ضعيف و سردرگم!

دروغ‌هاي زيبا، عقب‌تر از سينماي ايران
فيلم دروغ‌هاي زيبا محصول مشترك ايران و بنگلادش بود، اما آن را فرسنگ‌ها عقب‌تر از سينماي ايران يافتم، اثري پرمحتوا اما كم‌كيفيت كه در دنياي متاثر از سرمايه‌داري به سراغ انسانيت و شرافت مي‌رفت، در عالم منفعت‌طلبي ردپاي فداكاري را دنبال مي‌كرد، در جهاني كه هركس مي‌خواهد از غفلت ديگري سودي عايد خود گرداند حرف از امانت‌داري مي‌زد و آمده بود تا تصويرگر زندگي باشد. تدوين فيلم را پر اشكال يافتم، نماها را به درستي كنار يكديگر قرار نداده بودند، حذف سكانس مازاد نداشت، كات‌هايي داراي سكته زده بودند، ريتم فيلم افتاده و سرعت آن كند شده بود، گاهي فيلم ترجمه نشده بود، تيتراژ پاياني به زبان انگليسي بود و مخاطب نمي‌توانست درك مطلب كند. صدا‌پردازي نقطه قوت فيلم بود، تمام صداها سينك شده، رسا و بدون نويز بودند، اتمسفر را لحاظ كرده و براي هر كنش در محيط افكتي داشتيم و نكته حرفه‌اي آن زماني بود كه نماها از زاويه نگاه كودك ناشنوا را بي‌صدا مي‌ديديم و از زواياي افراد شنوا را پرصدا كه گواهي بر هوشمندي طراح آن است و در كنار موسيقي تيتراژ مناسبش و بومي‌سازي موسيقي متن با ترانه‌اي ايراني توانسته بود بدرخشد. اثري از روان‌شناسي رنگ نديدم، به اين عنصر توجهي نشده بود، طراحي صحنه از عنصر زيبايي‌شناسي بصري بي‌بهره بود اما به درستي فقر را به تصوير مي‌كشيد، گاهي سعي شده بود طراحي لباس مناسبي شكل دهد اما محدود بود، گريم‌ها را ترميمي ديدم يعني به فيزيك طبيعي بازيگر بسنده كرده بود. ديالوگ‌پردازي بازخواني نشده بود، شعاري، گل درشت و تكراري بود، گنگ بود و اطلاعات را افشا مي‌كرد. ضعف جدي فيلمنامه گره‌گشايي به دستان نويسنده بود، شاهد شكستن تعليق بوديم، اثري از عنصر غافلگيري نبود و مخاطب همه‌چيز را پيش‌بيني مي‌كرد. قهرمان قصه مردي بود كه در نقش عاشق با احساسي پدرانه حاصل سال‌ها تلاشش را فداكارانه صرف بهبود كودك كرد. اما فيلك ضد قهرمان نداشت، كسي نبود كه در مسير قهرمان سنگ‌اندازي كند و اين ضعف ديگر آن به شمار مي‌رفت. عنصر ارتباطي را وسيله نقليه‌اي مي‌دانم كه زندگي همگان را تحت‌تاثير خود قرار مي‌داد و خوب بود. شخصيت‌پردازي كاراكتر‌ها ضعيف بود، بخشي از آن را به الكن بودن ديالوگ‌ها و الباقي را به ضعف نويسنده در طراحی كنش مديون مي‌دانم. كارگرداني در قاب‌بندي حرفه‌اي بود، در روايت‌گري بر مبناي كد‌گذاري هوشمند بود مثل وقتي كه درختچه‌اي زرد شده را كنار مادر و گلداني سبز را كنار فرزند نهاده بودند، زاويه ۳۰ درجه رعايت شده بود، اما در نظارت بر تدوين، گريم، طراحي صحنه و لباس، چكش‌كاري فيلمنامه ضعف‌هايي جدي داشت.بازيگران اصلي خوب ظاهر شدند، كودك قصه شاهكار بود اما بازيگران ديگر ضعف جدي در صلبيت كلام و انقباض جسماني داشتند. بنابر اين فيلم شايد در بنگلادش مخاطب را جذب كند اما در ايران بعيد مي‌دانم!
