بررسی حال و آینده «حزب کارگر انگلستان» در گفت و گوی تحلیلی ـ تفصیلی آفتاب یزد با دکترمجیدتفرشی تحلیلگرمسائل بریتانیا

« استارمر» نمی تواند اندازه «کوربین» طرفدار ایران باشد
حدود سه هفته قبل، «ریشی سوناک» وزیر جدید خزانه‌داری بریتانیا در اظهاراتی محتاطانه اعلام کرد که اقتصاد آن کشور تا ماه ژوئن 35 درصد کوچک‌تر خواهد شد. این موضوع برای بریتانیا یک شوک و زلزله بزرگ در همه ابعاد محسوب می‌شود. در سال 1990 در آخر دولت خانم تاچر اقتصاد بریتانیا به‌قولی 3 تا 6 درصد کوچک شد و آن موضوع به شورش های گسترده خیابانی و کودتای درون حزبی و سقوط تاچر منجر شده بود
آفتاب یزد ـ رضا بردستانی: سر کی‌یر استارمر، رهبر جدید حزب کارگر بریتانیا، کیست؟‌ وکیل و دادستان سابقی که حال باید اپوزیسیون بریتانیا را رهبری کند یا بیشتر؟
نام کامل او سِر کی‌یِر رادنی استارمر (Sir Keir Rodney Starmer)؛ و زاده ۲ سپتامبر ۱۹۶۲ است یک سیاستمدار بریتانیایی است که از سال ۲۰۱۵ عضو پارلمان از هولبورن و سنت پانکراس بوده است. او که سابقه وکالت و دادستانی دارد، در دوران رهبری جرمی کوربین بر حزب کارگر، در کابینه سایه، وزیر برگسیت بود. استارمر مانند جرمی کوربین خود را یک سوسیالیست می‌داند، اما برخلاف برخی از هواداران سرسخت کوربین خود را «کوربینیست» نمی‌خواند. از جمله چالش‌های استارمر هدایت سیاست حزب کارگر در مواجهه با بحران کرونا است. وی تاکید دارد با دولت


بوریس جانسون در مدیریت بحران کرونا برخورد سازنده
خواهد داشت.از حدود پنج سال پیش که اعضای حزب کارگر بریتانیا یکی از چپ‌گراترین چهره‌های آن، یعنی جرمی کوربینِ سوسیالیست را به رهبری انتخاب کردند، این حزب کمتر آرامش به خوب دیده و صحنه تلاطم و جدال‌های بی‌وقفه بوده است. قضیه البته نه فقط رهبری کوربین و مخالفت شدید بسیاری از اصحاب قدرت (از جمله ریش‌سفیدهای خودِ حزب کارگر) که جریانات متلاطم سیاست بریتانیا در پی رای جنجالی مردم این کشور به خروج از اتحادیه اروپا بود.
سرگذشت «سِراستارمُرکی یر»؛ از فعالیت های جوانانه تا تلاش های هوشمندانه!
سابقه استارمر نشان می‌دهد که او بسیاری از آرمان‌های جناح چپ و مترقی حزب را با خود دارد. او متولد ۲ سپتامبر ۱۹۶۲ در محله سادرک در جنوب لندن و بزرگ‌شده شهر کوچکی در منطقه ساری (در نزدیکی پایتخت) است. پدرش کارگر بود و مادرش پرستار و هر دو از طرفداران پر و پا قرص حزب کارگر بودند. نام کوچک او را به یاد کی‌یر هاردی، از رهبران تاریخی جنبش سوسیالیستی بریتانیا و حزب کارگر برگزیدند. استارمر از نوجوانی در حزب کارگر فعال بوده است و عضو سازمان جوانان آن موسوم به «سوسیالیست‌های جوان» در منطقه شرق ساری بود. او درس‌خوانده رشته حقوق در دانشگاه لیدز و سپس دانشگاه شهیر آکسفورد است و از سال ۱۹۸۷ در کار حرفه‌ای حقوق و وکالت بوده است. یکی از نکات گذشته استارمر که کمتر کسی از آن باخبر است، حضورش در گروه‌های مارکسیستی در دهه پرتلاطم ۱۹۸۰ بریتانیا است. استارمر در این سال‌ها عضو گروه کوچکی به نام «خودمدیریتی سوسیالیستی» بود؛ گروهی که ریشه در جنبش تروتسکیستی داشت و مرتبط با جریان موسوم به «گرایش بین‌المللی مارکسیسم انقلابی» بود که رهبر تاریخی آن، میشل پابلو، تروتسکیست یونانی و از رهبران بین‌الملل چهارم بود. اما استارمر نیز چون بسیاری از انقلابیون سابق، در عرصه‌ای عملی و بیرون از فعالیت گروه‌های کوچک چپ‌گرا به دنبال کردن آرمان‌هایش ادامه داد. او به وکیلی زبده در زمینه حقوق بشر بدل شد و به‌خصوص در یک زمینه به نام‌آوری رسید: «اعتراض علیه حکم اعدام شهروندان کشورهای حوزه دریای کارائیب»، که با توجه به نظام حقوقی این کشورها، گاه به دادگاه‌های بریتانیا کشیده می‌شد. استارمر در آن سال‌ها از چهره‌های گروه چپ‌گرای «انجمن وکلای سوسیالیست هالدین» نیز بود و در سال‌های حکومت حزب کارگر به نخست‌وزیری تونی بلر و گوردون براون، به مقام‌هایی در زمینه دادستانی رسید. در سال ۲۰۰۸ نیز سمت «مدیریت دادستانی عمومی» را دریافت کرد که سومین دادستانی ارشد در انگلستان و ولز است.
استارمر کی یر در قامت یک رهبر
وکیل و دادستان سابق، در حالی به مقام رهبری حزب می‌رسد که بریتانیا مثل بقیه دنیا سخت درگیر بحران ویروس کرونا است. هنوز معلوم نیست که عواقب سیاسی این بحران برای بوریس جانسونی که تازه نخست‌وزیر شده و خودش هم مبتلا به این ویروس شده بود، چه باشد. استارمر اما با آمالی بلند بر کرسی رهبری اپوزیسیون تکیه زده است. او در اولین سخنرانی خود اشاره کرد که حزب کارگر پس از چهار شکست انتخاباتی پیاپی، با «کوهی» مواجه است که باید از آن بالا برود، و اما تاکید کرد که تحت رهبری او، این صعود سخت به سرانجام خواهد رسید. گرچه برخی از طرفداران جوان کوربن در پی پیروزی استارمر از حزب کارگر کنار رفته‌اند، اما انتظار می‌رود که او قابلیت وحدت جناح‌های مختلف حزب را داشته باشد. چنان دستاوردی، پس از سال‌ها تلاطم درونی، می‌تواند نتیجه‌ خوبی برای این حزب باشد.با دکتر مجید تفرشی پژوهشگر و تحلیلگر مسائل
بریتانیا در این خصوص به گفتگو نشستیم که
در پی می آید.
