روزنامه آفتاب یزد
1398/07/06
جنگ تجاری یا راهبردی امریکا با چین
امیرحسین توکلی- تقریبا روزی نیست که موضوع جنگ تجاری امریکا با چین به نوعی در مطبوعات جهان منعکس نشود. این جنگ چیست؟ چرا شروع شد؟ و در نهایت به کجا خواهد رسید؟> مقدمه
قبل از پاسخ به سوالات فوق باید نگاهی به وضعیت اقتصادی بین طرفین این جنگ کرد. کل واردات ایالات متحده امریکا از جمهوری خلق چین در سال 2018 معادل 540 میلیارد دلار بوده است. در مقابل صادرات امریکا به چین تنها 120 میلیارد دلار اعلام شده است. تنها در این سال کسری تجاری امریکا با چین حدود 420 میلیارد دلار بوده است.در مجموع نیز حدود یک سوم از کل بدهیهای ایالات متحده امریکا به سایر کشورها فقط بدهی به چین میباشد. کسری تراز تجاری امریکا با چین از سال 2012 تا 2018 هیچگاه کمتر از 110 میلیارد دلار در سال نبوده است و روندی افزایشی را طی کرده است.
بزرگترین واردات امریکا در سال 2018 از چین کامپیوترها (77 میلیارد دلار)، تلفنهای همراه (70 میلیارد دلار) و البسه و کفش (54 میلیارد دلار) و در مقابل، صادرات هواپیما (16 میلیارد دلار)، دانه سویا (12 میلیارد دلار) و خودرو (10 میلیارد دلار) بوده است.
دلیل اصلی این کسری تراز تجاری در این نهفته که چین توان تولید بسیاری از کالاهای مصرفی با قیمتی پائین تر از سایر کشورها را دارا است. این مزیت رقابتی چین بر دو پایه استوار است: پائین تر بودن استاندارد زندگی در چین که به شرکتهای چینی امکان پرداخت دستمزدهای پائین تر را داده؛ و نرخ تسعیر ارز که کم و بیش به دلار امریکا وابسته است. ارزش یوان، واحد پولی چین، به سبدی از ارزها که شامل دلار میشود بستگی دارد. در همین راستا، هنگام کاهش ارزش دلار،چین از طریق خزانه داری امریکا اسناد خزانه خریداری کرده و به حفظ ارزش دلار کمک میکند.البته از سال 2016 چین تا حدی رابطه ارزش پول خود به دلار را کاهش داد تا به نیروهای بازار اجازه دهد تا در تعیین قیمتها و ارزش پول ملی تاثیر بیشتری داشته باشند، اما این از دیدگاه امریکائیها کافی نبوده و نیست.
خرید اسناد خزانه امریکا توسط چین، این کشور را به بزرگترین وام دهنده به ایالات متحده امریکا تبدیل کرده است. در ماه آوریل 2019 کل بدهی امریکا به چین معادل 1/1 تریلیون دلار محاسبه شد که این نیز تقریبا یک سوم کل بدهی امریکا به کشورهای خارجی است. حجم مطالبات چین از امریکا هم موجب تقویت قدرت چانه زنی چین در زمینههای مختلف، به ویژه نفوذ بیشتر در بازارهای امریکا، بوده و هست.
یکی از نگرانیهای امریکائیها این است که چین میتواند خرید اسناد خزانه را کاهش داده و یا نسبت به فروش بدهیهای امریکا به سایر کشورهای جهان اقدام کند. چرا نگران هستند؟ خرید اسناد خزانه امریکا توسط چین موجب میشود تا نرخ بهره در امریکا پائین بماند. در صورتی که چین اسناد خزانه امریکا را خریداری نکند، اقتصاد امریکا میتواند وارد رکود شود. از سوی دیگر، باید توجه کرد فروش احتمالی بدهیهای امریکا به سایر بانکهای مرکزی یا سایر کشورها هم به زیان چین خواهد بود. رکود اقتصاد امریکا به معنی صدور کمتر محصولات چینی، افت رشد اقتصادی چین و در نهایت کاهش سرمایه گذاری و افزایش نرخ بیکاری در چین نیز میشود.
