روزنامه آفتاب یزد
1398/06/12
هنر هیچوقت به انتها نمیرسد
آفتاب یزد - یوسف خاکیان: این حقیقت که «هر انسانی در زندگی هدفی دارد» بر هیچکس پوشیده نیست. اما اینکه برای رسیدن به آنچه در ذهنت میپرورانی دست روی زانو بگذاری و کمر همت ببندی و به خاطر رسیدن به آرزویی که در پیچهای تو در توی لابیرنت زندگی ات را مجسم کرده ای، شروع به تلاش کنی و آنقدر به این تکاپو و ممارست ادامه دهی که نه تنها به غایتی که در ذهنت میپروراندهای برسی، که از آن عبور هم بکنی و دریچههای جدیدی از اهداف و آمال بزرگتر روی دیدگانت بگشایی، کار هر کسی نیست، به قول معروف باید این خستگی ناپذیری و ناامید نشدن از ازل در ذاتت بوده باشد تا فقط به چیزی که میخواهی به آن برسی فکر کنی. گفتوگوی پیش رو چنین عزمی را از فرنوش خرسندی بانوی نقاش جوانی ست که روزی هدفی را برای خود ترسیم کرد و آنقدر در راه رسیدن به آرمانش تلاش کرد که به جایگاهی رسید که خود برای بسیاری به هدفی بزرگ تبدیل شود. روزی از همین روزهای گرم واپسین ماه تابستان با هماهنگی قبلی به گالری او رفتم تا هم روح بیتابم را از هنر دست او که بر دیوارها نقش بسته بودند به نظاره بنشینم و هم بتوانم از تجربیات یک هنرمند نقاشی که در جوانی به درجه استادی رسیده بود استفاده کنم و از این رهگذر چگونهاندیشیدن یک هنرمند را واکاوی کنم. تو گویی تابلوها روی دیوار با من که نه، با هر رهگذری سخن میگفتند. بیشتر تابلوها سیاه قلم بودند اما در لابلایشان تابلوهای رنگی زیبایی هم دیده میشد که بر رمانتیک شدن فضای هنری حاکم بر گالری میافزودند. مانده بودم حیران با استاد گفتوگو کنم یا با تابلوها، چرا که هر کدام حرفهای بیپایانی برای بیان کردن داشتند. فرنوش خرسندی اما با فروتنی خاصی که آن را فقط در برخی هنرمندان سراغ داشتم رو در روی من نشست و درباره آنچه از دوران شاگردی تاکنون که بر او گذشته برایم سخن گفت. در این میان گاهی هم سری به شاگردانش میزد و به قول معروف فوتهای کوزه گری هنری که در طول سالیان دراز تمام آن را نوشیده بود به آنها یادآور میشد. آنچه در ادامه میخوانید ماحصل گفتوگوی ما با این هنرمند است.از چه زمانی به نقاشی به صورت سرگرمی علاقمند شدید و اصلا چطور شد که به سمت نقاشی رفتید؟
راستش مثل اکثر بچهها که در سنین پایین نقاشی کردن را دوست دارند من هم از دوران کودکی برای سرگرمی نقاشی کار میکردم و دوست داشتم. اما فرق من با آنها این بود که از همان دوران متوجه استعدادی که در این زمینه داشتم، شدم. این موضوع همیشه در ناخودآگاه ذهن من وجود داشت. تا اینکه وارد مدرسه شدم و دبستان و راهنمایی و دبیرستان را گذراندم و موقع کنکور شد.
و حتما برای کنکور در رشته نقاشی امتحان دادید.
(می خندد) نه اصلا. اصلا موضوع نقاشی یادم نبود.
واقعا؟ یادتان نبود؟
نه. البته همهاش این نبود. این دغدغه را داشتم که نکند اصلا رشته نقاشی در دانشگاه تدریس نشود.
