نوشتاری درباره علل و پیامدهای انقلاب مشروطه ایرانی انقلاب نافرجام

ایمان یعقوبی -
انقلاب مشروطه نخستین جنبش فراگیر ایرانیان نبود، اما مهم‌ترین حرکت سیاسی تاریخ ماست.هیچ جنبش آزادی‌خواهانه‌ای در تاریخ نبوده است که عقبه‌ای در پس خویش نداشته باشد. انقلاب کبیر فرانسه و حتی پیش از آن، مدل آرام‌ترش در بریتانیا و یا انقلاب هلند، حاصل سال‌ها تکاپوی فکری بشر بوده است. مشروطه نیز چون همزادهای غربی‌اش، حاصل جنبش فکری و اجتماعی ایرانیان بود. هر چند مشروطه ساز رهایی ملتی رنج‌دیده از جور ظالمان پرمدعای تاریخ بود، اما سرنوشت متفاوتی در قیاس با نمونه‌های اروپایی، برای ممالک محروسه ایران رقم زد. در انگلستان پس از استبداد جمهوری کرامول و برنشستن دوباره استوارت‌ها بود که شور آزادی‌خواهی مردم بریتانیا جیمز دوم را سرنگون کرد تا «جان لاک» پیامبر آزادی، شاهد و ناظر به ثمر نشستن کلام خود باشد. در فرانسه نیز تحول‌خواهان روشنفکر به یاری مردمان ژنده‌پوش، هیمنه «باستیل» را در هم شکستند و «لوئی» شانزدهم را به خاک مذلت نشاندند، اگرچه مدتی بعد همان انقلاب فرزندان خود را بلعید، ولیکن آزادی را به فرانسه ارزانی داشت. افسوس در ایران، میرزا تقی خان امیرکبیر آنقدر زنده نماند تا صدای در هم شکستن استبداد ناصری و خروش مدرنیته بر ضد سنت و خرافه‌پرستی را ببیند. تاریخ ایران تا ابد مدیون او خواهد بود.
آنچه اسناد تاریخی، گفته‌اند میرزا حسن خان سپهسالار سفیر ایران در عثمانی نخستین بار به واژه مشروطه پرداخته است. شاید در ظاهر از زبان عربی و ریشه شرط آمده باشد، عده‌ای آن را برگرفته از واژه فرانسوی charبه معنای فرمان می‌دانند اما قول معتبر همان معادل انگلیسی constitutio- به معنای حکومت مشروط به قانون می‌باشد.
بازشناسی ریشه مشروطه نیاز به مداقه و ظرافت دارد و گستره‌ای از چند سده تا چند دهه را در برمی‌گیرد. معتقدم مشروطه را می‌توان حاصل کنش‌های اجتماعی و فرهنگی ایران از زمان افول صفویان دانست. وقایع دوران صفوی از رسمی شدن مذهب شیعه در برابر عثمانیان سنی و مراودات تجاری، سیاسی و نظامی با اروپائیان و البته ظلم و ستم شاهان، بستر اجتماعی ایران را دستخوش تغییرات جدی نمود. هرچند صفویان دروازه ورود ایران به مدرنیته را گشودند. سیر تاریخی این تحولات نشان از حاکم شدن فرهنگی نه چندان سازگار و خردمندانه بر جامعه در زمان قاجاریان دارد. «ناظم‌الاسلام کرمانی» و برخی مورخان ریشه اصلی مشروطه را در واقعه اعطای امتیاز دخانیات می‌داند، اما در جهانی که سر در راه بی بازگشت مدرنیته گذاشته است، ارتباطات گسترده و تاثیرپذیری فکری و فرهنگی و حتی سیاسی جوامع از هم، امری بدیهی است.شکست شوروی از ژاپنی که می رفت قطب امپریالیستی شرق شود و پیشرفت روزافزون سرزمین سامورایی‌ها، مرگ دیرهنگام ناصرالدین شاه قاجار، برکناری علی اصغرخان اتابک از صدارت و قراردادهای ننگین تالبوت و رویتر و رژی و ... و نیز ارتباط بازرگانی با غرب و بازگشت دانشجویان فرنگ رفته، از مهم‌ترین علل انقلاب مشروطه بود. میان آنچه تحصیل‌کردگان در غرب دیده و خوانده بودند و هویت ملی و فرهنگ عمومی ایرانی‌شان نزاعی غریب درگرفته بود و در بحبوحه این بحران دوگانگی هویت بود که به یک‌باره متجددین دل در گرو علم و عقل نهادند و بر سنت‌های خود شوریدند. چنین شد که این روشنفکران مصمم به تغییر در شیوه زندگی و حکومت شدند.