طی چند دهه گذشته، تولیدکنندگان امریکائی که نمیتوانستند با قیمت محصولات چینی رقابت کنند مجبور شدند یا کار را تعطیل کنند و یا این که تولید خود را، برای بهره گیری از نیروی کار ارزان تر، به چین منتقل نمایند. این منجر به رشد بیکاری در ایالات متحده امریکا و تشدید کسری تراز تجاری این کشور با چین میشود. با سقوط تولید کارخانهها در ایالات متحده امریکا، که از 1998 تا 2010 معادل 34 درصد از کل اشتغال در صنایع کارخانه ای محاسبه میشود، رقابت پذیری اقتصاد امریکا در صحنه اقتصاد جهانی افت میکند که چنین نیز شده است.
> جنگ تجاری چیست؟
چنان که گفته شد از یک طرف امریکا نیازمند به وارد کردن محصولات چینی (به دلیل ارزان تر بودن و خرید اسناد خزانه امریکا) و از سوی دیگر وابسته به خرید اسناد خزانه امریکا توسط چینیها (با هدف پائین نگاه داشتن نرخ بهره) میباشد.
دولت ترامپ برای مقابله با بخشی از این مشکلات اقدام به افزایش قیمت کالاهای چینی از طریق افزایش تعرفه واردات محصولات تولیدی چین کرده است. از سوی دیگر، با فشار دولت امریکا بر بانک مرکزی ایالات متحده، موسوم به فدرال رزرو، کاهش بهره را اعمال میکند تا به طریقی بی اثر بودن عمل احتمالی چین بر اقتصاد امریکا را هم به بازارهای مالی و هم به چین نشان دهد.
گام اول امریکا برای مقابله با چین در ماه مارس 2018 و شکایت از چین در سازمان تجارت جهانی بود. در مجوزی که ترامپ برای این شکایت صادر کرد، افزایش تعرفهها و محدود کردن سرمایه گذاری شرکتهای امریکائی در چین نیز در نظر گرفته شده بود. علاوه بر این، تعرفه 25 درصدی بر واردات فولاد از چین نیز برقرار گردید. در مقابل نیز، چین، یک هفته بعد از این اقدام ایالات متحده تعرفههایی بین 15 الی 25 درصد بر محصولات وارداتی از امریکا وضع کرد. این تنها شروع کار بود.
در ماه می2018 مذاکرات بین طرفین شروع شد. در همین ابتدای کار، امریکائیها از چین خواستند تا طی دو سال تراز تجاری بین دو کشور 200 میلیارد دلار کاهش یابد. این بدان معنی بود که عملا طی دو سال صادرات و واردات طرفین از یکدیگر کم و بیش مساوی شود. مذاکرات به شکست انجامید.
طرف چینی برای نشان دادن انعطاف نسبت به نظرات امریکائیها در همین ماه دو اقدام را اعلام کرد: اول خرید بیشتر محصولات کشاورزی (گندم) از امریکا و دوم تعلیق تعرفههای چین بر گندم وارداتی از ایالات متحده امریکا. علیرغم این، 9روز بعد دولت امریکا تعرفههای خود را به اجرا گذاشت.
این چرخه رفتار تعلیق، تهدید، اجرا بین طرفین ادامه یافت. از یک سو امریکائیها به فهرست اقلام کالاهای مشمول تعرفه واردات از چین میافزودند و از سوی دیگر چینیها مقابله به مثل میکردند. مذاکرات بین طرفین نیز در زمانهای مختلف و در سطوح مختلف انجام شده ولی به نتیجه ای نمیرسید و تاکنون نیز چنین است.
>چرا این جنگ شروع شد؟
برای پاسخ به این سوال هنوز نمیتوان دلیل مشخصی یافت. روشن است که دو طرف که دو اقتصاد بزرگ جهان محسوب میشوند، میتوانستند با مذاکره نسبت به حل حداقل بخش عمده و اصلی مشکل اقدام کنند. اما در عین حال چند نظریه را میتوان ارائه کرد. اما به نظر میرسد که دولت ایالات متحده به دنبال چیز بیشتری است. بدون تردید آغازگر امر ایالات متحده و شکایت این کشور از چین و سپس اقدامات آن کشور بوده است، اما چرا این جنگ آغاز شد؟
در این شرایط چند دیدگاه در خصوص تاکتیکهای
امریکائیها مطرح میشود:
اول، نظریه مرد دیوانه. از نظر بسیاری، به درستی، ترامپ شخصیتی پرنوسان است. از یک نظر این نوسانات به دلیل شخصیت او است. از یک نظر این نقشی است که او برای خود و برای حفظ گزینههای مختلف سیاسی خود به نمایش گذاشته است. مخالفان او در داخل ایالات متحده بیشتر گرایش به نگرش اول و برخی از موافقان او هم بیشتر گرایش به دیدگاه دوم را نسبت به شخص وی دارند.شواهدی هم، مبنی بر عدم ثبات شخصیت وی در رسانههای عمومیاز سوی مخالفان وی مطرح میشود.
