درباره شهید ادیبان، کلاه کلمنتیس، مزدک، ژدانف و باقی ماجرا

از دیروز ماجرای عکس‌های شهید حسین ادیبان رسانه‌ای شده. قضیه هم این است که این عکس‌ها در چند مرحله تغییر کرده و «اصلاح» شده‌اند. در نخستین مرحله کراوات سرلشکر ادیبان حذف شده و در مرحله بعد، یعنی عکس‌هایی که در مراسم تشییع پیکر این فرمانده نیروی زمینی استفاده شد، حتی سبیل‌های شهید را مرتب کرده و تغییر داده‌اند. این مراسم در آخرین روزهای تیرماه امسال در تهران برگزار شد. پیکر این شهید پس از ۳۸‌سال در جریان تفحص در ارتفاعات ۱۱۵۰ بازی دراز کرمانشاه کشف و شناسایی و حالا تشییع شده است. با دیدن این عکس‌ها یاد روایتی افتادم.
میلان کوندرا در داستان کوتاه «کلاه کلمنتیس» می‌نویسد: «در فوریه ۱۹۴۸، رهبر کمونیست، کلمنت گوتوالد۲ در پراگ بر مهتابی قصری به ‌سبک باروک قدم گذاشت تا برای صدها‌هزار نفر انسانی که در میدان شهر قدیم ازدحام کرده بودند سخن بگوید. لحظه‌ئی حساس در تاریخ قوم چک بود. از آن لحظات سرنوشت‌سازی که فقط یکی دوبار در هر ‌هزار ‌سال پیش می‌آید.
گوتوالد را رفقا دوره کرده بودند، و کلمنتیس۳ در کنارش ایستاده بود. دانه‌های برف در هوای سرد می‌چرخید، و گوتوالد سرش برهنه بود. کلمنتیس که نگران سرما خوردن او بود کلاه لبه ‌خز خود را از سر برداشت و بر سر گوتوالد گذاشت.
عکس گوتوالد درحالی‌که از مهتابی با ملّت سخن می‌گوید و کلاه خزی بر سر دارد و رفقا دوره‌اش کرده‌اند، هزاران بار توسط دم‌ودستگاه تبلیغات دولتی چاپ شد. تاریخ چکسلواکی کمونیست بر آن مهتابی زاده شد. به‌زودی هر بچه‌ئی در سراسر کشور با آن عکس تاریخی آشنا شد، از راه کتاب‌های مدرسه، دیوارکوبها و نمایشگاه‌ها.


چهار‌سال بعد کلمنتیس به ‌خیانت متهم شد و به ‌دارش آویختند. اداره تبلیغات ملی بی‌درنگ نام او را از تاریخ محو کرد، و البته چهره‌اش را از همه  عکس‌ها تراشید. از آن تاریخ تاکنون گوتوالد تنها بر مهتابی ایستاده است، و آن‌جا که زمانی کلمنتیس ایستاده بود فقط دیوار لخت قصر دیده می‌شود. تنها چیزی که از او باقی مانده، کلاه اوست که همچنان بر سر گوتوالد قرار دارد.»