پس آکادمیک دنبال نکردید؟
نه. یادم میآید زمانی که برای کلاسهای کنکور به کلاسهای برنامه نویسی میرفتم، همیشه پشت برگههای برنامه نویسی طراحی میکردم و گاهی اوقات هم استاد متوجه میشد و به من تذکر میداد که باید حواسم به کلاس باشد نه به نقاشی. خلاصه با پذیرفته شدن در یک رشته مهندسی. وارد دانشگاه شدم که اصلا ربطی به نقاشی نداشت اما همین رشته پیش درآمدی برای ورودم به حوزه نقاشی شد.
از بین این همه هنر چرا نقاشی؟
در این هنر آرامش خاصی را پیدا کردم که به گمانم در رشتههای دیگر هنری نصیبم نمیشد. زمانی که تو به عنوان یک نقاش دست به قلم میشوی تمام اتفاقهای پیرامون خود را فراموش میکنی و شروع میکنی به خلق کردن. البته در کنار نقاشی به موسیقی هم علاقه داشتم و در آن هم از دور دستی بر آتش داشتم اما همیشه احساسم این بود که موسیقی به روحیه و درون آدمها بستگی دارد مثلا زمانی که تو ناراحت باشی، موسیقی ناراحتیات را تشدید میکند و زمانی که تو خوشحال باشی، موسیقی خوشحالی ات را تشدید میکند. به طور کلی موسیقی اتفاق گذشته را برای تو یادآوری میکند در حالیکه نقاشی تمام این اتفاقات را از یاد تو میبرد و موجب میشود تمام حواس و فکر و ذکر تو به قلم و کاغذت و اثری که داری خلق میکنی، باشد.
در کودکی هنگام مدرسه رفتن وقتی زنگ نقاشی یا هنر میشد چه احساسی داشتید؟
زنگهای نقاشی را دوست داشتم اما اکثر اوقات در زنگهای نقاشی از زیر کار فرار میکردم هیچوقت دوست نداشتم آن تایمی را که دیگران برایم تعیین میکردند کار کنم اما در عوض در منزل و در زمانهایی که خودم دوست داشتم، نقاشی کار میکردم.
زمانی که به سمت نقاشی گرایش پیدا نکرده بودید مثلا ده سال پیش هیچوقت فکر میکردید که روزی گالری داشته باشید و نقاشیهای مختلف بکشید؟
این زمان خیلی بیشتر از ده سال است. یادم میآید زمانی که پنجم دبستان بودم کلاس رنگ روغن میرفتم. یک روز دوستم سرکلاس به شوخی گفت قیمت این تابلو که کشیدی چنده؟ من هم همینطوری یک قیمتی گفتم و خندیدیم. بعد هم گفتم: «بذار بزرگ بشم نمایشگاه میزنم و میای کارامو میبینی.» در آن لحظه و در آن حال و هوا این را گفتم و گذشت. هیچوقت فکر نمیکردم که آن حرفم روزی به واقعیت تبدیل شود. به عقیده من به هر چیزی فکر کنید اتفاق میافتد.
از چه زمانی نقاشی به صورت دغدغهای جدی برایتان شکل گرفت؟
مدتها در پیجهای هنری میگشتم تا اینکه یک روز پیجی نظرم را جلب کرد اما متاسفانه به دلایلی شرایط میسر نشد که بروم و در آن ثبت نام کنم. این موضوع در ذهنم باقی ماند و بعدها فهمیدم که واقعا به نقاشی علاقه دارم چرا که احساس میکردم آرامش عجیبی به من میدهد.
و استارت اولیه آموختن هنر نقاشی را چه زمانی زدید؟
همانطور که گفتم در زمان کودکی از دبستان شروع شد و بعد از مدتی به خاطر مدرسه کلاسها را یکی در میان میرفتم. پیش از این گفتم به دلایلی در کلاس آن پیج ثبت نام نکردم یکی از آن دلایل این بود که چون کلاسهای زیادی را رفته بودم و نصفه نیمه رها کرده بودم به همین دلیل خانوادهام رضایت نمیدادند و میگفتند این همه کلاس رفتی و نصفه رها کردی این کلاس را هم رها میکنی اما من واقعا به نقاشی علاقه داشتم. این ماجراها گذشت تا اینکه من دانشجو شدم و در زمان دانشگاه به صورت کاملا جدی و فشرده استارت یادگیری نقاشی را زدم.