شكار حلزون، ضد ارزشي سردرگم
فيلم محسن جسور را از جنس پرونده باز است مرحوم كيومرث پوراحمد در جشنواره سال قبل يافتم، دغدغه قضايي داشت، آمده بود تا سختي شغل قضاوت را به تصوير كشد كه چگونه يك دادگر تا سال‌ها پس از بازنشستگي همچنان پاي احكامي كه امضا كرده مي‌لرزد كه مبادا خطا كرده باشد، فشار شغلي او را از رسيدگي و نظارت به خانواده محروم مي‌سازد و حالا پس از سال‌ها با خروجي حكمش مواجه مي‌شود، مي‌خواهد بگويد كسي كه قتل كرده و قاتلي كه مجازات شده زواياي پنهان‌شان با احكام قانوني رفع نمي‌شوند، هردو خانواده‌اي دارند كه قرباني امري ناخواسته مي‌شوند و هيچ قانوني نيست تا تبعات اجراي حكم را بر اين افراد بي‌گناه پوشش دهد، مي‌خواهد به سراغ دستان بسته قاضي در حكم قصاص برود و فرهنگ عفو را جا بيندازد، آرمان فيلم را ارزشمند مي‌دانم اما تمامش قرباني كيفيت ساخت پايين فيلم مي‌شود.طراحي صحنه و لباس را ضعيف ديدم، اثري از خلاقيت نبود، روان‌شناسي رنگ نداشت و از زيبايي‌شناسي بصري بهره‌مند نبود.تدوين فيلم در انتخاب نماهاي ري اكشن خوب بود، اما حذف سكانس مازاد و چينش صحيح پلان نداشت. كارگرداني را در چكش‌كاري نكردن فيلمنامه و عدم نظارت بر تدوين و نگرفتن بازي مناسب از برخي بازيگران و قاب‌بندي پر اشكالش داراي ضعفي جدي مي‌دانم. ديالوگ‌پردازي هيچ حسابي نداشت، بي‌نظم بود، طولاني و گنگ با خيل عظيمي از افشاي اطلاعات، كشمكش نداشت و كشش ايجاد نمي‌كرد و سعي داشت با تقليدي كوركورانه ديالوگ اوج نويد محمدزاده در متري شيش و نيم را بازسازي كند كه الكن بود. عنصر ارتباطي سمعك كودك مي‌خواست باشد اما در عمل سند خانه‌اي شد كه همگان را درگير خود ‌كرد. قهرمان فيلم پدر بود كه طراحي ضعيفي داشت و ضد قهرمان فرزندش به حساب مي‌آمد كه مدام بر سر راهش مانع ايجاد مي‌كرد و در نهايت با پيروزي قهرمان به سر رسيد. شايد تنها نقطه قوت فيلم درخشش خوب نقش آفرينش سركار خانم فرناز زوفا بود كه توانسته بود نقش را شخصي كند و با تسلط به ميميكي قوي، اداي ديالوگي مسلط و انعطاف جسماني خوب فيلم ظاهر شود، اما بازي ضعيفي را در صلبيت كلام و انقباض جسماني از جناب پاكدل شاهد بوديم كه بخشي را مديون ديالوگ‌پردازي و شخصيت‌پردازي پرضعف فيلمنامه مي‌دانم.حضور زنده‌ياد حسام محمودي را داشت كه از نقد و بررسي آن عبور مي‌كنم.بازيگر نقش روحاني را خوب و مسلط مي‌دانم كه از پس نقش بر آمده بود اما او نيز مانند همگان قرباني فيلمنامه ضعيف شده بود.ضد ارزش را زن جوان مي‌دانم كه از قاضي پدر و همسرش كينه داشت اما پس از طي فراز و فرودي به ثبات رسيد و به ارزش مبدل گشت.فيلم تعليق‌هايي طرح كرده بود كه تا حدي غافلگير مي‌كرد اما كافي نبود. پيرنگي سردرگم داشت و شخصيت‌پردازي‌ها اصولي نبود. گريم‌ها ترميمي بود و ابتكار خاصي به‌ كار برده نشده بود. و باورمندم در اكران عمومي موفق نخواهد شد.