اقتصاد در دوران منتهی به مشروطه چنان بی سامان و فلاکت زده بود که ایران را به ده‌کوره‌های قرون وسطایی بدل کرده بود. همان اقتصاد مرده هم متکی به کشاورزی بود که با وضع مالیات سنگین بر آن، دمار از روزگار ملت درآوردند. هرچند کم‌کم کارگاه‌های کوچک و کم‌بهره‌ای هم سربرآورد. هر چه به‌دست می‌آمد مصروف به عیاشی شاهان و شاهزادگان تن‌پرور و بی‌لیاقت بود. طبقه متوسط شهری هم نبود یا اگر هم بود چنان بی‌رمق و ناتوان، که یارای تغییر در احوال خود را نداشت، چه رسد به رهبری انقلابی به سان تحرکات غربی‌ها. میرزا تقی‌خان، آن امیر به راستی کبیر، چون سلفش قائم‌مقام فراهانی سر در راه اصلاح و آبادانی گذاشت تا ایرانی عزتمند بسازد، اما مدرنیزاسیون هدیه شومی برای وی داشت و به تیغ کین و بی‌خردی جان سپرد. در آن ایام جواب هر اعتراضی علیه شاه و دربار قجری چیزی نبود جز« پدر سوخته را فلک کنید و پدرش را درآورید تا عبرتی باشد برای آنان که بر ذات اقدس همایونی خرده می‌گیرند.»
اگر فقط استبداد مطلق و بی‌عرضگی شاهان و درباریان بود چندان ملالی نبود. خرافه‌پرستی و بی‌فرهنگی و عدم اعتماد به نفس جمعی هم مزیدی بر علت بود. جامعه مملو از مردمانی بود که هوای یک ذره تفکر و تعقل هم به سرشان نمی‌زد و نکبت از سر روی مهد تمدن بشری باریدن گرفته بود. مرگ ناصرالدین شاه، آن مظفرالدین میرزای بیمار را به شاهی رساند. سلطانی که ظل دروغین الهی بود، اندکی مهربان‌تر و نرم‌خوتر می‌نمایاند. میرزای سابق که اینک ردای شاهی به دوش انداخته بود، لختی مهربان‌تر با مطبوعات و مردم روزگار می‌گذراند و روزنامه‌هایی چون «حبل‌المتین» از مصر آزادانه‌تر به دست روشنفکران نوظهور ایرانی می‌رسید. شر شوروی شرور در شمال و تجاوز نحس بریتانیا در جنوب، ایران را به زانو درآورد. این اجانب هرآنچه خواستند انجام دادند و هرچه دیدند به تاراج بردند. سرانجام عقده‌های فروهشته ملت از سده‌های پیش، از هم گسست و بغض فروخفته تاریخی ایرانیان ترکید و عمارت بانک استقراضی شوروی را به آتش کشید. در روزگاری که دین و مذهب هنوز بر جان‌ها حکم می‌راند، بنا شدن آن ساختمان بر گورستان مسلمین، تیر خیری بود که رگ غیرت مسلمان را برون جهاند تا حداقل در سرزمینی که عقل و علم در چاه ذلت گرفتار بود، مردان مذهبی‌اش به خروش آیند. فلک کردن دو تاجر معروف تهران در بازار به بهانه گرانی قند و شکر، پایتخت را خروشاند و عامه دکان‌ها بستند و همگام با روحانیون؛ سید عبدالله بهبهانی و سید محمد طباطبائی رهسپار حرم شاه عبدالعظیم شدند و مهاجرت صغری رقم خورد. عین‌الدوله این دشمن راستین مشروطیت، بازار را به غارت برد تا زنان ایرانی از کنج عزلت برون آیند و در نبود مردان‌شان عریضه بر مظفرالدین شاه برند. مهم‌ترین خواسته ملت تاسیس عدالت‌خانه بود. اوج هنر عمومی ایرانیان در اعتراض به استبداد تا آن زمان، همین بست‌نشینی اعتراضی بود، و البته گاهی ثمراتی نیز در پی داشت. عدم بلوغ فکری و فرهنگی مردم و ترس جمعی از برخورد خشن حکومت و حتی عافیت‌طلبی مردم در این شیوه اعتراضی دخیل بوده است. عین‌الدوله ماند و عدالت‌خانه هم برپا نشد. عده‌ای تبعید شدند و مردم به گوشه‌ای خزیدند و غرولند کنان برخود می‌ژکیدند. با گذر از هجرت صغری، مهاجرت کبری سر رسید، اما در این بازه همه مواعید به نسیان رفت. مرگ طلبه جوانی در اعتراض به بازداشت شیخ محمد واعظ سبب شد که بازاریان دوباره دکان‌ها بستند و به همراه سیدین سندین بست بنشینند. جمع کثیری قریب به 12 هزار نفر هم در سفارت بریتانیا تحصن کردند تا عین الدوله عزل شود و عدالت‌خانه برپا گردد. اکنون مردم کمی جسورتر شدند و خواستار بازگشت تبعیدی‌ها و اعدام قاتلان مردم شدند. عین‌الدوله که رفت شاه در 13 مرداد 1285 فرمان مشروطیت را صادر کرد و ولیعهد نیز با اکراه بسیار آن را تایید نمود.
