خون‌چکان!

هومن جعفری- یکی بود یکی نبود. یک طنزنویسی بود که لشکر تحویل می‌داد، گروهان تحویل می‌گرفت. طنز تحویل می‌داد مرثیه تحویل می‌گرفت. قطعه حماسی مفتخرانه برای روزنامه می‌نوشت می‌دید ستون احساسی مفتضحانه منتشر شده! اسم سیاستمدارها را داخل طنزش می‌نوشت خط می‌خورد. اسم باشگاه‌های فوتبال را داخل ستون می‌نوشت خط می‌خورد. طنز می‌نوشت خط می‌خورد. جدی می‌نوشت خط می‌خورد! الان این طنزنویس بینوا، دیگر نمی‌داند باید علیه چه کسانی طنز بنویسد که طنزش به قتل نرسد!
ما از بزرگان روزنامه‌نگاری کشور درخواست کمک داریم. حداقل حوزه‌ای را مشخص کنید که بتوانیم بدون نگرانی در موردش طنز بنویسیم. گروهی از افراد جامعه حتی معتادان متجاهر را اوکی بفرمایید که از فردا همه هزینه‌ها برای ایشون بشه! ما هم صبح که طنزمان را در روزنامه می‌خوانیم هی متوجه دست‌اندازهایی نشویم که موقع تحویل اتوبان بود‌، موقع افتتاح پروژه درون‌شهری آسفالت نشده!
نتیجه اخلاقی‌: به مصائب طنزنویسی این را هم اضافه کنید که آدم طنز بنویسد بعد جسد بیجان طنزش را روی کاغذ روزنامه ببیند که دارد ازش خون می‌چکد!