کمی تبسم برایمان بفرست آقای گرجستانی!

امید مافی‪-‬ در انتهای نیمروز به موازات صنوبرهای کنار دیوار خوابید و بی‌آنکه دردهایش را با خود به گور ببرد،مسافر دیار سایه‌ها شد. حالا دیگر نه نیازی است ماسک بزند و نه به رعایت فاصله اجتماعی ملزم خواهد بود.حالا شانه به شانه منوچهر حامدی همسایه دیوار به دیوارش بی‌هیچ نگرانی گام بر می‌دارد و روی فرش قرمزی که خدا برایش گسترده قدم می‌زند.
متهمِ زندگی در این جهان پر از بهت و بیم و کینه بی‌آنکه به پایکوبی دردهایش، دلخوش کند گریخت و پرید و تا فراسوی کاکتوس‌ها رفت.همو که در جعبه جادو لبخند را بر لب هایمان می‌نشاند تا لختی لااقل غصه هایمان را از یاد ببریم حالا دیگر در گندم زارهای بهشت به طنازترین مسافر دنیای غدار بدل شده و ساکنان مینوی جاوید را از دلتنگی درآورده است.
برای سیروس گرجستانی که رنگ سکوت و حرمان را از لحظه هایمان می‌ربود و شادی را به ارمغان می‌آورد،لابد مرگ هم چیزی بود در مایه‌های باران،وقتی خمیازه‌های کشدار تمام نمی‌شوند و دریچه‌ای رو به کوچه خوشبخت گشوده نخواهد شد.
حالا که شما این سطرها را می‌خوانید کمدین نجیب زیر خاک قهوه‌ای مشت هایش را باز کرده است تا به فرشته‌ها نشان دهد که گل از آن خداست و پوچ از آن آدمی.اینگونه است که خواب عصر گاهی آکتور دوست داشتنی را می‌بلعد و به گونه‌هایش رنگ طلوع می‌بخشد، در غروب حزن آلود این حوالی...


بدرود آقای گرجستانی.رفتن غریبانه ات را به خاطر می‌سپاریم و فقدانت را برای یاس‌ها و یاسمن‌ها تشریح می‌کنیم.
آنجا در دوردست لاجورد وقتی باران آمد و افلاک را مه برداشت کمی‌به ساکنان دلواپس این روزگار تلخ فکر کن و کمی‌تبسم به نشانی‌مان بفرست. در روزگار قحطی لبخند از دور زیباتری آقای بازیگر.بخسب که اینجا در این محنت آباد هیچ هوایی جز هوای یادت تازه نیست.