برخود مشروطه به دیوار سهم خواهان
اما آنچه که مایلم ناآگاهی مفرط و تاریخی ایرانیان از اوضاع و احوال خود و جامعه بنامم باعث سردرگمی عجیبی شد. مشروطه‌ای که در پس یک شورش و اعتراض در آستانه به بار نشستن بود در همان اوایل به دیوار سخت سهم‌خواهی برخورد کرد. روحانیون فریاد برآوردند که این قانون اسلامی نیست و روشنفکران داد برکشیدند که نامی از ملت در آن نیست. شاه فرمان دیگری صادر نمود تا پیامدش برآمدن مجلس شورای اسلامی بجای ملی باشد. مظفرالدین میرزا که درگذشت، ولیعهد نه چندان خردمندش بر سریر قدرت تکیه زد . در مراسم تاجگذاری، شاه مغرور مجلس را وقعی ننهاد و احدی از نمایندگان را دعوت نکرد. امین‌السلطان - دیگر دشمن آزادی - را از فرنگ فراخواند و صدارتش بخشید. محمدعلی جوان و مغرور چنان تحت تعلیم و تاثیر «شابشال» معلم روسش بود که گویی هرگز نفهمید او شاه ایران و ایرانیان است. جنبش روشنفکری اوج گرفت و سر در راه آزادی و عدالت و حاکمیت قانون گذاشت، اما شاه جوان حاضر نبود صرفاً سلطنت کند و حکومت را به عده‌ای تازه از راه رسیده واگذارد. انفجار بر سر راه کالسکه محمدعلی‌شاه به تدبیر «حیدرخان عمو اوغلی» همانا و به توپ بستن مجلس به دستور شاه بهانه‌جو توسط «لیاخوف» روسی همان. اما کشتار بی‌رحمانه مدافعان قانون و پاسداران آزادی هم نتوانست شاه ملعون را چون لوئی شانزدهم از نکبت برهاند.
منازعه نواندیشان و متعصبان
«ملک‌المتکلمین» و«جهانگیرخان صوراسرافیل» و«روح‌القدس» در باغ‌شاه در برابر دیدگان شاه خودسر و بدسرشت شکنجه و به قتل رسیدند . عده‌ای مجروح، برخی زندانی و بعضی تبعید شدند و انقلاب گویی درهم شکست. امین‌السلطان برخی را برانگیخت تا فریاد واسلاما سردادند و جمعی از روحانیون پرچم مشروعه را علم کنند. شیخ فضل‌الله نوری نماد روحانیت متعصب و سنت‌گرا، مشروطه مشروعه را فریاد میزد و روشنفکران آزادی‌خواه و طالب قانون را مزدور و خیانت‌کار می‌خواند و تکفیر می‌کرد ، تا جایی که مذهبیون مشروطه نیز تنها هدف‌شان را برپایی عدالت‌خانه خواندند نه تقابل با ظل‌الهی . آخوند خراسانی و میرزای نائینی اما سوی دیگر میدان بودند و به تایید و تفسیر مشروطه پرداختند. آنها نیز اکنون دلباخته مجلس قانونگذار و محدودیت اختیارات شاهنشاه بودند. فتاوای آخوند خراسانی و آیت الله مازندرانی برای مشروطه‌خواهان مرهم بود.