آقای دکتر تفرشی! کنار رفتن رهبر یک حزب، چقدر در روند سیاسی و تعاملات آن حزب تاثیرگذار است؟
پاسخ به این سوال بستگی کامل به این نکته دارد که آیا آن حزب برنامه بلندمدت و کلانی برای تغییر سیاست‌های خود دارد یا نه.؟!
تقریبا از سال 1979 که حزب کارگر در انتخابات سراسری شکست خورد و «جیمز کالاهان» رهبر وقت آن حزب، مقام نخست وزیری را به «مارگارت تاچر» ـ رهبر جوان محافظه کار ـ تحویل داد، افراد بعدی که در رهبری حزب کارگر حضور داشتند، هریک دارای ویژگی‌های فردی و سیاست‌های مختلفی بودند که با توجه به سیاست‎های خود، قدرت را در دست گرفته یا اگر در مسند قدرت بودند، آن را حفظ کنند. از سال 1980 و در دوران پس از رهبری «کالاهان»، برای حدود 13 سال، دو رهبر چپ سنتی، «مایکل فوت» و «نیل کناک» به رهبری حزب انتخاب شدند.
این دو رهبر حزب کارگر، در یک دوره 12 ساله در هر انتخابات سراسری نه تنها به «تاچر» باختند، بلکه پس از کودتای درون حزبی محافظه کاران علیه بانوی آهنین و روی کار آمدن نخست وزیر ظاهراً موقت و محللی چون «جان میجر» در سال 1990، حزب کارگر در انتخابات سال 1992 نیز به‌طور ناباورانه به «میجر» باخت. از آن زمان، حزب کارگر به یک پوست‌اندازی بنیادین دست زد. یعنی به‌جای مقابله با آموزه‌ها و عملکرد رادیکال دست راستی حزب محافظه‌کار، با آن به رقابت برخاست. «جان اسمیت»، معمار حزب کارگر نوین که سال 1990 رهبری حزب را به‌دست گرفت، حزب را به یک حزب جدید لیبرال میانه و حتی در مواقعی راست‌گرا تبدیل کرد. ولی با مرگ ناگهانی «اسمیت» در سال 1994، ادامه این مسیر به جانشین او، «تونی بلر» جوان رسید که این مسیر را به ‌شکل سرسختانه‌تری ادامه دهد.
بلر نهایتا در سال 1997 با کمک شریک سیاسی خود «گوردون براون» با پیروزی در انتخابات سراسری، قدرت را در دست گرفت و 10 سال در راس قدرت بود و سپس بر اساس توافقی که در انجام آن تاخیر هم شده بود، سکان اداره کشور را به «براون» داد. در یک دوره هیجده ساله، از 1992 تا 2010، «اسمیت»، «بلر» و «براون»، حزب کارگر را به سمت راستگرایی افراطی سوق دادند. با پیروزی حزب محافظه کار به رهبری «دیوید کامرون» و روی کار آمدن دولت ائتلافی محافظه کاران و لیبرال دمکرات‌ها، ستاره بخت رهبری تجدید نظر طلبان در حزب کارگر نیز به تدریج افول کرد. در یک دوره پنج‌ساله بعدی در فاصله دو انتخابات سراسری 2010 و 2015، «اد میلیبند»، فرزند «رالف میلیبند» اندیشمند مارکسیست یهودی نخست‌وزیر شد، البته «میلیبند» پسر چپ میانه بود، ولی روش سیاسی‌اش فاصله چندان زیادی از «بلرگرایی» نداشت. با شکست مجدد و سنگین‌تر حزب کارگر در انتخابات 2015 و پیروزی قاطع «کامرون» و محافظه‌کاران، اکثریت خاموش و نادیده گرفته شده حزب کارگر در 23 سال گذشته، بعد از گذراندن موانع مختلف بروکراتیک، برخلاف همه پیش‌بینی‌ها توانستند، «جرمی کوربین» را به رهبری حزب انتخاب کنند تا آرمانهای فراموش شده سوسیالیستی حزب خود را احیاء کنند. «کوربین» اگرچه از 1983 تا آن زمان بی‌وقفه نماینده پارلمان بود، ولی همواره به عنوان یک سیاستمدار شورشی و تک‌رو چپ افراطی و مخالف رهبری حزب محسوب می‌شد. حتی پس از انتخاب غیرمنتظره به رهبری «حزب کارگر» هم تصور این بود که به دلیل دامنه نفوذ برگرایی در حزب، او مدت کوتاهی قدرت در دست این حزب خواهد بود، اما «کوربین» به‌رغم تمام فراز و نشیب‌ها و دشمنی‌های سیاسی و رسانه‌ای علیه خود توانست حدود 5 سال، یعنی تا انتخابات اخیر دوام بیاورد، در حالی که مدام در معرض اتهاماتی مانند یهودی‌ستیزی، مخالف با سلطنت و حمایت از ایران بود. موضوعی که باعث شد «کوربین» و تیم آن کنار بروند، شکست تاریخی او در انتخابات بود. در کل شکست او در انتخابات هم شکست شخص او بود و هم شکست جریان و نگاه او بود
جرمی کوربین و کی‌یر استارمر از لحاظ شخصیتی چه تفاوت‌ها و شباهت‌هایی دارند و شما کدام را به دیگری ترجیح می‌دهید؟
در اینجا مسئله ترجیح دادن بین دو رهبر حزب معنا ندارد. اگر ترکیب روش سیاسی ائتلاف «تونی بلر» و «گوردون براون» را با ترکیب «جرمی کوربین» و «جان مکدانل»، مغز متفکر برنامه ههای اقتصادی کوربین، مقایسه کنید، می‌بینید که رویکرد رهبر جدید «حزب کارگر» بین این دو روش است، یعنی نه مثل «بلر» و «براون» سیاست‌های افراطی راست‌گرایانه همسو با آمریکا و اسراییل دارد و نه سیاست کاملا چپ و تند «کوربین» و «مکدانل» ضدآمریکایی/اسراییلی ـ سعودی را.
