7 دقیقه مکالمه نجات‌بخش

 [سیما فراهانی] عشق به نجات انسان‌ها، او را از سنین نوجوانی به سمت امدادرسانی کشاند. از همان دوران بود که به صورت خودجوش و داوطلب، عضو جمعیت هلال‌احمر شهرستان نور استان مازندران شد و تا الان سال‌هاست که به این فعالیت داوطلبانه با عشق ادامه ‌می‌دهد. طلبه‌ای که در کنار فعالیت در حوزه علمیه و تدریس در دانشگاه، باز هم نتوانسته شوق برای نجات جان مردم را رها کند. محمد محمدی همان نجاتگری است که با هفت دقیقه مکالمه جان نوزاد سه روزه را در آغوش مادرش نجات داد. نوزادی که دیگر نفس نمی‌کشید و مادرش از اضطراب رمقی برایش باقی نمانده بود. این نجاتگر پرتلاش تا زمان رسیدن نیروهای اورژانس به‌صورت تلفنی نوزاد را به زندگی بازگرداند.
محمدی هنوز هم وقتی از آن لحظه صحبت ‌می‌کند، از شوق صدایش ‌می‌لرزد. سال‌هاست که وقت نجات انسان‌ها، این احساس را تجربه ‌می‌کند. او در گفت‌وگو با خبرنگار «شهروند» هفت دقیقه مکالمه نجات‌بخش را اینطور روایت ‌می‌کند: «این ماجرا حدود ساعت 12 شب رخ داد. آن خانم درواقع ‌می‌خواست با اورژانس تماس بگیرد و به صورت اتفاقی تماسش به مرکز کنترل عملیات هلال‌احمر وصل شده بود. گاهی اوقات وقتی گوشی بدون سیم کارت یا شارژ باشد، ممکن است به صورت خودکار تماس به مرکز ما منتقل شود. آن خانم وقتی تماس گرفت، همکارم گوشی را برداشت. گریه ‌می‌کرد و ‌می‌گفت نوزادش کبود شده و نفس نمی‌کشد. گویا به نوزادش شیر ‌می‌داده و شیر در گلویش پریده بود. همکارم بلافاصله با اورژانس تماس گرفت و مشخصات و آدرس را اعلام کرد. به او گفتم گوشی را قطع نکند که من تا رسیدن نیروهای اورژانس آنها را راهنمایی کنم، چون شنیده بودم که بچه کبود شده بود. درواقع نوزاد مرده بود. همکارم همزمان با اورژانس صحبت ‌می‌کرد و من هم با آن خانم. مادر بچه خیلی حالش بد بود، بنابریان با خاله‌اش صحبت کردم.»

لحظات خیلی سختی بود
نجاتگر هلال‌احمر قم تمام عزمش را جزم و سعی کرد همزمان هم بچه را نجات دهد و هم به مادر و خاله کودک آرامش دهد تا به خودشان مسلط شوند و اقدامات را به خوبی و درستی انجام دهند. سال‌ها آموزش‌های لازم برای نجات انسان‌ها، یک بار دیگر به کمک محمد آمد و توانست زندگی‌بخش باشد: «آن لحظات خیلی سخت بود. آنها جیغ ‌می‌کشیدند. به خاله بچه گفتم هر طور شده باید راه هوای بچه را باز و تنفس را برقرار کنیم، چراکه هر یک دقیقه که خون به مغز نرسد، 10درصد احتمال زنده ماندن کم ‌می‌شود. در این میان، اورژانس نیز با خانه آنها تماس ‌گرفت که اشغال بود، بنابراین دوباره با همکار ما تماس گرفت و گفت که در حال ارائه آموزش‌های لازم هستیم تا شما برسید. آن لحظه گفتم بچه را برگردانند و روی آرنج دست خود قرار دهند، به طوری‌که سر بچه بین دو انگشت شست و اشاره قرار بگیرد، شیب به سمت پایین باشد و بین دو کتف را ضربه بزنند تا جسم خارجی و شیر بیرون بریزد. این کار را تا حدودی انجام دادند، ولی باز هم نتوانستند راه هوایی و تنفس کودک را باز کنند، بنابراین روش‌ها و آموزش‌های دیگری را پیشنهاد دادم و درنهایت شیر از گلوی بچه بیرون زد و راه تنفس باز شد. ‌می‌خواستم در صورت بی‌نتیجه بودن این راه‌ها، اقدامات احیا را انجام دهم که کار به آنجا نکشید.»
  اشک شوق



آن لحظه که مادر اعلام کرد نوزاد چشمش را باز کرد و دارد نفس ‌می‌کشد، باز هم خیال این نجاتگر راحت نشد و ‌می‌خواست هر طور شده صدای گریه بچه را بشنود: «مرتب ‌می‌گفتم چرا صدای گریه بچه نمی‌آید. ‌می‌خواستم مطمئن شوم بچه واقعا نفس ‌می‌کشد. آنقدر گفتم تا اینکه صدای گریه بچه را شنیدم. نفس راحتی کشیدم و خوشحال شدم. همزمان آنها نیز از خوشحالی گریه ‌می‌کردند. وقتی گوشی را قطع کردم، آن هفت دقیقه انگار برایم چندین ساعت گذشته بود. خیس عرق شده بودم و احساس خستگی ‌می‌کردم، ولی خوشحال بودم. در آن لحظات باید حواسم بود که آنها هول نشوند و کار دیگری انجام ندهند، حتی حواسم به اورژانس هم بود و از آنها خواستم یک نفر برود سر کوچه تا اگر اورژانس رسید، با آنها ارتباط برقرار کند که آدرس را گم نکنند. همه اینها انرژی زیادی از من گرفت، ولی در کل خیلی خوشحال شدم.»

کمک‌کردن به دیگران لذت‌بخش است
محمدی در همه این سال‌ها علاوه بر تدریس در حوزه علمیه و دانشگاه، نجات و کمک‌های اولیه را هم آموزش ‌می‌دهد. او ‌می‌گوید: «کمک‌کردن به دیگران خیلی لذت‌ دارد و آرامش‌بخش است. سال‌هاست که با عشق این کار را انجام ‌می‌دهم. سر صحنه‌های زیادی رفته و کار امدادونجات را انجام داده‌ام، در حال حاضر مربی امدادونجات نیز هستم. افرادی که علاقه‌مند هستند، حتی کمک‌های اولیه را یاد بگیرند، ما به آنها آموزش ‌می‌دهیم. در همین حوزه علمیه طلبه‌های زیادی هستند که علاقه به نجات جان آدم‌ها دارند و به آنها آموزش‌های لازم را ‌می‌دهم. یادم ‌می‌آید یک بار یکی از همین طلبه‌ها که به او آموزش ‌می‌دادم، تماس گرفت و گفت سر صحنه یک تصادف است و فردی آنجاست که خونریزی شدیدی دارد و از عمامه‌اش برای بند آوردن خونریزی استفاده کرد. یک بار دیگر هم یکی از طلاب تماس گرفت و گفت سر صحنه‌ای است که شخصی دچار ایست قلبی شده، او را تلفنی راهنمایی کردم، کار احیا نیز انجام شد و آن فرد به زندگی برگشت. همیشه از این کار لذت بردم و در هر شرایطی باشم باز هم با عشق به این کار ادامه ‌می‌دهم. مَن احیاها فَکانما احَیا النّاس جَمیعاً (آیه ۳۲ سوره مبارکه مائده) هر کس جان احدی را نجات دهد، مانند آن است که جان همه مردم را نجات داده است.»