ماجرای کلاه کلمنتیس ادامه دارد و با وجود مضحک‌بودن ماجرا عده‌ای حاضر نیستند پا پس بکشند. در سال‌های گذشته در دهه‌های فجر مدام شاهد بوده‌ایم که هر سال چند نفری از تصاویر حذف می‌شوند اما همان‌طور که درباره انقلاب نمی‌شود تاریخ را زیاد ادیت کرد، درباره شهدا هم نمی‌شود. بخواهید بپذیریم یا نه شهید بزرگی چون سرلشکر ادیبان در زمان حیات کراوات می‌زده و سبیل‌های مردانه و بلندی داشته. این‌که تصاویر او را دستکاری کنیم، نه خدمت به نظام و انقلاب است و نه حرمت نگه داشتن شهید. واقعیت این است که ایرانی‌های بسیاری با چهره‌هایی متفاوت از آن‌چه ما دوست داریم و حتی با عقایدی متفاوت با ما شهید شده‌اند و برای آب و خاک خود فدا شده‌اند. این‌که از شهدا تصاویری کلیشه‌ای و یکدست ارایه دهیم، ناجوانمردانه است. حتما باید کلاه کلمنتیسی باشد تا حقیقت را لو بدهد؟ یعنی خود حقیقت  که این‌جا وجود نازنین شهداست- آن‌قدر برایمان ارزش ندارد که در یادگاری‌هایشان دست نبریم و جعل‌شان نکنیم؟
دو- یکی از روزنامه‌های معظم صبح که نام و رفتارش معرف حضور همه هست، در ادامه موضعگیری‌هایش نسبت به مزدک میرزایی و  مهاجرت او نوشته است: «یکی از اتفاقات قابل تامل، حمایت برخی از اهالی صداوسیما از یک مجری فراری و سقوط‌‌کرده به دامان رسانه‌های ضدایرانی است! با گذشت چند روز از عزیمت مزدک میرزایی به خارج از کشور، این اتفاق همچنان بازتاب‌ها و واکنش‌های بسیاری در‌ پی داشته است. یکی از این بازتاب‌ها، حمایت برخی از همکاران میرزایی از اقدام وی در خروج از کشور و پیوستن به رسانه‌ای وابسته به رژیم آل‌ سعود است؛ رسانه‌ای که یکی از محورهای فعالیتش، تجزیه ایران محسوب می‌شود. حتی برخی پا را از همدلی با این مجری فراتر گذاشته و به وی حق داده‌اند! این درحالی است که اقدام وی یک خیانت و وطن‌فروشی آشکار به‌حساب می‌آید و قابل توجیه نیست. با این حال، این شرایط فرصتی برای رسانه ملی، در جهت شناخت بهتر نیروهای این سازمان است. به‌ نظر می‌رسد مرکز صیانت و نیز مرکز گزینش صداوسیما باید به رصد بازتاب‌های مهاجرت مزدک میرزایی بپردازد تا افرادی که قابلیت و استعداد تکرار اقدام میرزایی را دارند، بهتر بشناسد.» البته نویسنده مطلب و دوستان ما در روزنامه صبح که بهتر می‌دانند، اما برای کسانی که ممکن است توجه نداشته باشند، باید بگوییم کاری که نویسنده مطلب توصیه کرده، تفتیش عقاید است، یعنی در ذهن و روحیات آدم‌ها بگردیم و آنها را به خاطر آن‌چه ممکن است در آینده انجام دهند، محدود و جریمه کنیم. چنین رفتارهایی هم در تاریخ بی‌سابقه نیست و از بریا و ژدانف در شوروی سابق تا هیملر در دوران رایش اعتقاد داشتند باید بر افکار و نظرات شهروندان احاطه داشت و آنها را مدام رصد کرد تا قبل از این‌که دست از پا خطا کنند، به حساب‌شان رسیدگی شود. نتایج این شیوه هم البته به روشنی در تاریخ قابل مطالعه است. برای کسانی که علاقه‌مندند، می‌شود کتاب 1984 اورول را توصیه کرد که مانیفست چنین راهبردهایی به دقت توصیف شده است.
روایتی هم دراین‌باره هست که: زنی زشت‌رو کودکی را بغل کرده بود و بچه زار می‌زد و آرام نمی‌گرفت. یکی رسید و گفت بچه را زمین بگذار آرام می‌شود. گذاشت و شد. زن پرسید چرا چنین شد، طرف پاسخ داد این بچه از ترس تو بی‌تابی می‌کند قشنگ جان! حالا حکایت ما است. مزدک و مزدک‌ها چه بسا از ترس و دلگیری فشارهای بی‌مورد و نظارت‌های بیهوده دارند می‌روند. آن‌وقت یکی سفارش می‌کند نظارت و کنکاش را بیشتر کنید! شما این بچه را رها کن خودش آرام می‌گیرد عزیز جان!