حزب کارگر بعد از یک راه طولانی (از سال 1980 تاکنون)، که این حزب بین دو دسته راست و چپ افراطی دست‌ به ‌دست شده، به این نتیجه رسید که ناگزیر برای جلوگیری از تشتت و افول بیشتر حزب و بر اساس درس تجربه و سیلی روزگار، باید راه میانه را در نظر بگیرد و نظر هر دو طرف را جلب کند و ضمن جلب نظر واداران دو جناح، تعلق‌ خاطری به آن دو جناح افراطی نداشته باشد.
انتخاب «استارمر» در کشاکش نبرد راست‌گرایان و چپ‌گرایان برای جانشینی «کوربین» در رهبری حزب کارگر، روند ساده و بی‌دردسری نبود. ولی نهایتاً انجام شد. به نظر می‌رسد که «استارمر»، خود این مسیر افراط و تفریط در کنش سیاسی را طی کرده و با اتخاذ این سیاست میانه جدید، می‌تواند تا حدی به‌عنوان یک سیاستمدار میانه و معقول برای زمانه دشوار امروز دوران «پسابرگزیت و عصر بازسازی حزب کارگر» را جا بیندازد، او تا همین مرحله کوتاه هم تا حد زیادی توانسته نظر جناح‌های مختلف این حزب درهم شکسته بعد از انتخابات را برای بازپروری و بازسازی حزب جهت انتخابات سراسری بعدی جلب کند.
آقای کوربین بعد از 5 سال مسیری را طی کرد، به نظر شما چه اتفاقی افتاد که نهایتاً به بن‌بست و استعفا و کناره‌گیری منجر شد؟
استعفا و کناره‌گیری آقای «کوربین» موضوع عجیبی نبود، زیر رسم معمول مبارزات حزبی در «بریتانیا» این است که رهبران احزاب شکست خورده در انتخابات سراسری بلافاصله استعفا دهند و جای خود را به رهبری جدید با رویکردی متفاوت بدهند. این که کناره‌گیری کامل «کوربین» از رهبری حزب کارگر چندین ماه طول کشید به این دلیل بود که از طرف حزب ماموریت یافت تا زمان انتخابات بعدی درون‌حزبی و انتخاب رهبر جدید، به‌طور موقت سرپرست سمت رهبری حزب باقی بماند. همان روز که نتایج قطعی انتخابات اعلام شد، مشخص بود که او استعفا می‌دهد و طولانی‌شدن این روند به ‌خاطر این بود که رهبر جدید انتخاب شود. اگر بخواهیم عوامل شکست اخیر «کوربین» را بررسی کنیم، باید توجه داشته باشیم که او در دوراهی سختی در موضع‌گیری در مساله برگزیت قرار گرفته بود. از طرفی دیگر به ‌شدت تحت فشار لابی آمریکا، اسرائیل، عرب‌های تندرو به رهبری پادشاهی سعودی و تندروان دست راستی اروپایی به‌خاطر سیاست‌های ضدترامپ و حمایتش از سوریه، یمن، فلسطین و تا حدی ایران بود، اما عامل اصلی شکست اندیشه «کوربین» و انتخابات بریتانیا فقط این‌ها نبود، بلکه این مسایل فقط عوامل تشدید‌کننده بودند.
مردم بریتانیا بعد از سه سال و اندی که از همه‌پرسی برگزیت گذشته بود، اگر قرار بود به دیدگاه‌های مترقی «کوربین» رای دهند، حداقل باید دو تا
سه سال دیگر در بلاتکلیفی بود و نبود و تغییر رویکرد در مذاکرات برگزیت با اروپا می‌ماندند و در واقع نیمی
از جامعه که مخالف برگزیت است باید به تنش فرسایشی با نیمی از جمعیت که موافق آن هستند و در نتیجه بلاتکلیفی و تعلیق اقتصاد و سیاست ادامه می‌دادند. بنابراین جامعه دیگر توان روحی، روانی و اجتماعی استمرار این بازی فرسایشی و بی‌سرانجام درباره سرنوشت گسستن از اتحادیه اروپا را نداشت، به همین دلیل اکثریت مردم بریتانیا تصمیم گرفتند تا نقد نه‌ چندان خوشایند «بوریس جانسون» را به نسیه بسیار خوشایند «کوربین» ترجیح دهند. به گفته یکی از یاران نزدیک «کوربین»، در این انتخابات، برنامه، اهداف و اندیشه «کوربین» شکست نخورد، بلکه نوع عرضه و روش فروختن و جا انداختن آن برای مردم بود که ناکام ماند و نتوانست آن را به مردم بقبولاند و مردم را به پذیرش عملی آن متقاعد کند.
پارامترهایی که شما به‌عنوان یک تحلیلگر سیاسی در نظر می‌گیرید، این روند قابل پیش‌بینی بود؟
باید گفت: معما چون حل گشت آسان شود. الان که کار از کار گذشته همه می‌گویند ما از قبل این وضعیت را پیش‌بینی کرده بودیم. واقعیت این است که آقای «کوربین» و مغز اقتصادی او، «جان مکدانل»، در بزنگاه یک دو راهی و مخمصه گیر کرده بودند؛ از یک طرف منتقدان چپ آنان می‌گفتند که باید یک سیاست خیلی تندتر در پیش می‌گرفتند و رسما اعلام می‌کرد که ما از برگزیت کنار می‌کشیم و دوباره رفراندم را برگزار می‌کنیم، رسماً مالیات‌های ثروتمندان را به‌صورت نجومی افزایش خواهیم داد و حداقل دستمزد فرودستان را هم به ‌شدت افزایش خواهیم داد. دیدگاه دوم این بود که باید از این تندروی‌ها دست کشید و مردم و صاحبان سرمایه و گروه‌های لابی و اندیشه را نترساند، شعارهای تند نداد و ملایم برخورد کرد. هر دو این دیدگاه‌ها که معایب و مزایایی داشتند طرفداران و مخالفانی داشت. «کوربین» در روزهای آخر تصمیم گرفت تندروی را در پیش بگیرد، در این میان عده‌ای معتقد بودند نباید به این سمت برود و عده‌ای هم می‌گفتند این رویه را باید زودتر از این در پیش می‌گرفت. اما واقعیت امر بلاتکلیفی جامعه و فرسایشی‌شدن نبرد برگزیت به‌شدت به کمک «جانسون» و محافظه‌کاران آمد، چون مردم به این نتیجه رسیده بودند که گرچه «کوربین»، دارای اندیشه‌های آرمانی و قابل قبولی است، ولی سیاست‌های او موجب می‌شود بلاتکلیفی فرسایشی ناشی از برگزیت چند سال دیگر به ‌طول بینجامد. «جانسون» برخلاف ارزیابی‌های عوامانه، سیاستمداری هوشمند است که با دقت و مهارت، بیشترین بهره را از این جو پرهراس بلاتکلیفی برد و نشان داد با برنامه‌ای که دارد مردم را از این بلاتکلیفی نجات خواهد داد. این اندیشه که به هر صورتی باید از این بلاتکلیفی نجات یافت، عاملی مهم برای شکست «کوربین» و تیمش بود.