و آن زمان وقتی استارت آموختن نقاشی را زدید خانواده چه عکس العملی نشان دادند؟
آن زمان هم به خاطر دانشگاه مخالفت کردند و گفتند بهتر است به درس و دانشگاهت برسی اما من عزمم را جزم کرده بودم که یاد بگیرم به همین دلیل در مقابل همه مخالفتها ایستادم. این موضوع برایم سخت بود اما به روی خودم نیاوردم و
ادامه دادم.
اصولا یک نفر که میخواهد نقاشی را دنبال کند چه ویژگیهایی را در خود باید ببیند تا به خود بگوید بروم نقاش شوم.
به عقیده من نیاز به هیچ ویژگی خاصی نیست فقط کافی است کمی به هنر نقاشی علاقه داشته باشد. استعداد را با کمی تمرین میتوان تقویت کرد و اصول کار به وسیله آموزش میتوان آموخت. کسی که به قول معروف استعداد دارد در جلسه اول کار را یاد میگیرد و کسی هم که تاکنون دستش به قلم نخورده امکان دارد در جلسه سوم بیاموزد. بنابراین این مسائل حل شدنی است. مهم داشتن علاقه است که اگر شخص داشته باشد کارش راحت است و میتواند این امید را داشته باشد که در هنر نقاشی موفق خواهد بود.
در نقاشی کشیدن و نقاش شدن چه عنصری بیش از همه موثر است؟
همانطور که گفتم علاقه منحصر است. گاهی اوقات خیلی از هنرجوها را دیدهام که هنوز نمیدانند به نقاشی علاقه دارند یا ندارند چون هنر در درونشان نهفته است. پیشنهادی که من به این هنرجوها میکنم این است که برای یک ترم یا حتی کمتر نقاشی را آموزش ببینند تا خودشان متوجه علاقه داشتن یا نداشتن خودشان بشوند و متوجه بشوند درباره این هنر چه کاری را باید
انجام دهند.
سوژههای نقاشی هایتان را چگونه انتخاب میکنید؟
خب الان عصر اینترنت است و اکثر سوژه هایم را از اینترنت و پیجهای مختلف میگیرم گاهی هم سعی میکنم کارهایی باشد که خودم عکاسی کردهام و به اصطلاح اورجینال است.
میگویند هر هنرمندی خودش را در آثارش متبلور میسازد شاعر در شعرش، موسیقی دان در موسیقیاش و نویسنده در نوشته هایش. برای شما هم در هنر نقاشی اینگونه است؟ یعنی خودتان را در نقاشیهایتان متبلور میکنید؟ اصلا به این موضوع اعتقاد دارید؟
تقریبا بله. هر کس که درونش چیزی را دنبال میکند و روحش در پی یافتن یا رسیدن به چیزی ست در مورد هنر همین است این باعث میشود که سوژههایی که هنرمند انتخاب میکند بر اساس درونیات و روحیاتش باشد.
جایی از قول یک نقاش خواندم که گفته بود حتی با دو رنگ هم میتوان حرف زد، حیف است آدم وقتش را با کپی هدر دهد. نظر شما درباره این جمله چیست؟
دقیقا همینطور است. همانطور که از نامش پیداست کپی هیچ ارزشی ندارد. در اصل بهتر است شما خودتان یک اثر را خلق کنید حالا چه رنگی چه با مداد ساده.
هنر و رفتن سمت هنر چه چیزی به شما داده است؟
اولین اثری که هنر و رفتن به سمت هنر برای من داشته رسیدن به حس آرامش است و بیشک علاقه شخصی من به هنر در دستیابی به این آرامش هم بس یار موثر بوده است. در مرحله بعد هم باعث شده به وسیله آن برای خودم کسب درآمد کنم.
وقتی کشیدن یک تابلو تمام میشود پس از نگاه کردن به آن و پی بردن به زوایای مختلفی که شاید در زمان خلق آن متوجهاش نبودید چه حسی به شما دست میدهد؟
واقعیتش این است که نقاشی هنری است که شما میتوانید پایان آن را خودتان تعیین کنید به عبارت دیگر کشیدن یک نقاشی زمانی به پایان میرسد که شما بگویید تمام شده است یعنی تا زمانی که نتیجه کار برای شما تایید نشده باشد آن نقاشی را ادامه میدهید تا به نتیجه دلخواه برسید.