دوم، نظریه کیش بست (آچمز بودن) است. در این نظریه نظام امریکا به دلایل مختلف تاریخی چاره ای به جز به رخ کشیدن قدرت خود به ویژه با استفاده از نیروی نظامیو تهدیدهای نظامیو البته اقتصادی راه چاره ای ندارد. در این دیدگاه قدرت نرم امریکا در مقابل بازیگرانی مانند چین، روسیه و اروپا چنان از دست رفته و کم رنگ شده است که تنها رو در روئی و مقابله عریان امکان مدیریت روابط را میدهد.
به همین دلیل هم با ایجاد روابط نظامیمختلف با تایوان یا تهدید به استقرار موشکهای میان برد در حوالی چین یا مطرح ساختن لزوم انعقاد پیمان سه طرفه بین چین، روسیه و امریکا برای اجتناب در نصب و راه اندازی سامانه موشکهای میان برد (پیمانی که بین ریگان و گورباچف امضاء شده و امریکا از آن خارج شد) را مطرح میسازند.
سوم، نظریه راهبردی است. در این دیدگاه امریکا وارد یک بازی راهبردی با قدرتهای بزرگ دیگر شده است تا ضمن حفظ و تقویت توان خود آنها را مجبور به تاسی از سیاستهای خود کند. در این بازی، جنگ اقتصادی امریکا با چین یک گام در راستای تضعیف چین و از سوی دیگر نزدیکی بیشتر به روسیه است. از نظر برخی محققان راهبردی، نزدیکی بین چین و روسیه (که به صورتی از سوی این دو کشور مطرح شده است و گامهائی در این راستا برداشته اند) خطر راهبردی بزرگی است که باید با جدا کردن این دو کشور (روسیه و چین) اقدام کرد. چین نیز که فاقد نیروی دریایی توانا برای حفاظت از منافع بسیار گسترده دریایی خود و آبراههای حیاتی است در مقابل از یک سو مسیر زمینی انتقال کالاهای خود را از طریق "اقدام جاده کمربندی" و از سوی دیگر با نزدیک شدن به روسیه که دارای نیروی دریایی قابل توجهی است، اقدام میکند.
چهارم، که شاید بیشتر نزدیک به واقعیت باشد این است که نظام سیاسی-اقتصادی امریکا با بهرهگیری از ترکیبی از همه موارد فوق در تلاش است که سلطه خود بر جهان را حفظ کرده و طولانی تر کند. بدون تردید (دیر یا زود) زمانی خواهد رسید که چیرگی ایالات متحده امریکا، علیرغم سلطه ظاهری که امروز بر امور جهان دارد، خاتمه خواهد یافت. در واقع ترکیبی از سیاستها در راستای سیاست راهبردی به کار گرفته شده است تا آنها بتوانند برای مدتی دیگر به چیرگی و تسلط خود بر امور جهانی ادامه دهند.
برای هر یک از این سناریوها میتوان دلایلی له یا علیه نظریه یافت و یا مطرح کرد. در هر صورت، آنچه که حداقل در کوتاه مدت، دو تا شش سال آتی (در صورت انتخاب مجدد ترامپ به دور دوم ریاست جمهوری) مطرح است، ناپایداری و نوسان مستمر برای رسیدن امریکائیها به اهداف راهبردی بلندمدت آنها است. بدون شک در این مسیر از منافع کوتاه مدت و میان مدت نیز غافل نیستند و تا بتوانند این منافع را نیز تشدید خواهند کرد. واقعیتهای سیاسی داخلی امریکا، به ویژه انتخابات بعدی ریاست جمهوری در سال 2020، به نگاه دولت کنونی امریکا به منافع کوتاه مدت دامن میزند.