استارمر گفته است که من وظیفه دارم با امید و اطمینان به دوران جدیدی حزب را هدایت کنم. سوالم این است که چرا از واژه وظیفه استفاده کرده و اینکه منظورش از دوران جدید، دوران جدید حزب است یا دوران جدید سیاسی بریتانیای پسابرگزیت است؟
بگذارید از منظری کاملا متفاوت به موقعیت «استارمر» نگاه کنیم. اگر به تاریخ جدید حزب کارگر نگاه کنید، از جهت قدردانی و تشریفات نهاد سلطنت از رهبران و سران آن حزب، در یکی از این سه دسته قرار داشته‌اند: یا به ‌طور کلی در طول حیات سیاسی و فیزیکی خود القاب سلطنتی، به خصوص لقب شوالیه/ سِر به آن‌ها داده نشد، یا تعداد کمی از آن‌ها در دورانی که در قدرت بودند، توانستند این القاب را بگیرند و برخی از آن‌ها هم وقتی از قدرت کناره‌گیری کردند، توانستند به آن برسند. «استارمر» در واقع تنها کسی در میان رهبران حزب کارگر است که قبل از اینکه به رهبری حزب برسد، به دلیل شغل قبل از سیاستش در مدیریت دادستانی و قوه قضاییه، از ملکه الیزابت بریتانیا لقب شوالیه گرفت.
این موضوع شاید ظاهرا چندان مهم نباشد، ولی با توجه به شائبه‌های دشمنی متقابل کوربین و نهاد سلطنت، این انتخاب نشان‌دهنده آن است که رابطه‌ حزب کارگر با سلطنت قرار نیست مانند پنج سال گذشته باشد. درواقع برخلاف دیدگاه کلی افکارعمومی که کوربین را یک یاغی و شورشی در برابر وضعیت حاکم می‌داند، اما استارمر ظاهراً وفاداری‌اش را به سلطنت، قبل از این که به رهبری حزب و یا حکومت برسد ثابت کرده است. به هر حال هر دو جناح به این نتیجه رسیدند که بعد از تفریط «بلرگرایان» و افراط «کوربین گرایان»، الان حزب کارگر نیاز به سیاست میانه‌ای دارد که بتواند تا حدی بین هر دو جناح وفاقی ایجاد کند. «استارمر» به‌رغم اینکه سابقه سیاسی‌اش بسیار کمتر از سران قبلی حزب کارگر است، توانست این وفاق نسبی جمعی را در این اوضاع آشفته به‌وجود بیاورد و به‌عنوان رهبر حزب، از جانب اعضای آن و اتحادیه‌های صنفی و کارگری به عنوان حامیان عمده سنتی حزب کارگر پذیرفته شود. «استارمر» در دوران کارزار نفرت افکنی صهیونیست‌ها علیه «کوربین» و اتهام یهودستیزی به رهبری سابق حزب کارگر، جزو کسانی بود که خواستار نزدیک شدن حزب کارگر به «اسراییل» و تلاش جدی‌تر برای رفع اتهام یهودستیزی در رهبری حزب بود. این موضع‌گیری که تایید ضمنی اتهامات لابی اسراییل علیه «کوربین» بود، بی‌پاداش نماند و اخیرا فاش شد که «استارمر» در جریان مبارزات اخیرش برای کسب رهبری حزب کارگر، دست کم 50 هزار پاوند از هواداران اسراییل کمک مالی دریافت کرده است. او از هم اکنون در تلاش نامحسوس برای کنار گذاشتن سیاست سابق حزب کارگر در تحریم اسراییل و بهبود روابط حزب با تل آویو است. «استارمر» برای هیچ‌یک از جناح‌های درون حزب کارگر انتخاب کاملا ایده‌آلی نیست، اما او عجالتاً جمع اضداد است، بین جناح «بلرگرا و کوربین‌گرا». او انتخاب میانه‌ای است که می‌تواند همه را راضی کند و امیدوار باشد در یک بازه زمانی 5 ساله حزب را بازسازی و احیا کند.
بنابراین مدنظر «استارمر» از «دوران جدید»؛ «دوران جدیدِ حزبِ کارگر» بوده است؟
یک فعال سیاسی در جوامع دموکراتیک لیبرالی هیچ‌وقت، دست کم در تئوری، بین منافع حزب خود و مصالح کشورش فاصله نمی‌اندازد. در واقع باور عمومی این است که سیاستمداری به‌ دنبال کسب قدرت و حکومت نباشد به درد حضور در عرصه سیاست نمی‌خورد و سیاستمدار باید جاه‌طلب و بلندپرواز باشد تا آرمانهایش را از طریق کسب قدرت عملی سازد. «استارمر» وقتی می‌گوید برای احیا و بازسازی حزبم آمده‌ام، به این معنی است که وقتی به قدرت می‌رسم براساس دیدگاه خودم بریتانیا را هدایت و رهبری خواهم کرد. بنابراین تفکیک این دو از یکدیگر در سپهر سیاسیِ واقع‌بینانه، کار سختی است.
