نفس هایی که دیگر در کارتن حبس نمی شود

هنوز دو روز از چاپ گزارش «نفس هایی که در کارتن حبس می شود» درباره کارتن خوابی در حاشیه مشهد و روایتی از یک زوج کارتن خواب در شهرک شهید رجایی مشهد نگذشته بود که آستان قدس رضوی و تعدادی از خیران وارد عمل شدند و خانه ای برای این زوج اجاره و وسایل اولیه را نیز برای آن ها مهیا کردند تا روزگار به این زوج جوان کمی روی خوش نشان دهد. این بار برای دیدن علی و همسرش سراغ کارتن خواب ها نمی رویم، هرچند راهی حاشیه مشهد می شویم، اما نه در آلونکی که با کارتن و پلاستیک بنا شده ، بلکه زیر سقفی که آن ها را از سرما و گرما در امان نگه می دارد. محل قرارمان با محمد امینی (طلبه جوانی که از روز اول تهیه گزارش با ما همراه بود) دفتر قرارگاه فرهنگی «کهف الحسن» واقع در شهرک شهید رجایی است، وقتی به محل قرار می رسیم  کامیون بزرگی در حال تخلیه کیسه های برنج است که قرار است بین نیازمندان حاشیه شهر توزیع شود،  بعد از چند دقیقه کامیون دیگری که حامل  3000 پرس غذای نذری است،  به رسم هر روز از سوی آستان قدس رضوی برای خانواده های کم بضاعت به این نقطه از شهر می آید. شریفی مسئول این قرارگاه فرهنگی که پیگیری اجاره منزل و تهیه وسایل زندگی را برای خانواده علی انجام داده است ضمن گلایه از کم کاری برخی ازمسئولان در رسیدگی به مشکلات حاشیه شهر مشهد می گوید: اگر مسئولان می دانستند چه برکتی در خدمت به مردم حاشیه شهر نهفته است آن ها را یک لحظه تنها نمی گذاشتند، امروز به لطف  امام رضا (ع) اقدامات موثری در حاشیه شهر انجام می شود.هنوز چند جمله نگفته است که برای رسیدگی به توزیع غذای نذری حضرت صدایش
می زنند و ما  به همراه محمد امینی و یکی از فعالان قرارگاه «کهف الحسن» به سمت خانه علی به راه می افتیم.
خداحافظ روزهای دربه دری
علی تازه از خواب بیدار شده، تا مرا می بیند با لبخند می گوید: «من به خواب شب هم


 نمی دیدم که از بیابان های حاشیه شهر مشهد و کارتن خوابی به این سرعت، زیر یک سقف بیاییم.»
همسر علی با خوشحالی در حالی که بغض صدایش محسوس است حرف های علی را این طور تکمیل می کند: «یکی دوشب قبل باران شدیدی می بارید ، همان لحظه به علی گفتم، ببین اگر الان در آن آلونک بودیم زیر باران باید چه زجری می کشیدیم. خدا را شکر که الان یک سقف بالای سرمان هست. چند هفته قبل که کارتن خواب بودیم در مشهد تگرگ بارید خیلی به ما سخت گذشت، هر چه پتو داشتیم روی خودمان کشیدیم اما بازهم از سرما می لرزیدیم همه پتوهای مان خیس شده بود. آن جا که بودیم هر لحظه اش یک مصیبت بود، از زمستان سرد و روزهای برفی بگیرید تا باران های شدیدی که در بهار بارید.»اگر چه تمام این جملات را با خنده تعریف می کند اما هر بار به او نگاه می کنم اشک در چشمانش حلقه زده است.
دست نیازمندان را می گیرم
همان روز اول که در حاشیه شهر به سراغ علی رفتیم قول داده بود که اگر سقفی روی سرش باشد اعتیادش را ترک کند. با خنده از او می پرسم: هنوز سر حرفت هستی؟ لبخند کم رمقی می زند و جواب می دهد: «از روزی که این خانه را برای ما اجاره کرده اند درست از همان لحظه اول به خودم قول داده ام دیگر مصرف نکنم و تا همین لحظه 48 ساعت است که هیچ ماده مخدری مصرف نکرده ام. روزهای اول خیلی سخت است دایم باید بخوابی، هر روز چند بار دوش آب سرد می گیرم تا خماری برایم قابل تحمل تر باشد. کار به جایی رسیده که همسرم هم باورش نمی شود دارم اعتیادم را ترک می کنم. می خواهم خودم را به کمپ معرفی کنم، به خودم قول داده ام بعد از ترک اعتیاد، همان طور که دستم را گرفتند دست هر کسی را که روزگار از او رو برگردانده بگیرم، همین الان با آن که هنوز یکی دو روز است زیر این سقف آمده ام به خیرانی که شب ها غذای حضرت توزیع می کنند گفتم هر زمانی خواستند غذای نذری بین کارتن خواب ها و خانواده های نیازمند توزیع کنند روی کمک من حساب کنند.»
بعد از ترک اعتیاد فرزندانم را پیش خودم می آورم
علی بعد از کارتن خواب شدن خود و همسرش دو دختر خردسالش را به خانه پدرش برده بود تا شاهد تحمل سختی آن ها نباشد. از علی درباره فرزندانش می پرسم و این که دو دخترش را چه زمانی به خانه خودشان بر می گرداند؟ می گوید: «بعد از این که از کمپ برگردم و روبه راه شوم بچه هایم را می آورم» همسرش که تا این لحظه به زمین خیره شده بود سرش را بالا می آورد و با چهره اندوهگینش به علی نگاهی می اندازد، انگار دلتنگی امانش را بریده است. قرار بر این شده تا یکی از خیران هزینه زندگی خانواده علی را تا زمانی که از کمپ بر می گردد بدهد و بعد از آن هم کاری برای اودست و پا کنند.
علی و همسرش این روزها از سوز کارتن خوابی و درد بی خانمانی رها شده اند و به همت مردم و آستان قدس رضوی زیر یک سقف رفته اند. در مسیر برگشت ،صحبت های همسر علی دایم در ذهنم تکرار می شود که می گفت:«با خودم می گویم خدا را شکر ما آمدیم زیر یک سقف و نجات پیدا کردیم ولی فکر کارتن خواب هایی که هنوز در بیابان های اطراف مشهد زندگی می کنند رهایم نمی کند.»