، نداشتمت. تو یک‌بار مرگ را چشیدی، من و ما بارها...  


خیلی زود به او می‌گویم که ... زهرا برونسی، فرزند سردار شهید عبدالحسین برونسی از دیشب توی فکر بودم که چه بنویسم؛ خودم تصور می‌کردم که این اتفاق یعنی اگر پدرم را امروز بتوانم ببینم، چه واکنشی خواهم داشت. اگر یک روز پدرم در را باز کند و وارد خانه بشود، مطمئنم از شوق و ذوق فقط اشک می‌ریزم، بلند بلند گریه می‌کنم و خیلی زود به او می‌گویم که  دشمنان دوست‌نما و انسان‌های کور و کر در مقابل ایثارگری شما و دیگر شهدا کاری که نکردند هیچ به ما زخم زبان هم زدند.  روزهای بدون شما درد، غربت و تنهایی بود که هیچ‌کس درک نمی‌کرد فقط باید داغ پدر دیده باشی تا درد نداشتن پدر را درک کنی. شاید به خاطر آزرده نشدن و ناراحت نشدن پدرم دیگر شکایتم از زمانه را بیشتر ادامه نمی‌دادم سکوت می‌کردم و اگر پدرم از من سوال کند چه خبر؟ می‌گویم همه چیز عالی است. فقط نبود شما من را اذیت می‌کند. به او خواهم گفت که هیچ چیز جای خالی شما را پر نکرد و نخواهد کرد.این کمبود محبت، همیشه همراه ما بچه‌های شهدا بود و از او می‌خواستم برای فرج امام‌ زمان(عج)  و شرایط  این روزهای فلسطین دعا کند که هرچه زودتر اسرائیل و آمریکا نابود شوند. به او می‌گفتم با تمام این حرف‌ها اما من به وجود پدری شجاع و مهربان و بامعرفت مثل تو افتخار می‌کنم و با تمام وجود سعی می‌کنم که راهت را ادامه بدهم و نگذارم خون تو و همرزمانت پایمال شود.       بابای قشنگم! می‌خواهم در تو ذوب شوم دکتر زینب باقری فرزند شهید علی اصغر باقری قوژدی  بابای قشنگم! چقدر دورم از آغوش پرمهرت. همه این سال‌های نبودنت سخت بود. روح و روانم هنوز زخمی و خسته است و حالا می‌خواهم به اندازه‌ تمام این سال ها تماشایت کنم.  اگر باران اشک چشمانم اجازه دهد، می خواهم خودم را در حرارت وجود پر از مهرت که می‌دانم بهترین پدر دنیا هستی، ذوب کنم ...