سرعت تحولات اقتصادی و فناوری یکی از دلایل عمده در تلاش امریکا برای تداوم حاکمیت آنها بر منابع مالی، علمی، فناوری، اقتصادی و غیره است. حاکمیت دلار به عنوان ارز ذخیره بانکهای مرکزی و ارز مبنا برای تجارت جهانی هم کم کم رنگ میبازد. باید توجه داشت که پیشرفتهای اخیر (طی سه دهه گذشته) در گسترش علم، مدیریت، اقتصاد و غیره امکان رشد بسیاری از کشورها را فراهم ساخته است. برخورد ایالات متحده امریکا در به کارگیری ابزاری سازمانهای مالی و اقتصادی بینالمللی در راستای اهداف سیاسی مقطعی ضربهای به ظاهر ماندگار بر این سازمانها گذاشته است که دولتهای مختلف را به دقت بیشتر و تامل در نحوه تعامل با این سازمانها برانگیخته است.
در هر صورت، حداقل از دید امریکائیها و شاید بتوان گفت غربیها، فاصله آنها با دیگران کم شده و نرخ کاهش این فاصله هم رو به افزایش گذاشته است. همه اینها بیانگر کاهش تاثیرگذاری امریکائیها و در کل غربیها برجهان محسوب میشود. این شرایط از دید آنها یک تهدید راهبردی است که نمیتوان بهسادگی از آن عبور کرد.
برخی ناظران بر این عقیده اند که جنگ تجاری امریکا، سوای بهانههای مختلف امریکائیها برای تداوم آن، با این هدف دنبال میشود که بتوانند سیاستهای داخلی چین، مانند سیاستهای سرمایه گذاری، تولیدی و غیره را چنان شکل دهند که تقویت منافع امریکائیها را به دنبال داشته باشد. این نیز میتواند یک یا بخشی از سیاستهای راهبردی امریکا محسوب شود و دلیلی برای مردود دانستن آن نیست.
در هر صورت، موضوع جنگ تجاری ایالات متحده با چین قضیه ای چند بعدی است که مستلزم نگاه دقیق به هر بعد آن هستیم. ولی نهایت کار چه خواهد شد؟
در یک سناریو، تقابل امریکا با چین ممکن است منجر به جنگ گرم شود. احتمال این سناریو تقریبا صفر است. امریکا تهدید نظامی خود و افزایش ریسک نظامی منطقه ای برای چین را به وجود آورده و یا خواهد آورد، ولی، نه ایالات متحده امریکا و نه چین در شرایطی نیستند و شرایطی را نیز به وجود نخواهند آورد که منجر به برخورد نظامی بین طرفین شود. با این همه احتمال آن، ولو خیلی اندک، وجود دارد.
در یک سناریو، احتمال این وجود دارد که چین با کمک و همراهی روسیه به این نتیجه برسند که ادامه کار با امریکائیها با چارچوبهائی که دولت کنونی ایالات متحده تعیین کرده و میکند، ممکن نیست. در ادامه چنین درک راهبردی، علیرغم این که اقتصادهای چین و روسیه مکمل خیلی خوبی برای یکدیگر نیستند و حداقل از لحاظ دانش فنی و سرمایه گذاری در بسیاری زمینهها نیازمند به امریکائیها و غربیها هستند، راه دیگری به غیر از مقابله با زیاده خواهیهای امریکا وجود ندارد. در این شرایط هم چین و هم روسیه نیازمند به همراهی و پشتیبانی سایر کشورها مانند هند، ایران، ترکیه، برزیل، و برخی کشورهای غربی که از نحوه عمل امریکائیها خشنود نیستند، مانند آلمان خواهند بود. این یک تصمیم راهبردی و چند ملیتی است که مستلزم شکل دادن به نوعی اتحاد بین این کشورها خواهد بود. به نظر میرسد که احتمال چنین کاری، هر چند بسیار بیشتر از سناریوی قبلی است، اما چندان بالا نخواهد بود.