دو روز ديرتر، پر استعداد با فيلمنامه‌اي ضعيف
با فيلمي مواجه هستيم كه سعي كرده آسيب نسل سنتي بر زندگي نسل جوان را به تصوير بكشد، تلاش كرده فاجعه مال نزول را بر زندگي‌ها نشان دهد، به جنگ علم و جهل رفته تا طب سنتي را نقد كند، طمع شركت‌هاي مهاجرتي بر سر راه جوانان را عيان مي‌سازد اما سازنده است؟ خير!
فيلم پر استعداد است و بي‌استعداد، همه‌چيز دارد تا يكه‌تاز روز اول جشنواره باشد اما به خاطر فيلمنامه‌اي ضعيف شكست فاحشي مي‌خورد، با تدوين، كارگرداني، ديالوگ‌پردازي و بازي‌هاي خوبي آغاز مي‌شود، مخاطب را ميخكوب مي‌كند اما ناگهان فيلمنامه رها مي‌شود، ريتم مي‌افتد و سرعت كند مي‌شود، جذابيت‌ها نابود مي‌شوند و با اثري خنك مواجه مي‌شويم.تدوين در رندر مشكل ناگهاني داشت، اما نماهاي ري‌اكشن خوبي برگزيده و سكانس‌هاي درستي چيده بود.صدا بم بود، ناگهان رندرش باگ پيدا كرد و سينك نبود، از مولفه‌هاي شنيداري استفاده كرده بود تا ضعف فيلمنامه را بپوشاند اما اين امر تا جايي امكان‌پذير بود و ديگر لوس مي‌شد.با قهرماني جوان مواجه بوديم كه در ابتداي مسير زندگي با انبوهي از مشكلات جامعه و دخالت نسل سنتي مواجه بود كه همان نسل سنتي ضد قهرمان نيز محسوب مي‌شد اما فاجعه بود، قهرمان با كمك ضد قهرمان به رستگاري مي‌رسيد و از پس رفع موانع خود بر نمي‌آمد، آنقدر ضعف داشت كه بايد نويسنده گره‌گشايي مي‌كرد تا قهرمان شكست نخورد. عنصر ارتباطي را پول يافتم كه همگان را به خود مشغول مي‌ساخت و يك عنصري قوي بود. تعليق‌هاي به‌شدت ضعيفي مي‌يابيم، همه‌چيز قابل حدس است و هيچ‌چيز ما را غافلگير نمي‌كند. ديالوگ‌پردازي چكش‌كاري نشده، ناگهان از كشمكش‌هاي پركشش، قرباني بمباران كلامي بي‌محتوا و خنك مي‌شود، اطلاعات را فاش مي‌سازد و رها مي‌گردد. كارگرداني را در رعايت زوايا و خط فرضي، حركت و برداشت نماهاي ري‌اكشن خوب مي‌دانم اما در عدم‌نظارت بر فيلمنامه و صدا و نگرفتن بازي مناسب از برخي بازيگران جدا مقصر مي‌دانم. طراحي صحنه و لباس خوب بود اما روان‌شناسي رنگ نداشت، زيبايي‌شناسي بصري تا حدي رعايت شده بود اما كامل نبود.فكر مي‌كنم فيلم مي‌تواند با تيزرهايي پر شور مخاطب را به سينما بكشاند اما واقعيت آن چيزي كه در تيزر نشان داده مي‌شود نخواهد بود.
ظاهر قصه‌اي زيبا دارد و ضعف‌هايي بسيار!
