روزنامه آفتاب یزد
1397/11/14
چاق و لاغر!
دهه فجر و جشن هایش، از جمله موضوعاتی است که همه ما به نوعی با آن رابطه و حتی خاطره داشته ایم.اما جالب است که با گذشت زمان و رشد نسل های جدید، نگاه، تفسیر و حتی تعلق خاطر نسبت به این رسم و آیین هم تفاوت هایی کرده است.برای همنسلان من که سالهای کودکی و نوجوانی شان در دهه شصت و هفتاد گذشته، معنای دهه فجر نوعی جشن و سرور فرهنگی و عمومی بود که جذابیت و شیرینی جشن های آن، قواعد خشک و رسمی مدارس را به هم می زد و فضای پرشور و هیجانی را برایمان خلق می کرد.اشارات ذیل نگاهی است د وباره، به برخی نوستالژی های دهه فجر نوجوانان دهه شصت و هفتاد!1- تزئین مدرسه و کلاسها با کاغذهای رنگی و پرچم های سه رنگ اولین نشانه نزدیکی
دهه فجر بود! حتی بچه های ابتدایی که چیزی از
تقویم و تاریخ نمی دانستند، با دیدن آن همه تنوع رنگ آن هم در روزگار تک رنگی و
تیره پوشی، دو ریالی شان می افتاد که انگار راستی راستی پای جشن و سرور و شیرینی در میان است.با رسیدن روز 12 بهمن، دیگر معلم ها
زیاد سخت نمی گرفتند و بساط جشن های مدرسه ای و کلاسی بر پا می شد. تقلید صدا، تئاترهای خنده دار، روزنامه دیواری های پر از شعار و کلیشه، سرودهای انقلابی و پخش شیرینی و میوه پای ثابت همه جشن های مدارس بود.بلندگوی مدرسه هم مثل تلویزیون، آنقدر سرودهای انقلابی را پخش می کرد که حتی بچه های رفوزه کلاس هم که توان حفظ کردن یک بیت شعر را نداشتند، سرود «قسم به اسم آزادی...» را از حفظ چه چه می زدند!
2- با آغاز دهه فجر، سریال ها و فیلم های تکراری تلویزیون هم شروع می شد.«چاق و لاغر»، «خبرنامه» و «جستجو» سریالهای برنامه کودک بودند که دیگر همه سکانسهایش را از حفظ بودیم. اما باز می نشستیم به تماشای زرنگ بازی های اسماعیل و حوادث تلخ و شیرین قهوه خانه بین راهی شان. می خندیدیم از حماقت های چاق و لاغر و قهقهه زدن ژیان قرمز رنگشان و غرق خیالات و آرزوهای بچگانه می شدیم با دیدن مامور X625 که آدم آهنی بود و آن طور با ادا و اطوار قدم بر می داشت و حرف می زد!
گاهی هم گریهمان میگرفت از گیر افتادن اندرزگو و پایان تلخ فیلم «تیرباران»، چون پیش خودمان فکر می کردیم این دفعه اندرزگو با آن هوش و زرنگی اش، موفق به فرار می شود و بازهم ماموران ساواک را قال می گذارد!
بعد این همه سال هنوز هم نمی دانم که چرا همیشه دلمان به حال چاق و لاغر بیچاره می سوخت و دوست داشتیم برای یکبار هم که شده در ماموریتشان موفق شوند و سرکوفتهای رئیس بزرگ را نشنوند!
3- بچههای سرویس با کلی خواهش و تمنا، بالاخره رضایت آقا جلیل را هم گرفته بودند برای تزئین داخل مینی بوس. فقط شرط گذاشته بود که تزئینات کم باشد و بدون عکس.نیم ساعت وقت داشتیم تا آمدن آقا جلیل.وقتی از دفتر مدرسه بیرون آمد و سوار ماشین شد، بیچاره هنگ کرد!
مینی بوس اش شده بود عین ماشین های رنگارنگ پاکستانی! داد و فریاد و کلی
بد و بیراه نثارمان کرد وقتی دید که به آینه راننده هم رحم نکرده ایم و روی عکس سه درچهار
بچه هایش، چندتا عکس چسبانده ایم!