انقلابیون در راه تهران مخوف
معترضین در تبریز به رهبری ستار خان و باقرخان و در رشت محمدولی خان تنکابنی، در اصفهان با جلوداری سردار اسعد و همراهی «بی‌بی مریم» شیرزن بختیاری؛ علم دفاع از انقلاب برافراشتند و رهسپار تهران مخوف شدند. شاه بزدل، ننگ پناهندگی به درگاه تزار روس را پذیرفت و قشون «لیاخوف» و عمال درباری درهم شکست و انقلاب به ثمر نشست . شاه خبیث خلع و احمدشاه به پادشاهی رسید. کودکی کم‌مایه با آینده‌ای تار. شورای انقلاب«عضدالملک» بزرگ ایل قاجار را به نیابت برگزید، سپهدار تنکابنی صدارت یافت و سردار اسعد به وزارت جنگ رسید. شیخ فضل‌الله نوری مخالف سرسخت مشروطه، با حکم شیخ ابراهیم زنجانی در 9 مرداد1288 بر دار شد. ترور و اعدام هم از میان طرفداران مشروطه و هم مشروعه خواهان، انقلاب را خونین کرد.
احمدشاه مرد میدان شاهی نبود. دولت‌ها یکی پس از دیگری سرنگون می‌شدند . شاه چون جد و نیای بزرگش ناصرالدین‌شاه، شیفته فرنگ بود و به همان سان، بیت‌المال را صرف عیاشی در دیار غرب می‌نمود. او آنچنان ضعیف و بی‌لیاقت بود که «کلم‌فروشی در سوئیس» را بهتر از«پادشاهی بر ملک ایران‌زمین» می‌دانست. زمان زوال سلسله قاجار فرارسیده بود. بعد از فعل و انفعالاتی - که گاه پرداختن بدان نیست- رضاخان میرپنج بعد از وزارت جنگ به صدارت رسید و بی‌لیاقتی احمد شاه،مجلس را متقاعد کرد رضاخان را به شاهی برگزیند و انقراض سلسله قاجار را اعلام کند. آمدن رضاشاه، ورود ایران به مدرنیته را سرعت بخشید و صنایع و دانشگاه‌ها برپا شد و ارتش مدرن و دیوان‌سالاری منظم و ده‌ها خدمت دیگر به انجام رسید، اما پهلوی اول سر به راه استبداد گذاشت. با برآمدن او عصر انقلاب مشروطه هم پایان یافت؛ انقلابی اگرچه پرشور اما ناتمام.
روشنفکران؛ رهبران پویش فکری جامعه
انقلاب مشروطه ایران تا حد زیادی مدیون روشنفکرانش بود. از ملک‌المتکلمین تا جهانگیرخان صوراسرافیل و میرزا ملکم‌خان و آخوندزاده و طالبوف و.... رسالت آگاهی بخشی به ملت را به دوش می‌کشیدند. لیکن مجال پرداختن به اندیشه‌های آنان در این مقال اندک نیست.حال چه از روی منفع‌ طلبی و چه مناعت طبع، آنها در این راه قدم برداشتند. نه آن‌چنان‌که «فریدون آدمیت» در مدح افرادی چون میرزا‌ملکم خان قلم فرسوده است و نه همچون «حامد الگار» که او را به باد تهمت و انتقاد گرفته است؛ بلکه با نگاهی میانه به مشروطه‌خواهان می نگریم، ملکم خان با همه خوبی و بدی‌هایش، نقش مهمی را در مشروطه ایفا کرد، حتی آن زمان هم که از قرارداد «لاتاری» با زیرکی، انگلیسی‌ها را تلکه می‌کرد. دیگر اندیشمندان آن زمان هم عاری از خطا و بری از گناه نیستند، اما رهبری پویش فکری جامعه‌ای که سال‌ها در نخوت و بندگی جباران روزگار گذرانده بود، کار بزرگی است .
ا ز تاسیس مدارس مذهبی مسیحیان در تبریز و ارومیه و فارس و اصفهان که در دهه سوم قرن 19 میلادی دایر شده بودند تا 60 سال بعد که در عهد ناصری به دستور شاه قجری میرزا حسن رشدیه مامور ساختن مدرسه شد، مدت زمان زیادی برای گسترش فرهنگ غربی در جامعه بود. اما همین مدارس هم که با خون دل خوردن‌های بسیار برپا می‌شد در چشم به‌هم‌زدنی با فتوای روحانیت سنتی به نابودی کشیده می‌شد. سال‌ها گذشت تا آرزوی دیرین امیرکبیر به بار نشست و دارالفنون‌های دیگری برپا شد.نقش روشنفکران در کنار برخی علمای مذهبی در شورش علیه قراردادهای ننگین سلاطین قاجاری و درباریان فاسد و رشوه گیرش بیشتر عیان می‌گردد.