فيلم ما را به مقطعي از دفاع مقدس مي‌برد، اما نه وسط جنگ كه به دل روستايي محروم و مستضعف، مي‌خواهد تصويرگري از شهدا باشد، تا بگويد آنها كه شهيد شدند دغدغه مردم داشتند، درد آنان را دغدغه خود مي‌دانستند، پاي مردم مي‌ايستادند ولو اينكه به ضررشان تمام شود، فيلم ارزشمندي است در دوران جنگ سرد ميان قدرت و ملت، آمده به مسوولان گوشزد كند كه اگر مردمي شويد آنان با افتخار ولي‌نعمت شما مي‌شوند، مي‌خواهد اسلحه را از دست نظاميان بگيرد و بگويد مردم كسي را لازم دارند كه وقتي جان‌شان به لب رسيده صداي فرياد آنها را بشنود و از جدال سيم خاردارهايي كه ميان آنان و حاكميت فاصله افكند بگذرد و به نجات آنان بشتابد كه اگر چنين باشد در وقت جنگ نيز آن سرباز ملت قهرمان وطن خواهد بود، يعني همان چيزي كه شهيد سليماني بيان كرد كه مدافع حرم تنها در جبهه جنگ نيست و همين كمك به مردم خودمان نيز اجري مجاهدانه دارد، مي‌خواهد تلنگر بزند به كساني كه سربازي را اجباري نگاه مي‌دارند تا به سنت پرگناه برده‌داري بپردازند، از آسيب‌هاي اين فعل اجباري سخن مي‌گويد، مي‌خواهد بگويد آن كسي شهيد مي‌شود كه در وقت حيات شهيد زنده باشد و بس، مفهومي‌تر مي‌شود، شهيد را دلبسته يك دختر مي‌داند، رفته تا آشكار سازد شهدا از آسمان نيامده بودند، زميني بودند و مانند همه ما زندگي مي‌كردند اما چارچوبي متفاوت داشتند، مانند همه عاشق مي‌شدند، هجر يار مي‌كشيدند اما در وقت عمل فداكارانه پا بر دل خود مي‌گذاشتند تا به هدفي مهم‌تر بپردازند.محتوايش ثقيل بود اما ارزش مفهومي بسيار بالايي داشت. به سراغ فيلمنامه مي‌روم، عنصر ارتباطي ضعيفي را تعريف كرده بودند كه نمي‌توانست همگان را درگير كند، شال دختر كه يك بار بر سر او بود و يك بار در كمد شهيد يافت شد و مي‌خواست بگويد او تنها دارايي‌اش زندگي بود و آن را هم براي مردم به ارث گذاشت. بازيگران روستا به جز مادر و ظاهر لهجه و آواي كلام خوبي داشتند، گاهي صلبيت در كلام نمود مي‌يافت و گاهي انقباض جسماني داشتند و از ميميك صورت كمتر بهرمند مي‌شدند.تصوير‌برداري منطق كارت پستالي را دنبال مي‌كرد، زاويه دوربيني استقراري داشت كه معنايي را تعبير نمي‌كرد و صرفا زيبايي‌شناسي بصري را طلب مي‌كرد. با يك تدوين ساده مواجه بوديم، كات‌هاي پي در پي مي‌آمدند اما پيشرفتي در خلال داستان ايجاد نمي‌شد، ديالوگ را به زبان آذري مي‌گفتند اما ترجمه ناقص بود يا گاهي نداشت در عين حال صدا‌برداري خوبي را دنبال مي‌كرد و بر اتمسفر توجه ويژه‌اي شده بود. فيلم شروع جذابي نداشت، ريتمش كند بود با سرعتي پايين مخاطب را خسته مي‌كرد. طراحي صحنه خوب بود، طراحي لباس مناسب بود اما روان‌شناسي رنگ نداشت. ديالوگ‌پردازي فيلم شعاري بود، بازخواني نشده بود، الكن بود، نمي‌توانست پيشبردي در قصه ايجاد كند. كارگردان را در نگرفتن بازي مناسب از بازيگران، چكش كاري نكردن فيلمنامه، انتخاب زواياي ضعيف، قاب‌بندي نامتعارف و عدم نظارت بر تدوين داراي ضعف جدي مي‌دانم. به نظرم فيلم در اكران عمومي موفق نخواهد شد.