به نظر شما هنرهای مختلف با هم ارتباط دارند یعنی یک نقاش میتواند بهتر از آدمهای عادی حرف یک شاعر، نویسنده یا موسیقی دان را بهتر بفهمد؟
به عقیده من هنر چیزی است که امکان دارد در انسانهای دیگر وجود نداشته باشد و تنها برخی از نعمت داشتن آن برخوردارند. این افراد روح لطیفی دارند و به قول شما میتوانند حرف یکدیگر را بهتر درک کنند زیرا هنر همه آنها از یک نقطه مشترک در روحشان سرچشمه میگیرد.
از نمایشگاههایی که تاکنون برگزار کردید، بگویید.
نمایشگاههایی که تاکنون برگزار کردهام بیشتر به صورت گروهی بودهاند. راستش تاکنون فرصت چندانی برای برگزاری نمایشگاه به صورت خصوصی نداشتهام اما در چند ماه آینده نمایشگاههای خصوصیام برگزار خواهد شد.
کمی درباره سبک کاری تان در هنر نقاشی برای خوانندگان ما بگویید.
سبکی که من در هنر سیاه قلم دارم سبک فتورئال است یعنی همان جزئیاتی که در یک عکس وجود دارد در نقاشی هم وجود خواهد داشت و نقاشی کاملا شبیه عکس خواهد بود که البته همانطور که عرض کردم این موضوع در هنر سیاه قلم کاربرد دارد که من آن را در نقاشی مدادرنگ نیز اجرا میکنم. سبکی هم که در رنگ روغن به کار میبرم سبک امپرسیونیسم است در کنار اینها نقاشیهای مدرن هم انجام میدهم.
میشود کمی درباره این سبک امپرسیونیسم برایمان بگویید؟
امپرسیونیسم برداشت مستقیم هنرمند از دیدههای زودگذر و به کار بردن لحظههای رنگ تجزیه شده میباشد. در این روش از اصول طراحی دقیق و سایه روشن و ژرفنمایی که همان (پرسپکتیو) است پیروی نمیشود.
میدانم که برای آموختن هنری تمرین و ممارست مهمترین عامل است، شما در زمانی که نقاشی میآموختید چقدر تمرین میکردید؟
بله درست است، بعد از علاقه، مهمترین عامل در هنر نقاشی تمرین و ممارست است. خاطرم هست زمانی که دانشجو بودم برای اینکه هم به امتحانات دانشگاه برسم و هم بتوانم کار کنم شبها به تمرین نقاشیام میپرداختم و این تمرینها گاهی تا 3، 4 صبح کار میکردم. خوب خاطرم هست زمانی که برای کنکور آماده میشدم به جای آنکه گروههای برنامه ریزی را پر کنم و به مشاور تحویل دهم همیشه پشت آنها طراحی میکردم و وقتی مشاور میدید کلی سرم داد و بیداد میکرد.
و امروز که به یک استاد تمام و کمال در این هنر بدل شده اید، باز هم تمرین میکنید؟
صد در صد. هنر هیچوقت به انتها نمیرسد و همواره چیزی وجود دارد که شما بتوانید خلق کنید. هرچقدر که شما مهارت داشته باشید باز هم برای کارهای بزرگتر نیاز به تمرین دارید. بنابراین هیچوقت نمیتوان به طور تمام و کمال به کسی گفت استاد.