اگر به گذشته نقبی بزنیم از سال 1920 که حزب لیبرالیسم بر بریتانیا حاکم بود، حزب کارگر یعنی سوسیال دموکرات‌ها آمدند و لیبرالیسم را کنار گذاشتند. آیا با این اتفاق، دوباره لیبرالیسم آمده و سوسیال دموکرات‌ها را کنار گذاشته یا سوسیال دموکرات‌ها مواضعشان را تعدیل کرده اند؟
«لیبرالیسم» بعد از یک دوره فروکش‌کردن، هیچ‌وقت محو نشده است. بعد از دوران «دیوید لوید جورج» و فراز و فرود حزب «لیبرال»، از دهه 1980 با دور جدید حیات حزب «لیبرال دموکرات» به رهبری «پدی اشداون»، مجددا در بریتانیا مطرح شد. این حزب در سال 2010 دچار بحران اساسی شد، «چزیرا» پس از چند بحران در رهبری، «نیک کلگ»، رهبر جوان حزب «لیبرال دموکرات»، برای اینکه به هر قیمتی به قدرت برسد، پیشنهاد ائتلاف با دولت «دیوید کامرون» را با کنار گذاشتن بسیاری از اهداف و شعارهای حزب خود پذیرفت. این موضوع باعث بسیاری از مردم به این حزب در حال قدرت گرفتن پشت کنند تا این حزب بزرگ‌ترین شکست تاریخی را تجربه کند.
الان هم حزب «لیبرال دموکراتیک» تا حدی مجددا دچار تشتت جدی در رهبری است و به دورانی بازگشته که به زحمت می‌تواند جای خود را به‌ عنوان حزب سوم انگلستان تثبیت کند و عملا در بریتانیا حزب چهارم به‌شمار می‌رود. بنابراین حزب «لیبرال دموکرات» در بریتانیا وجود داشته و حزب کارگر در دوره‌های اول و دوم گاهی به سمت «نئولیبرالیزم» رفته و گاهی هم «سوسیال دموکرات».حزب کارگر بعد از یک دوره‌ «سوسیال دموکراسی رادیکال» به سمت «لیبرالیسم میانه» برمی‌گردد و تا حد زیادی جای خالی متشتت حزب «لیبرال دموکرات» را بین دو دوره متفاوت فکری و سیاسی حزب را پر می‌کند. الان بهترین زمان است که سنت «لیبرال دموکراسی» در حزب کارگر تقویت و احیا شود، به‌خاطر اینکه اولاً آن دو دیدگاه «بلرگرا و کوربین‌گرا» از نظر تاریخی شکست خورد. دوم اینکه حزب «لیبرال دموکرات» که مدعی «سوسیال دموکراسی» است، عملا دچار کاهش محبوبیت مردمی است و حزب کارگر میانه تقریبا می‌تواند این خلا را پر کند.
در خلال گفت‌وگو به این موضوع اشاره شد که آقای «کوربین» در برخی مواقع گرایشی نصفه و نیمه به تهران داشته با شناختی که از آقای «استارمُرکی‌ئر» دارید او نیز چنین مسیری را ادامه خواهد داد؟
«جرمی کوربین» صرف‌نظر از مسئله حقوق بشر، در سایر موارد تقریبا با ایران همسو بود. «کوربین» در سال 2015 زمانی که هنوز به قدرت نرسیده بودند، در یک دوره طولانی صدای طرفداران ایران در پارلمان بریتانیا بود. به‌عنوان مثال، در سال 2013 بعد از انتخابات ریاست جمهوری ایران و روی کار آمدن حسن روحانی، برخلاف مخالفت های موجود در بریتانیا، چهار نفر از طرف پارلمان بریتانیا به ایران آمده و به حسن روحانی تبریک گفتند.این چهار نفر جک استرا و کوربین از حزب کارگر و «لُرد نورمن لمونت» و « بن والاس» از حزب محافظه‌کار بودند. از نظر وزن سیاسی، لمونت و استرا، سیاستمداران در آستانه بازنشستگی بودند، ولی کوربین و والاس چهره های در حال بالا رفتن از پله های قدرت محسوب می‌شدند. بعدها کوربین رهبر حزب کارگر شد و والاس نیز بعدِ از چند سمت معاونت وزارت، سال گذشته با توجه به سابقه طولانی نظامی خود به سمت وزیر دفاع در دولت جدید جانسون منصوب شد. کوربین قبل از این سفر هم مناسبات بسیار خوبی با ایران داشت و در سمت ریاست پروژه فشار ائتلاف ضدجنگ در مراکز مذهبی منتسب به ایران سخنرانی کرده بود، در برنامه های شبکه تلویزیونی «پرس‌تی‌وی» به عنوان کارشناس حضور داشت و حتی در یک دوره‌ کوتاه در آن شبکه مجری برنامه‌های ضدجنگ، طرفدار فلسطین و منتقد
سیاست‌های جنگ طلبانه و آمریکاگرایانه
«تونی بلر» نیز بود. طبیعتاً «استارمر» نه می‌خواهد و نه می‌ تواند به اندازه کوربین طرفدار ایران باشد. طرفداران
کوربین به‌خاطر دفاع از ایران در انتخابات اخیر در معرض سخت‌ترین حملات بودند. تقریبا مناظره‌ای در جلسات چهارشنبه‌های معروف مجلس عوام نبود که جانسون و تیمش به کوربین به‌عنوان نوکر و متحد و دوست ایران حمله نکند. استارمر دوست ندارد به سیاست‌های دوران بلر بازگردد، ولی ادامه سیاست اسراییل ستیزی کوربین را هم برنمی‌تابد.
با این حال که در دوران خروج بریتانیا از برگزیت به‌سر می‌بریم، هیچ نشانه‌ای که رهبر جدید حزب کارگر قصد داشته باشد برخلاف مواضع اروپا با آمریکا و اسرائیل علیه ایران متحد شود، وجود ندارد. حتی در حال حاضر علنا و صریحا از افراطی‌گری‌های اسرائیل، سعودی‌ها و آمریکا پشتیبانی نکرده و از طرفی مانند کوربین از ایران دفاع نکرده است. با این حال، هنوز زود است که بخواهیم قطعا درباره مواضع منطقه‌ای و بین‌المللی حزب کارگر در دوران رهبری استارمر صحبت کرد.