در یک سناریوی دیگر، با توجه به نیازمندی طرفین (چین و امریکا) به همدیگر، نبرد تجاری به نقطه ای میرسد که طرفین (که دو اقتصاد بزرگ جهان هستند) با تفاهم در یک نقطه تعادل جدید اقتصادی بین هم و عملا در سطح بین المللی به نتیجه خواهند رسید. در این سناریو، حداقل آنچه که امروز مطرح است، این است که این نقطه تعادل کجا است و کی به دست خواهد آمد؟ نقش سایر قدرتهای اقتصادی و مالی جهان در این چارچوب چه خواهد بود؟
به نظر میرسد که احتمال رسیدن به چنین نقطه ای، بعد از مذاکرات سنگین و مبادله تهدیدها و مقابلهها، بیش از دیگر سناریوها باشد. شاید بهتر است بگوئیم که احتمال سناریوها از سوم به اول است. بدین ترتیب اولویت طرفین بر رسیدن به تعادل جدید اقتصادی، اولویت بعدی، شکل دادن به یک نظام مقابله جهانی در رویارویی با ایالات متحده، و دست آخر هم جنگ گرم خواهد بود.
خطای بزرگ امریکائیها در شروع نبرد تجاری با غولی مانند چین نا به سامانی سیاست خارجی آنها است. این خطا بر دو اساس شکل گرفته است: ذهنیت تفرقه بیانداز و حکومتکن (شعار دوران استعماری انگلستان) و دوم تصور توان بالای اقتصادی-نظامی. این خطا ریسک اقتصاد جهان را افزوده و موجب رکود اقتصاد جهان، از جمله ایالات متحده امریکا خواهد شد. نابه سامانی سیاست خارجی، منجر به هزینههای بزرگ برای ایالات متحده امریکا، به ویژه در میان مدت (در صورت انتخاب مجدد ترامپ به ریاست جمهوری در 2020) و بدون تردید در بلند مدت (با تداوم حضور ترامپ و استمرار سیاستهای کنونی ایالات متحده امریکا) خواهد شد.
ریشه این خطا در ذهن ترامپ قرار دارد. او فردی است که هر چند ممکن است در فعالیتهای تجاری و ساختمانی به ظاهر موفق بوده باشد، اما تجربه اقتصاد بین المللی را نداشته و ندارد. تعامل چند بعدی بین ارکان مختلف اقتصاد جهانی با تعامل کم و بیش خطی و دو طرفه قراردادهای تجاری هیچمشابهتی ندارد، اما به نظر میرسد که ذهن ترامپ مستعد دریافت چنین مطلبی نیست.
هر روز، با نزدیک تر شدن زمان انتخابات در امریکا، قدرت چانه زنی این کشور با چین در مورد مسائل تجاری فی مابین کاهش خواهد یافت. بدون تردید هر چه این مذاکرات طولانیتر شود، علیرغم فشار اقتصادی که ممکن است به طرف چینی بیشتر وارد شود، اما چشم انداز کار برای چین بهتر و بهتر خواهدشد. باید صبر کرد و دید.
سایر اخبار این روزنامه
چرا متمولان از خیر یارانه ۴۵ هزار تومانی نمیگذرند؟
طرح خشونت زدایی همه جانبه از محیط مدارس تا چه حد جدی است؟
اروپا به تحریمهای آمریکا پایبند ماند، باید از آنها قطع امید کرد
اشرف غنی خود را فاتح میداند
گزینهای جز استیضاح ترامپ وجود ندارد
چرا ارشاد پای مجوزهایش نمیایستد؟
مدارس غیردولتی حق ندارند شهریههای 40 میلیونی بگیرند
کلاهبرداری از نوع بیمه تکمیلی !
ارزیابی نتایج سفر رئیسجمهور به آمریکا در گفتوگوی آفتاب یزد با فلاحت پیشه عضو کمیسیون امنیت ملی مجلس
بررسی ابعاد مختلف انتقال پیام بنسلمان به حسن روحانی از سوی عمران خان در گفتوگوی آفتاب یزد با جعفر قنادباشی:
سطح توقع از روحانی
رشد تاب آوری اقتصادی
خلیفه داستانهای هزار و یک شب
آخر زمان«آپوکالیپتو»
رشد تاب آوری اقتصادی
جنگ تجاری یا راهبردی امریکا با چین
اگر ما هم یک معلول بودیم...