آیا تاکنون شده وقتی یک تابلوی نقاشی را کامل کردید از کارتان راضی نباشید؟
این اتفاق برایم بسیار افتاده است. همانطور که گفتم هیچوقت نمیتوان گفت یک کار را تمام کرده ایم، گاهی اوفات پیش میآمد که کاری را کشیده و احساس کردهام آن چیزی که باب دلم بوده نشده، گاهی حتی تا نیمه راه هم میرفتم و دوباره از اول شروع میکردم. همیشه برایم نتیجه کار مهم بوده نه زمان و رسیدن به پایان کار. البته رسیدن به این حس هم با گذر زمان برایم ممکن شد چرا که اوایل خیلی عجول بودم و میخواستم هر نقاشیای را هرچه سریعتر به پایان برسانم اما بعد متوجه میشدم که حاصل کار آنچنان که باید راضیام نمیکند. تمرین در نقاشی به من آموخت که مهم نیست چقدر برای یک کار وقت میگذارم بلکه مهم نتیجه کار است. فهمیدم که صبر و حوصله باعث میشود که حاصل کار شما مورد پسند خودتان و دیگران قرار گیرد.
بزرگترین آرزویتان در هنر نقاشی چیست؟
آرزو که زیاد هست اما همیشه به خودم گفتهام باید هدف داشته باشم. به عقیده من بهتر است انسانها به هدفهایشان توجه کنند و از آنها حرف بزنند تا بتوانند آنها را به منصه ظهور برسانند. دقیقا آن زمان است که به آرزوهایشان رسیدهاند.
آیا نیاز هست که یک نقاش درباره سبکهای مختلف هنر نقاشی و نقاشان دورههای مختلف هنری چه در داخل و چه در خارج اطلاعات به روزی داشته باشد؟
انسان وارد هر کاری که بشود و بخواهد در آن پیشرفت کند لازمهاش این است که درباره آن کار، کسانی که پیش از او آن کار را انجام دادهاند، شیوه انجام آن کار و... اطلاعاتی را داشته باشد که بالطبع به روز بودن آن اطلاعات موجب میشود او کارش را بهتر و در حد بالاتری انجام دهد. با این کار او حتی با جزئیات کاری که میخواهد آن را انجام دهد آشنا میشود، جزئیاتی که ممکن است زیاد به چشم نیایند اما بسیار مهم هستند.
هیچوقت از اینکه نقاشی را انتخاب کردید و در این مسیر گام برداشتید پشیمان شدهاید؟
به هیچ عنوان و خدا را شاکرم که من را در این مسیر قرار داده و به جرات میگویم اگر زندگیام به عقب برگردد باز هم این مسیر را انتخاب میکنم. جدا از علاقهای که به کارم دارم این حسن نیز نصیبم شده که به قول معروف آقا بالا سر ندارم و خودم رئیس خودم هستم و فکر میکنم که کار هنری مناسبترین شغل و حرفه برای یک خانم است.
در تمام ادوار تاریخی هنر نقاشی در کشور ما زبانزد خاص و عام بوده و هنرمندان بزرگی مانند حسین بهزاد. کمال الملک و حتی در این اواخر محمود فرشچیان بروز و نمود پیدا کردهاند اما شاید بتوان گفت در نسل جوان کسی را نداریم که نامی به بلندآوازی نام این بزرگان داشته باشد، فکر میکنید علت این امر چیست؟
خیلی با این حرف موافق نیستم. درست است که اساتید برجستهای که شما نام بردید در دوره و زمان خودشان و در هنر خودشان درجه یک بودهاند و بهترین آثار را خلق کردهاند اما فکر میکنم در حال حاضر هم استادان زیادی هستند که اتفاقا جوان هم هستند و آثارشان بسیار در خور توجه است اما اینکه نتوانستهاند مانند اساتید قدیمی زبانزد خاص و عام شوند شاید به خاطر این باشد که سبکی مختص به خود و نو را خلق نکردهاند و دلیل دیگرش هم این است که توانایی هایشان در خلق آثار تقریبا نزدیک به هم است.
بیشک کسی که در هر هنری خاصه هنر نقاشی به درجه استادی میرسد دیگران دوست دارند هنز او را یاد بگیرند و راهی را که او رفته بروند، شما هنرتان را به این افراد آموزش میدهید؟
قطعا آموزش میدهم. از نظر من آدمها با آموزش دیدن خیلی چیزها را تجربه خواهند کرد. همیشه سعی کردهام که هر چیزی را که بلدم از ب بسمالله تا به قول معروف فوت کوزه گری همه را به هنرجوهایم بیاموزم. اگر هنرجویانم پیشرفت کنند معرف کار خوب من هستند و نشان میدهند که من در آموزشم مسیر درستی را طی کرده ام.