برگزیت همه احزاب انگلیس را به‌نوعی به چالش کشید. فکر می‌کنید این پروژه درازمدت چقدر به ضرر حزب کارگر است؟ در خلال همین گفت و گو گفته شد که کوربین به‌نوعی از موقعیتی که به‌وجود آمده بود، شکست خورد، یعنی چاره‌ای به‌جز کناره‌گیری نداشت و استارمر همه بدشانسی‌های کوربین را تبدیل به شانس برای خود کرد. این اتفاق چقدر به ضرر حزب کارگر تمام شد؟
لازم به یادآوری است وقتی در سال‌های جنگ سرد برای اولین بار بحث تشکیل جامعه اقتصادی و بازار مشترک اروپا و سپس اتحادیه اروپا مطرح شد، چپ‌های افراطی در اروپا اساساً در ابتدای کار جدی‌ترین مخالفان این طرح بودند. به‌خصوص در زمان رهبری «مایکل فوت» و «نیل کناک» در رهبری حزب کارگر بریتانیا، در دوران نخست وزیری «مارگارت تاچر»، تصور چپ‌ها این بود که اساساً این نوع اتحادیه‌ها و تشکلات منطقه‌ای و اروپایی، شکل نوینی از «کلوپ‌های سرمایه‌داری» و «کاپیتالیسم» هستند که نهایتاً به ضرر طبقه کارگر و فرودستان هستند. اتحادیه‌های کارگری و صنفی که بزرگ‌ترین حامیان حزب کارگر هستند، مخالف بازار مشترک اروپا بودند، زیرا معتقد بودند که این اتحادیه عملاً موجب افزایش قدرت فاشیسم و امپریالیسم نوین و علیه طبقه کارگر و دارای اهداف و دیدگاه‌های فاشیستی و سرمایه‌داری علیه طبقه کارگر و فرودست است.
ولی به‌تدریج، زمانی که بحث وحدت اروپا پیش رفت و اتحادیه اروپا رسماً در دهه 1990 فعالیت خود را شروع کرد، عملاً به این نتیجه رسیدند این اتحادیه می‌تواند در برابر یکه‌تازی آمریکا به منزله ی سدی باشد و از برنامه‌های چند جانبه‌گرایی اروپایی علیه توسعه‌طلبی آمریکا حمایت کند. درواقع فاشیست‌ها، خارجی ستیزان و نژادپرست‌ها و دشمنان دموکراسی و لیبرالیزم به مخالفان اتحادیه اروپا بدل شدند. البته این نگاه، به صورت نهفته و غیرغالب، همچنان تا حدی در حزب کارگر وجود دارد که اتحادیه اروپا آش دهن‌سوزی نیست و گذشتن از آن چندان مصیبت‌بار نیست.
کوربین در این میان با دو دیدگاه متضاد مواجه بود؛ یک دیدگاه این بود که اتحادیه اروپا چیز خوبی نیست و باید به رای اکثریت خفیف مردم احترام گذاشت و خارج شدن از اتحادیه اروپا را پذیرفت و اجرایی کرد. از طرفی تجدید‌نظرطلبانی که معتقد بودند، اتحادیه اروپا به هر قیمتی باید حفظ شود و خروج بریتانیا از این اتحادیه منجر به تعطیلی و فروپاشی اتحادیه اروپاو رشد و غلبه یک‎جانبه‌گرایی آمریکا می‌شود. از این جهت باید در جهت برگزاری رفراندوم دوباره تلاش کرد. می توان گفت که در این میان کوربین بین اهرم فشار این دو دیدگاه قربانی شد. یعنی نه توانست صریحا بیان کند موافق ماندن در اتحادیه اروپا هست یا مخالف صددرصد آن. همه جلسات را با اما و اگر برگزار کرد. به‌جز یک ماه آخر طرفداران خود را در بلاتکلیفی نگه داشت، البته چاره‌ای هم نداشت، چون مجبور بود رضایت هر دو طرف را جلب کند و این «موضع برزخی» به اقتدار او و اعتماد رای دهندگان به حزب کارگر خیلی ضرر
زد. الان استارمر دیگر در این شرایط دشوار قرار ندارد، چون خروج بریتانیا از اتحادیه اروپا قطعی، روند
نهایی شدن آن آغاز شده و به ‌نظر می‌رسد که دست کم تا یک یا دو دهه آینده قرار نیست بریتانیا عقبگرد کند
و به دوران اتحادیه اروپا برگردد. بنابراین استارمر این فرصت را دارد بدون کابوس برگزیت به آینده بیشتر فکر کند. اگرچه باید توجه داشته باشیم که؛ ویروس کرونا پارامترهای جدیدی ایجاد خواهد کرد. البته در مورد احزاب دیگر هم این مسئله وجود دارد. برای مثال، حمایت کامل و قطعی حزب لیبرال دموکرات برای برگزاری مجدد رفراندم تا حد زیادی به ضررش تمام شد، همین طور حزب ملی اسکاتلند تا حدی با بحران رهبری مواجه شد و سعی کرد با حمایت از برگزاری مجدد رفراندم، محبوبیت بیشتری کسب کند، در حالی که چهره این حزب در انتخابات 2015 خدشه‌دار شده بود. ولی خانم «نیکلا استورژن»، رهبر جدید به مرور حزب ملی اسکاتلند را بالا کشید و در دو انتخابات اخیر توانست آراء و کرسی‌های پارلمانی حزب خود را افزایش دهد. در حال حاضر قطعیت انجام برگزیت در دولت مقتدر جانسون باعث شده تا حزب ملی اسکاتلند، به بهانه مخالفت با خروج از اروپا، مجددا ساز برگزاری رفراندم دوم برای استقلال اسکاتلند را بزند. برخلاف دوره قبل که آقای کامرون قمار برگزاری همه پرسی برای بررسی جدایی اسکاتلند را پذیرفت و موفق هم شد، اکنون به‌نظر می‌رسد که دست کم در کوتاه ‌مدت یا میان مدت، دولت جانسون علاقه‌ای به مطرح‌کردن این موضوع ندارد، چون بخت خود را کمتر از همه‌پرسی قبلی می‌داند. ضمن اینکه قطعی‌شدن برگزیت باعث شده زمزمه‌های پیوستن احزاب جمهوری‌خواه کاتولیک ایرلند شمالی به ایرلند جنوبی و اتحاد دو ایرلند شنیده شود، اگرچه الان این موضوع جدی نیست، اما به‌تدریج و کندی این اندیشه هم تقویت می‌شود. جدایی طلبان اسکاتلندی‌و ایرلندی‌ معتقدند، اکثریت مردم در این دو سرزمین موافق حضور در اتحادیه اروپا و مخالف برگزیت بوده‌اند و نباید به زور آن‌ها را با سرنوشت بریتانیا در خروج از اتحادیه اروپا شریک کنند. اگر انگلستان نمی‌خواهد در اتحادیه اروپا بماند، ما هم می‌خواهیم جدا می‌شویم، حالا یا به‌طور مستقل یا با پیوستن به جمهوری ایرلند!