روحانیت؛ همراهی با جنبش‌های ملی
در دهکده بزرگی به نام ایران با آن وضع فلاکت‌بار سیاسی ، اقتصادی، فرهنگی‌اش، علم و دانش و عقلانیت چندان رواج نیافته بود اما در مقابل، رهبران مذهبی مبلغ شریعت، سری پرشور داشتند. خرافه‌پرستی و افسانه‌پردازی به تنهایی برای نابودی فرهنگ ملی کافی بود. شیخوخیت رکن بود و زنان و دختران در پستوهای خانه به کلفتی مردان مدعی مشغول بودند. با همه سنت‌گرایی و تلاش وافر روحانیون در برابر مدرنیزاسیون، گاهی همراهی‌شان با جنبش‌های ملی ستودنی بود. از جمله در صدور فرمان جهاد علیه ارتش روسیه تزاری و شروع انقلاب مشروطه و یا جنبش تحریم تنباکو به رهبری میرزای شیرازی و ...
از همان زمان که شورای فقهی برای تطبیق قوانین مصوب با شرع مقدس تشکیل شد، روحانیت نقش و جایگاه خود را در مجلس و قانون‌گذاری به خوبی شناخت. نکته حائز اهمیت آن است که در غیاب طبقه متوسط شهری این روحانیون و بازاریان بودند که به‌خاطر پیوند محکمی که داشتند، طبقه متوسط سنتی ایران را شکل دادند. این پیوند نیز ریشه در برخی تعالیم مذهبی داشت .
انجمن‌ها و رستاخیز ملت
روشنفکران و آزادی‌خواهان در قالب تشکل‌های مخفی با مشی سوسیال دموکرات و لیبرال فعالیت می‌کردند، هرچند که مواضع سوسیالیست‌ها هم گرایش به لیبرالیسم داشت. انجمن غیبی به ریاست «علی کربلایی» با مشی مارکسیستی در تبریز، یا حزب اجتماعیون عامیون به رهبری «نریمانف» و جامع آدمیت متاثر از اثبات‌گرایی «آگوست کنت» به رهبری«عباسقلی‌خان قزوینی» و یا کمیته انقلابی «ملک‌المتکلمین» و انجمن مخفی «ناظم‌الاسلام کرمانی» مهم‌ترین این تشکیلات بودند.هر چند پیش از آن میرزا ملکم‌خان فراموشخانه را تاسیس نمود، که لقب «فراماسونر» را برایش به ارمغان آورد . روزنامه‌های متعدد از جمله قانون، ایران نو، شفق، نوبهار و .... به چاپ می‌رسید. این تشکیلات مختلف محل اجتماع روشنفکران و بعضا روحانیونی بود که دل در گرو جنبش فکری و رستاخیز ملت داشتند.
مهار مجلس بر قدرت مطلقه شاه
مجلس نخست اگرچه طبقاتی بود و انتخاباتش هم میان اقشار فراگیر نبود، اما دولت را تابع قانون گرداند و قدرت شاه قجری را محدود نمود. با همه کژی‌ها و کاستی‌ها تجربه مجلس نخست چندان بد نبود و روح قانون از مجلسی نیم‌بند در کالبد حکومت دمیده شد و دولت و دربار را ملزم به پاسخ‌گویی به ملت نمود . مصوبات درخشانی از تصویب نظام‌نامه داخلی شورا و قانون مطبوعات و متمم قانون اساسی تا قانون تشکیل ایالات و ولایات و انجمن‌های تجارتی و قانون رشوه و مجازات و ..... محصول نخستین مجلس ایران بود.
مجالس بعدی صحنه رویارویی روشنفکران دموکرات و مروجان نگرش سنتی و مذهبی بود. احزاب کوچکتری چون«اتفاق»و«ترقی» در مجلس دوم نیز گاهی خودی می‌نمایاندند.
پایان سخن:
آنچه آمد شرح موجزی از تحولات سیاسی و اجتماعی ایران بود. شاید نویسنده به خوبی حق مطلب را ادا نکرده باشد و از کنار برخی وقایع تاریخی گذشته باشد. از آن رو که مشروطه زوایای پیدا و پنهان بسیاری دارد و تفسیر و تحلیلش در مجالی اندک، ظلم در حق تاریخ است.