4- جشن های سازمانها و ادارات دولتی هم برقرار بود و جای خود داشت. سخنرانی های تکراری مقامات هر چه قدر خسته کننده بود و بی فایده، همان قدر فیلمهای سینمایی پایان مراسم جذاب بود و پرهیجان. در روزگاری که نه ویدئو قانونی بود و نه تلویزیون سرش به تنش می ارزید، همین فیلمهای آرتیست بازی و اکشن خودش آخر لذت و هیجان بود برای نوجوانانی مثل ما!
یکی از همین برنامه ها بود که به تماشای فیلم «تشکیلات» نشستیم، حرصمان در آمد وقتی «رویا» با آن عینک دودی درشتش، میآمد و می خواست از همسر سابقش محمود، اطلاعات تخلیه کند.چند جایی از فیلم هم صحنه های هفت تیرکشی و بروسلی بازی داشت که صدای سوت و کف تماشاگران بلند می شد و سالن سینما غرق تشویق و هیجان می شد!
5- فقط یک بسته کاغذ رنگی داشتیم که آن را هم من از مدرسه جایزه گرفته بودم.ناچار فکرمان رفت سراغ دفتر مشق های پر شده که می توانستیم صفحات آن را مثل تزئینات کاغذی برش بزنیم و آویزان کنیم از در و دیوار خانه! وقتی مادر فهمید داد و فریادش بلند شد، اما بالاخره با وساطت پدر، مادر هم کوتاه آمد و برای اولین بار اتاق های خانه را هم در ایام دهه فجر تزئین کردیم.لابلای کاغذهای تزئین و عکسهای امام، با خط خرچنگ قورباغه مان چند پوستر هم طراحی کردیم.
6- مراسمات و جشن های مساجد، کمی متفاوت بود.چاشنی شور و هیجانش کم بود و مایه سخنرانی و خاطره گویی اش غلیظ و پررنگ. گاه هم سرودی خوانده می شد یا شاعری جویای نام، با شعرهایی نه چندان
پر بها، خلق الله را به فیض می رساند. البته غالب بچهها بی خیال این افاضات، منتظر پذیرایی آخر مجلس بودند و یا در حال
دید زدن پیرمردهایی که با طنین بلند شاعر یا سخنران مجلس، چرت شبانه شان پاره می شد و مثل فنر از جا می پریدند!
یادم هست یکی از این مساجد که خواسته بود مثلا خلاقیت به خرج بدهد و در کنار جشن دهه فجر، کاری فرهنگی هم بکند، آخر شب برای کودکان و نوجوانان محله، برنامه پخش فیلم گذاشته بودند. آن هم چه فیلمی! «توبه نصوح» محسن مخملباف.بچه هایی که آن شب به تماشای از قبر برخاستن «لطف علی خان» نشستند، تا یک هفته، شبها بی خیال رفتن به دستشویی گوشه حیاط شدند و...
آن سالهای پرخاطره با همه سادگی اش گذشت و رسید به این سالها. نمیدانم بچههای امروز با شنیدن عنوان «دهه فجر» چه تصاویر و تصوراتی به ذهنشان میآید؟ اصلا نمی دانم جشن و تزئینی در مدارس و کلاسها هست یا نیست؟! حتی این را هم نمی دانم که بچه ها از انقلاب و امام چه میدانند و چهها نمی دانند!؟ اما یک چیز را خوب می دانم، اینکه سالهای بعد هیچ قلمی از نوستالژی های دهه فجر و خاطره انگیزی سریال «معمای شاه» چیزی
نخواهد نوشت!
سایر اخبار این روزنامه
اسلام با فقر مخالف است
خبر آخر
آشفتگی های هنری و وارونگی فرهنگی
خبر آخر
چاق و لاغر!
عصبانیت شدید آمانو از سنگاندازی صهیونیستها در مسیر برجام
روایت ظریف از خنجرهایی که از پشت خورد
راهکارهای چگونگی توسعه اقتصادی و تجاری در دوران تحریم
گروه پزشکی باید مالیات بدهد
خشم بهداد
یک اتفاق بسیار مخفی در بازار خودرو
اعلام آمادگی تندروها با لغو سخنرانی علی لاریجانی!
کاخ سفید و کرملین؛ در نقطه جوش
ماجرای با حجاب شدن شاخ های اینستاگرام
خانهام ایران است هیچگاه ترکش نمیکنم