در دورنمای نزدیک، اقامت حزب کارگر را در ساختمان شماره‌ی 10 داونینگ استریت ـ نخست‌وزیری ـ پیش‌بینی می‌کنید؟
اگر از انتخابات زودرس، که ممکن است در هر کشوری پیش بیاید، بگذریم، با توجه به این که زمان برگزاری انتخابات از دوره کامرون منظم و 5 ساله شد، و اگر زمان انتخابات بعدی را سال 2024 در نظر بگیریم، به ‌نظر می‌رسد که تا آن زمان شانس حزب کارگر برای پیروزی خیلی قوی نیست. البته این موضوع را بدون در نظرگرفتن عامل مهم کرونا و تبعات عمیق و گسترده سیاسی، اقتصادی و اجتماعی دوران پس از همه گیری آن مطرح می‌کنم. چون شرایط پساکرونا تبعات غیرقابل پیش‌بینی زیادی خواهد داشت.
بنابراین اگر موضوع کرونا را کنار بگذاریم پیش‌بینی من این است که در انتخابات سال 2024 آرای حزب کارگر افزایش می‌یابد، البته اگر طبق همین روند پیش برود، اگرچه نتواند قدرت را به‌دست بگیرد، اما در خوش‌بینانه‌ترین حالت، ممکن است بتواند اکثریت نسبی را به‌دست بیاورد و با ائتلاف با احزاب دیگر به قدرت برسد. ولی واقع‌بینانه این است که این هدف محقق نخواهد شد، اما تعداد کرسی‌های حزب کارگر افزایش خواهد یافت.
اما با احتساب دوران پساکرونایی زود است در این مورد قضاوتی کنیم. بریتانیا وضع اقتصادی
دشواری را طی یک دهه آینده در پیش
خواهد داشت. لذا درباره عدم توفیق آینده حزب کارگر، بنا به قول معروف: «هرگز نگو هرگز».
به بیانی درها برای پیروزی حزب کارگر بسته هستند، اما قفل نیستند.
برگزیت پرونده‌ای بوده که در ظاهر بسته شده است و در واقعیت می توان این پرونده را مختومه قلمداد کرد زیرا بوریس جانسون قلدرمآبانه آمد و کار نیمه‌تمام پیشینیان را تمام کرد و به‌نوعی بازی را به نام و نفع خود رقم زد. از این جا به بعد اتحادیه بدون انگلستان را باید بپذیریم، یا چالش‌هایی تحت سایه ـ روشن های
برگزیت همچنان وجود خواهد داشت؟
باید بپذیریم بریتانیا در حال خروج از اتحادیه اروپا است و این موضوع از طرف اتحادیه و بریتانیا قطعی شده است، فقط باید روند پیچیده و چند لایه آن از طریق ادامه مذاکرات و چانه زنی طی شود، اما برای این موضوع باید سه ملاحظه را در نظر گرفت.
ـ اول اینکه در رفراندوم سه ـ چهار سال پیش برگزیت در بریتانیا، مردم با 4 درصد اختلاف به خروج از اتحادیه رای دادند، به‌ نظر می‌رسد این نگاه تا حد قابل ملاحظه‌ای تغییر کرده است، یعنی در بدترین حالت آن 48 درصدی که رای به ماندن دادند، اگر تعدادشان بیشتر نشده باشد، که به نظر من شده است، همچنان بر سر تصمیم خود هستند و معتقدند دیر یا زود بریتانیا باید به اتحادیه برگردد.
بنابراین صدای این 48 درصد یا بیشتر، بالاخره شنیده خواهد شد. به‌خصوص اکثریت کسانی که مخالف خروج بریتانیا از اتحادیه اروپا بودند جوان‌ها و محصلان و طبقه متوسطی بودند که در آینده تصمیم‌گیری‌های بریتانیا نقش دارند. پس درها برای بازگشت مجدد بریتانیا به کرسی اتحادیه صددرصد بسته نیست، اما ممکن است به سهولت و سرعت صورت نگیرد. در واقع چنان که قبلا هم گفته‌ام، برگزیت عمدتا؛ «پیروزی گذشته گرایان بر آینده گرایان بود.»
ـ دوم اینکه در مسئله خروج بریتانیا از اتحادیه اروپا فقط خواستن مطرح نیست، بلکه پروسه خروج از اتحادیه و اجرایی‌شدن آن و چانه‌زنی‌ها برای امتیازگیری خیلی مهم است. بریتانیا از همان ابتدا می‌خواست بر اساس مدل سوئیس و نروژ عمل کند، به این صورت که ضمن بهره‌وری از مواهب اتحادیه اروپا، در مشکلات و خسارت‌های اتحادیه سهیم نبوده و بدون ادامه عضویت در اتحادیه، گزینشی عمل کند. رهبری اتحادیه اروپا برای اینکه به سایر کشورها درسی دهد تا به سادگی در اندیشه خروج از نباشند، معتقد است که باید به عنوان درس عبرت به بقیه اعضای معترض، به بریتانیا سختگیری زیادی کند.
ـ سوم اینکه بریتانیا، به طور کلی و به خصوص در این برهه تاریخیِ کرونازده، همچنان در دوراهی تاریخی قرار دارد که آیا همبستگی‌اش در میان‌مدت و بلندمدت با آمریکا بیشتر سودده است یا با اروپا؟
به‌نظر می‌رسد با سیاست‌های ترامپ که فعلا فقط در حد شعار و حرف از بریتانیا حمایت کرده و در عمل چندین بار به لندن نارو زده، افکارعمومی و هیئت حاکمه بریتانیا و نخبگان و رسانه‌ها به‌شدت بر سر این دوراهی همگرایی با اروپا یا همگرایی با آمریکا مانده‌اند و دچار حیرت و سرگشتگی هستند. به‌خصوص اگر دونالد ترامپ در دوره بعدی به پیروزی برسد این حیرت و سرگشتگی کمتر نخواهد شد. اگر این سه فاکتور را در نظر بگیریم پرونده روابط بریتانیا و اتحادیه اروپا همچنان باز و حکایتی همچنان باقی است.