یک نقاش چگونه به زندگی نگاه میکند؟ مثلا یک آدم افسرده مدام غمگین به زندگی نگاه میکند یا یک کارگردان به اطرافش به عنووان سوژه مینگرد یا.... شما به عنوان یک نقاش نگاهتان به زندگی چگونه است؟
دید یک نقاش خیلی بازتر از بقیه افراد جامعه است برای مثال وقتی شما به عنوان یک آدم معمولی به چشم یک نفر نگاه میکنید فقط ظاهر آن را میبینید اما وقتی به عنوان یک نقاش نگاه میکنید به جزئیات توجه خاصی میکنید و رنگدانههای عنبیه را هم مورد بررسی قرار میدهید. این یک مثال کوچک بود که برایتان مطرح کردم. در طبیعت هم همینگونه است ممکن است افتادن یک برگ برای یک فرد معمولی یک اتفاق کاملا معمولی باشد اما یک نقاش از کنار چنین اتفاقی راحت عبور نمیکند و...
.بی شک در دورههای مختلف زندگی مصائب مختلفی آدمی را تحت تاثیر خود قرار میدهند، میخواهم بدانم هنر نقاشی چه کمکی به عبور از این سختیها به شما میکند، مثلا زمانی که غمگین هستید برای رهایی از اندوه درونتان به نقاشی پناه میبرید؟
همانطور که گفتم نقاشی هنری است که به انسان آرامش میدهد. خود من زمانی که غمگین هستم به نقاشی پناه میبرم چرا که معتقدم زمانی که شما در حال نقاشی کردن هستید تمام افکارتان روی بومتان است و فقط و فقط روی کارتان متمرکزید و این باعث میشود که شما از دنیای اطرافتان دور شوید و در هنر خودتان غرق شوید. اتفاقا خیلی از هنرجوها به خاطر دور شدن از مسائل و مشکلات زندگی به این هنر روی میآورند تا حداقل برای چند ساعتی هم که شده از مشکلات دور شوند اما بعد که وارد میشوند به طرز شگفت انگیزی متوجه میشوند که چقدر علاقه دارند و کلی استعداد در وجودشان نهفته است.
سوالات من تمام شد اگر سوالی باقی مانده که دوست داشتید مطرح شود خودتان مطرح کنید و پاسخ دهید.
سوالاتتان کامل بود و چیزی از قلم نیفتاد. فقط به عنوان سخن پایانی میخواهم بگویم ما نمیتوانیم زمان زندگی را تعیین کنیم. ما انسانها همیشه در حال دویدن هستیم در حالیکه اصلا نمیدانیم دنبال چه هستیم و چه میخواهیم یا قرار است به کجا برسیم. آدمها فکر میکنند حتما باید به یک مقصدی برسند اما چیزی که مهم است این است که مسیر چگونه طی شود. از نظر من مهمترین چیز در زندگی داشتن هدف است. مطمئن باشید که مسیر خودش باز میشود.
سایر اخبار این روزنامه
بارگذاری اطلاعات پروانه وکالت در سایت مجوزهای کسب و کار
الگویی کارآمد برای فقر زدایی
جاکلیدیها هم گران شده بود
در اندوه ماتادورها و دلتنگی درههای آن سوی سویل، ژانا از درد رها شد و استخوانهایش در کرانههای آسمان
چرا برداشتن گام سوم لازم است
رتبه نخست کنکور در مترو دستفروشی میکند!
آقایان به انتقادهای تند کیهان و سلام زمان پدرم نگاهی بیندازند
مراقب باشیم آمریکا را خوشحال نکنیم
استخدام ماهیگیر به جای تصفیه فاضلاب
پنج پیش فرض ترامپ که محقق نشد
رواج معلم خصوصی
شبکه صرافان قلابی در کمین تاجران ایرانی
هنر هیچوقت به انتها نمیرسد
سامانههای مخفیای داریم که قدرت برترساز ما خواهد بود
الگویی کارآمد برای فقر زدایی
جاکلیدیها هم گران شده بود
اونا کجا ما کجا