مشروطه ایرانی اگرچه دستاوردهای بسیاری از جمله حاکمیت قانون و تحدید اختیارات شاه داشت و توانست زخم عمیقی بر تنه استبداد بزند و مجلس را بنا نهد و قوا را سوا نماید، اما نتوانست چون انقلاب‌های مادر در جهان، به نتیجه دلخواه منجر شود و آغاز نزاع جدیدی میان سنت و مدرنیته بود. نزاعی که گاهی روحانیون و متجددین در تلفیق و نزدیکی آنها کوشیدند، اما واقعیت آن است که فاصله آنقدر زیاد بود که تلاش‌ها بخاطر ماهیت لجوج و متفاوت سنت و تجدد ناکام بماند. می‌توان خود را متقاعد نمود که مشروطه انقلابی زودرس بود. اگرچه اتفاقات متعدد مسیر زندگی مردم را از خمودگی اجتماعی به اعتلای همه‌جانبه تغییر داد ولی در آن زمان به‌دلیل عدم تطبیق علوم و فرهنگ جدید با ساخت فکری جامعه که به شدت متاثر از مذهب بود، ایرانیان چندان آماده پذیرش تحولات جدید نبودند و هر تغییری از نگاه بسیاری اهانت به شرع مقدس بود. گسست یک‌باره روشنفکران از جامعه مذهبی ایران و عناد مذهبیون با تجدد، دوگانه‌ای ناسازگار را بوجود آورد. ساختار طبقاتی مشخصی نیز وجود نداشت تا مطالبات ملی و طبقاتی را پیگیری نماید. ولی با این احوال در ادامه پتانسیل عظیمی پدید آمد که به علت آشفتگی رهبری و عدم سازماندهی، نهایتاً عقیم ماند. ایرانیان هنوز به آن خودباوری نرسیده بودند که بتوانند خود را از بند تقدیرگرایی برهانند، ضرورت تغییر را دریافته بودند، اما توان تابوشکنی نداشتند. در این میان منفعت بسیاری هم در حفظ وضع موجود بود و مخالفت‌ها و کارشکنی‌های بسیاری رخ داد. نگارنده بر این اعتقاد است که روند مشروطه کماکان ادامه دارد و این گذار تاریخی بایست طی شود تا دگرگونی فکری و فرهنگی رخ دهد. آنچه مشهود است آنکه ، ذخیره اجتماعی و پویش فکری ایرانیان در حال تکامل می‌باشد . مشروطه ایرانی درس بزرگ و تاریخی ماست. جنبش اصلاح‌طلبی اگرچه در ابتدا ارتباط ماهوی با مشروطه داشت و ریشه‌های خود را در انقلاب مشروطه می‌جست اما در ادامه به دلایل عدیده از جمله عدم انطباق با شرایط روز جامعه و قدرت زیاد محافظه‌کاران و سنت‌گرایان دچار ضعف شد. اصلاح‌طلبان تحت تاثیر شرایط سیاسی و فشار اصول‌گرایان، با تغییر ماهیت فکری، محافظه‌کارتر شده‌اند و به حداقل‌ها برای ماندن در هرم قدرت راضی‌اند. این چندان عجیب نیست فرجام هر جنبش فکری و سیاسی، نه در همگامی با رقیب، که در همراهی با شرایط اجتماعی و مطالبات مردم زمان خود رقم
می‌خورد.
عجیب نیست که در دوران کمای اصلاحات، مدل دیگری از لیاخوف‌های وطنی سربرآوردند، هرچند توپی به کار نبردند اما مجلسی که خود حال نزاری داشت، را به زانو درآوردند. ارتباط با روسیه و چین در آن هشت سال مخوف هم مدلی از بریتانیا و شوروی سابق بود. اگر چه خاک وطن اشغال نشد، اما استعمار در رنگ و قالبی جدید ظهور کرد. هنوز هم جدال عده‌ای منفعت‌طلب و واپس‌گرا با جنبش تحول‌خواهان ادامه دارد. جنبش تحول‌خواهی و تغییرطلب ایران جانی دوباره گرفته است و بنا به اصل تکامل اجتماعی، ایران به سوی آینده‌ای روشن گام برمی دارد هر چند مصائب مسیر
بسیار است.