اغلب کشورها در بحث کرونا پنهان‌کاری کردند از چین گرفته تا آمریکا، اتحادیه اروپا، بریتانیا و... عواقب اصلی و تبعات واقعی کرونا در بریتانیا، از چه زمانی برملا خواهد شد؟
همه گیری کوویدـ19 حداقل تا پایان ماه ژوئن در اروپا و بریتانیا ادامه دارد. پیش بینی می‌شود که این بیماری در همین موج اول خود حدود 30 تا 40 هزار قربانی در بریتانیا داشت باشد. این در حالی است که بنا به تاکید وزارت بهداری بریتانیا، آمارهای رسمی اعلام شده فعلا فقط شامل مرگ‌های بیمارستانی است که قطعا ثابت شده به دلیل کرونا بوده و درگذشتگان در خارج از بیمارستان (شامل منازل، خیابان و خانه‌های سالمندان و مرگ های بیمارستانی ثابت نشده) بر اثر کرونا را شامل نمی‌شود.
اما از آخر ژوئن، به تدریج تبعات گسترده‌ غیرپزشکی‌ کوویدـ19 آشکارتر خواهد شد. تعداد زیادی از مردم بریتانیا بیکار و دچار تنگناهای اقتصادی شده و خواهند شد. یکی از مهم‌ترین مسائل، موضوع باز پس دادن وام‌های مختلف، به خصوص وام‌های دراز مدت مسکن یا بازپرداخت اقساط کارت‌های اعتباری است. دولت بریتانیا برای آن دسته از افرادی که پرونده مالیاتی دارند، چه کارمند هستند و چه خویش‌فرما، تمهیدات حمایتی اتخاذ کرده که هنوز اجرا نشده است و به‌نظر می‌رسد از پایان ماه می، آن را اجرایی کنند. کمپانی‌های بزرگی که تحت پوشش بیمه های سنگین هستند، می‌توانند تا حد زیادی امیدوار به حمایت‌های سنگین دولتی و بیمه باشند.
در این میان چیزی که به‌شدت قربانی خواهد شد و حیات اروپا و بریتانیا به آن بسیار وابسته است، شرکت‌های کوچک و میانه است؛ بیزینس‌های کوچک و متوسط. بیزینس‌هایی که از 3تا 100 کارمند دارند این بیزینس‌ها به تدریج در حال و در خطر ورشکستگی مطلق هستند. اگر این شرکت‌ها شکست بخورند دیگر مایکروسافت، گوگل، آمازون و یا بانک‌های بزرگ مشهور نمی‌توانند اقتصاد بریتانیا و اروپا را نجات دهند.
غول‌های اقتصادی همیشه در صدر اخبار و رصد هستند در حالی که حیات و اسکلت و بنیان اقتصادی اروپا همین شرکت‌های کوچک و میانه هستند و این‌ها هستند که بدون پشتوانه و اقتدار لازم، در معرض خطر نابودی قرار دارند. دولت بریتانیا برای کمک به این شرکت‌ها برای ادامه فعالیت‌ و تداوم حیات‌شان باید از آن‌ها حمایت مالی کند و برای این کار باید اوراق قرضه و اسکناس چاپ کند که این سیاست هم طبیعتا تورم‌زا است. یا این که از سیاستهای توسعه طلبانه نظامی خارجی و برنامه‌ جنجالی چند صد میلیارد پاوندی نوسازی ناوگان نظامی هسته‌ای (ترایندت) خود بکاهد که امری بسیار دشوار است.
حدود سه هفته قبل، «ریشی سوناک» وزیر جدید خزانه‌داری بریتانیا در اظهاراتی محتاطانه اعلام کرد که اقتصاد آن کشور تا ماه ژوئن 35 درصد کوچک‌تر خواهد شد. این موضوع برای بریتانیا یک شوک و زلزله بزرگ در همه ابعاد محسوب می‌شود. در سال 1990 در آخر دولت خانم تاچر اقتصاد بریتانیا به‌قولی 3 تا 6 درصد کوچک شد و آن موضوع به شورش های گسترده خیابانی و کودتای درون حزبی و سقوط تاچر منجر شده بود. شماری از کارشناسان در شرایط متعادل و بدون دردسر و با هدف‌گذاری دقیق، از یک دوره حداقل سه و حداکثر ده ساله برای بازگشت اقتصاد بریتانیا به وضعیت قبل از کرونا خبر می‌دهند.
این شرایط برای کشوری که بیشتر بر اساس فعالیت و سودآوری کمپانی‌های بزرگ واسط، بانکی- اعتباری، بیمه و سرمایه‌گذاری زندگی می‌کند یک حادثه تاریخی تقریبا غیرقابل جبران در کوتاه‌مدت و میان مدت است. بریتانیا کشوری نیست مثل قرن 19 و نیمه اول قرن بیستم که با مستعمرات، صنایع، فناوری و قدرت نظامی خود زندگی می‌کرد. اقتصاد این کشور در حال حاضر بر پایه دلالی، بیمه و کمپانی‌های سرمایه‌داری و به بیانی میانجیگری اقتصادی و خدمات اداری اقتصادی است و بانک‌ها، شرکت‌های بیمه و موسسات میانه هستند که این کشور را در میان سایر کشورهای بزرگ نگه داشته‌اند.
اکنون این کمپانی‌ها، به همراه سیستم آموزش عالی مشهور و جذاب بریتانیا، به خصوص برای دانشجویان ثروتمند خارجی، همه در خطر ورشکستگی و فروپاشی قرار دارند. البته اکنون صنایع دیگر هم در بریتانیا هستند، اما اغلب آنان ماهیت مستقل بریتانیایی ندارند، مثلا در صنایع سنگین و راهبردی و فولاد، یا خودروسازی بریتانیا، بخش مهم یا کل سرمایه ها و مالکیت خارجی و غیربومی هستند. در دورنمای یک اقتصاد لرزان و شکننده و بدون اتخاذ یک سیاست رضایتی و ترمیمی با برنامه وضع اقتصادی، این سرمایه‌گذاری‌ها و صنایع، به سرعت از بازار بریتانیا خارج خواهند شد.
خلاصه آن که تبعات غیرقابل پیش بینی دوران پساکرونا، کاملا ممکن است راهبردهای سیاسی و اقتصادی در بریتانیا و اروپا را تغییر داده و در نتیجه، مذاکرات و روند اجرایی و نهایی شدن برگزیت و دیگر برنامه‌های داخلی و بین‌المللی دولت محافظه‌کار را تحت تاثیر قرار داده و رویای حکومت بی دردسر پنج ساله و بدون چالش را برای بوریس جانسون به کابوس تبدیل کند. در این شرایط، شاید بخت حزب کارگر به رهبری
استارمر برای کسب قدرت در سال 2024 افزایش جدی پیدا کند.